نیم نگاهی به زندگانی غریب توس امام رضا(ع)  ( 118-120 ) شماره‌ی 4459

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > ولايتعهدی > پيشنهاد مامون به قبول وزارت توسط امام رضا (عليه السلام)

خلاصه

مأمون به امام میگفت ... ای فرزند رسول خدا! من به فضیلت علم، زهد پارسایی و خداپرستی تو پی بردم و دیدم که تو از من به خلافت سزاوارتری امام پاسخ دادند:با پارسایی در دنیا امید نجات از شر آن را دارم با خویشتن داری از گناهان امید دریافت بهره ها دارم و با فروتنی در دنیا مقام عالی نزد خدا می طلبم.مأمون میگفت میخواهم خود را از خلافت معزول کنم و آن را به تو واگذارم و خود نیز با تو بیعت کنم؟امام پاسخ داد:اگر این خلافت از آن توست پس تو حق نداری این جامه خدایی را از تن خود به در آورده بر قامت شخص دیگری بپوشی و اگر خلافت مال تو نیست پس چگونه چیزی را که مال تو نیست به من می بخشایی؟

متن

پیشنهاد خلافت و امتناع امام

نگرشی بر تاریخ 

در کتابهای تاریخی چنین میخوانیم که ابتدا مأمون به امام رضا پیشنهاد خلافت نمود. ولی امام شدیداً از پذیرفتن آن خودداری نمودند. مدتها مأمون میکوشید که امام را به پذیرش این مقام قانع گرداند ولی موفق نمیشد. ( بر این موضوع تصریح شده در البداية والنهاية، ج ۱۰، ص ۲۵۰ - الآداب السلطانيه الفخرى ص ۱۲۷)

می گویند این کوششها به مدت دو ماه در مرو» ادامه یافت که امام همچنان از پذیرفتن پیشنهاد وی امتناع می ورزید. (عيون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۱۳۹ - بحار، ج ۴۹، ص ۱۳۳.)

مأمون به امام میگفت ... ای فرزند رسول خدا! من به فضیلت علم، زهد پارسایی و خداپرستی تو پی بردم و دیدم که تو از من به خلافت سزاوارتری

امام پاسخ دادند:

با پارسایی در دنیا امید نجات از شر آن را دارم با خویشتن داری از گناهان امید دریافت بهره ها دارم و با فروتنی در دنیا مقام عالی نزد خدا می طلبم.»

مأمون میگفت میخواهم خود را از خلافت معزول کنم و آن را به تو واگذارم و خود نیز با تو بیعت کنم؟!

امام پاسخ داد:

اگر این خلافت از آن توست پس تو حق نداری این جامه خدایی را از تن خود به در آورده بر قامت شخص دیگری بپوشی و اگر خلافت مال تو نیست پس چگونه چیزی را که مال تو نیست به من می بخشایی؟» (عبارت تاريخ الشيعة، ص ۵۱ و ۵۲ این است اگر خلافت حقی است که برای تو از سوی خدا شناخته شده پس نمیتوانی آن را از خود جدا سازی و به دیگری واگذاری و اگر چنین حقی برایت نیست پس چگونه چیزی را که نداری به من میبخشایی)

با این همه مأمون گفت تو ناگزیر از پذیرفتن آن هستی امام پاسخ داد هرگز این کار را با طیب خاطر نخواهم کرد.

روزها و روزها مأمون در متقاعد ساختن امام کوشید و پیوسته فضل و حسن را به نزدش میفرستاد و سرانجام هم از این که امام خلافت را از وی بپذیرد مأیوس شد. روزی ذوالریاستین وزیر مأمون در برابر مردم ایستاد و گفت شگفتا! چه امر شگفت آمیزی میبینم میبینم که امیر المؤمنين مأمون خلافت را به رضا تفویض می کند ولی او نمیپذیرد. رضا میگوید در من توان این کار نیست و هرگز نیرویی برای آن ندارم.... من هرگز خلافت را این گونه ضایع شده نیافتم.» (روضة الواعظين ٫ ج 1 ٫ ص ۲۶۷ و ۲۶۸ و ۲۶۹، اعلام الورى ٫ ص ۳۲۰ - علل الشرايع ٫ ج ۱ ٫ ص ۲۳۶، ينابيع المودة ٫ ص ۳۸۳ - امالی صدوق ص ۴۲ و ۴۳،  الارشاد ٫ ص ۲۱۰، كشف الغمة ٫ ص ۶۵ و ۶۶ و ۸۷، عيون اخبار الرضا ٫ ۲ ٫ ص ۱۳۹ و ۱۴۰ - المناقب ٫ ج ۳ ٫ ص ۳۲۶۳، الكافي ج ۱ ص ۳۸۹ - بحار ٫ ج ۳۹ ٫ ص ۱۲۹ ، ۱۳۴ و ۱۳۶ نال لا لن لیا )

مخاطب

جوان ، میانسال

قالب

کتاب داستان كوتاه ، کتاب داستان بلند و رمان ، کتاب معارفی