اباصلت هروی روایت میکند که مأمون میخواست به مردم بفهماند علی بن موسی زاهد نیست و به طمع خلافت ولایت عهدی را پذیرفته است.
توضیح این که این تفکر غلط، القا و در اذهان جایگزین شده بود که حکومت یعنی سرپرستی و اداره امور مالی و قضایی مسلمانان و تجهیز سپاه و مانند اینها که لازمه اش ریاست و حکمرانی فردی بر دیگران است با زهد و پارسایی منافات دارد.
و حال آن که در اسلام اصیل و سیره نبوی و حکومت علوی خلافت یا زمامداری برای اداره امور مسلمانان و برپا داشتن عدالت و رساندن حق به صاحب حق و اجرای احکام و حدود الهی و بالاخره خدمتگزاری به مردم و حمایت از محرومان است که خود همه عبادت و وظیفه پارسایان میباشد و آنچه خلاف زهد است مقام طلبی و حب ریاست و مال اندوزی و تکبر و مانند اینهاست که البته حجت خدا از آن منزه و پاک بود. (عيون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۱۳۸-۱۳۹)
ثامن الائمه ، خود به کسی که اعتراض گونه پرسید چرا دعوت مأمون را پذیرفتی؟
به داستان یوسف در قرآن استشهاد فرمود و گفت:
«یوسف که پیامبر بود از عزیز مصر که مسلمان نبود خواست که تولیت امور را بدو سپارد و گفت إجعلني على خزائن الارض انى حفظ عليم» (قرآن كريم، سوره یوسف، آیه ۵۵ - عيون اخبار الرضا، ۱۳۸٫۲ ) یوسف به ملک مصر گفت مرا به خزینه داری و ضبط دارایی کشور منصوب کن که من در حفظ دارایی و مصارف آن دانایم پس در قبول ولایت و دخالت در حکومت به طریق عادلانه اشکالی نیست و اما من مجبور به قبول ولایت عهدی شدم.»