ورود شهرستان نیشابور
ابن صباغ در فصول المهمه از عمادالدین و او از تاریخ نیشابور نقل میکند که وقتی حضرت رضا علیه السلام در میان استقبال بی نظیر واجتماع عظيم اهالی بشهر نیشابور نزول اجلال فرمود در آن سفر یکه بفضیلت شهادت اختصاص یافت (بحار الانوار از مشارق الانوار بزنطی نقل کرده که معلوم میشود حضرت رضا عليه السلام دو مرتبه بخراسان مسافرت فرموده است.) و در هودجی شاهانه که روی استر شهباء (سرخ رنگ) بسته شده بود وزین آن از نقره خالص و پوشش و پرده آن از پارچه سقلاط (یعنی پارچه پشمی ویژه کجاوه مزين - جامع اللغات) مزین بگلا تون بود قرار داشت
آتش اشتیاق زیارت امام برافروخته شد - در آن تاریخ نیشابور مرکز علمای بزرگ و دانشکده شرق میانه بود ابوزرعه و محمد بن اسلم طوسی که دو پیشوا و حافظ احادیث نبوت بودند در موقع حرکت امام زمام استر شهدا را گرفتند و فریاد کردند : ای سید بزرگوار و یادگار بزرگان و فرزند پیشوایان ماوای پسر پاکان ای بر گزیده خاندان نبوت و طهارت بحق پدران پاکیزه و گذشتگان گرامی خود چهره زیبای پر نور خویشرا بما آشکار فرما و بیواسطه حدیثی از پدران وجدت برای ما نقل فرما که متذکر شویم .
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
ای آفتاب رخ بنما از نقاب ابر كان طلعت مشعشع تابانم آرزوست
يعقوب وار وا اسفا یا همیزنم دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست (شمس تبریزی)
(دیوان اسرار سبزواری)
برقع از روی بر انداز که تا خلق جهان در یکی روز دو خورشید به بینند عیان
گرمه من بر افکند از رخ خود نقاب را گوشه نشین کند ز غم خسرو آفتاب را
خال سیه مگو بر آن لعل گران بها بود جوهری ازل زده نقطه انتخاب را
واستوقف البغلة ورفع المظلة واقرعيون المسلمين بطلعته المباركة الميمونة فكانت ذوابتاه كذوا بقى رسول الله صلى الله علیه و آله - حضرت دستور داد استر را نگهداشتند و سایبان هودج برداشته شد . در این هنگام امام سر از مهد بدر آورد و چشم مسلمانان را بچهره زیبای خود روشن فرمود - .
بی پرده جمال کبریا ظاهر شد یا چهر مبارك رضا ظاهر شد
طبقات مردم همینکه چشمهای مشتاقشان بسیمای جذاب و پر نور امام افتاد که گیسوهای او مانند پیغمبر اکرم بر دوشش فروهشته بود از شوق و نشاط دیدار جمال دل آرای امام خود فریاد شادی و سرور شادمانی میکشیدند . گروهی از شوق میگریستند و بی اختیار جامه بر تن میدریدند برخی خود را بخاك افكنده و آنها كه نزديك بودند خود را بپای استر مینداختند و روپوش هودج را میبوسیدند.
گرش به بینی و دست از ترنج بشناسی روا بود که ملامت کنی زلیخا را
مردم بهما نحال انقلاب بودند تا روز به نیمه رسید و اشکهای شوق مانند نهر بر رخساره شیفتگان امام سرازیر میگشت .
رخش مهری فروزنده لبش یاقوتی ارزنده از آن جان خرد زنده از این نطق سخن گویا
قمر رنگی زرخسارش شکر طعمی ز گفتارش بشر را مهر دیدارش نهان چون روح در اعضا (از قاآنی ... تا میگوید .
رضای اورضای حق قضای او قضای حق دلش از ماسوای حق گزیده عزلت عنقا
نظام عالم اكبر قوام شرع پیغمبر فروغ دیده حيدر سرور سینه زهرا)