نیم نگاهی به زندگانی غریب توس امام رضا(ع)  ( 130-133 ) شماره‌ی 4463

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره علمی و فرهنگی امام > سيره علمی > علم غيب امام رضا (عليه السلام) = (علم نسبت به نيت بندگان)

خلاصه

من با سه تن دیگر از یاران امام خدمتش شرفیاب شدیم و ساعتی نزد امام نشستیم چون خواستیم بازگردیم امام به من فرمودندای احمد تو بنشین همراهان من رفتند و من خدمت امام ماندم و سؤالاتی داشتم به عرض رساندم و امام پاسخ می فرمودند تا پاسی از شب گذشتخواستم مرخص شوم فرمودند میروی یا نزد ما می مانی؟عرض کردم هر چه شما بفرمائیداگر بفرمائید ،بمان میمانم و اگر بفرمائید برو، میروم.فرمودند بمان و این هم رختخواب و به لحافی اشاره فرمودندآن گاه امام برخاستند و به اطاق خود رفتند، من از شوق به سجده افتادم و گفتم:سپاس خدای را که حجت خدا و وارث علوم پیامبران در میان ما چند نفر که خدمتش شرفیاب شدیم تا این حد به من محبت فرمود. هنوز در سجده بودم که متوجه شدم امام به اطاق من بازگشته اند برخاستم حضرت دست مرا گرفتند فشردند و فرمودند:ای احمد امیر مؤمنان به عيادت صعصعة بن صوحان كه از یاران ویژه آن حضرت بود رفت و چون خواست برخیزد فرمود: ای صعصعه از این که به عیادت تو آمده ام به برادران خود افتخار نكن - عيادت من باعث نشود که خود را از آنان برتر بدانی از خدا بترس و پرهیزگار باش برای خدا تواضع و فروتنی کن خدا تو را رفعت می بخشد.

متن

یزید بن سلیط میگوید پس از شهادت امام موسی بن جعفر خدمت امام رضا شرفیاب شدم

پیش از آن که چیزی بگویم فرمودند:

ای یزید می آیی به عمره برویم؟

عرض کردم پدر و مادرم فدایتان اختیار با شماست اصلا اما من خرج سفر ندارم.

فرمودند: مخارج سفرت را من می پردازم

با آن حضرت به سوی مکه رهسپار شدیم و به همان جا که امام صادق و امام کاظم را ملاقات کرده بودم رسیدیم.

و داستان ملاقات با امام موسی بن جعفر و آنچه شنیده بودم برای آن حضرت شرح دادم....( اعلام الورى، ص ۳۰۵ - کافی، ج ۱، ص ۲۱۶)

«احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی که از بزرگان اصحاب امام رضا محسوب میشود نقل میکند

من با سه تن دیگر از یاران امام خدمتش شرفیاب شدیم و ساعتی نزد امام نشستیم چون خواستیم بازگردیم امام به من فرمودند

ای احمد تو بنشین همراهان من رفتند و من خدمت امام ماندم و سؤالاتی داشتم به عرض رساندم و امام پاسخ می فرمودند تا پاسی از شب گذشت

خواستم مرخص شوم فرمودند میروی یا نزد ما می مانی؟

عرض کردم هر چه شما بفرمائید

اگر بفرمائید ،بمان میمانم و اگر بفرمائید برو، میروم.

فرمودند بمان و این هم رختخواب و به لحافی اشاره فرمودند

آن گاه امام برخاستند و به اطاق خود رفتند، من از شوق به سجده افتادم و گفتم:

سپاس خدای را که حجت خدا و وارث علوم پیامبران در میان ما چند نفر که خدمتش شرفیاب شدیم تا این حد به من محبت فرمود. هنوز در سجده بودم که متوجه شدم امام به اطاق من بازگشته اند برخاستم حضرت دست مرا گرفتند فشردند و فرمودند:

ای احمد امیر مؤمنان به عيادت صعصعة بن صوحان (كه از یاران ویژه آن حضرت بود رفت و چون خواست برخیزد فرمود: ای صعصعه از این که به عیادت تو آمده ام به برادران خود افتخار نكن - عيادت من باعث نشود که خود را از آنان برتر بدانی از خدا بترس و پرهیزگار باش برای خدا تواضع و فروتنی کن خدا تو را رفعت می بخشد.» (معجم رجال الحديث، ج ۲، ص ۲۳۷ رجال کشی، ص ۵۸۸)

ابوهاشم جعفری» میگوید: «رجاء بن ابی الضحاک امام را از طریق اهواز میبرد. چون خبر تشریف فرمایی امام به من رسید به اهواز آمدم و خدمت امام شرفیاب شدم و خود را معرفی کردم و این اولین بار بود که آن گرامی را میدیدم

این زمان اوج گرمای تابستان بود و امام نیز بیمار بودند، به من فرمودند: طبیبی برای ما بیاور

طبیبی به خدمت حضرت آوردم امام گیاهی را برای طبیب توصیف کردند، طبیب عرض کرد هیچ کس را جز شما سراغ ندارم که این گیاه را بشناسد چگونه بر این گیاه اطلاع پیدا کرده اید؟

این گیاه در این زمان و در این سرزمین موجود نیست.

امام فرمودند: پس نیشکر تهیه کن.

عرض کرد یافتن نیشکر از آنچه نخست نام بردید، دشوارتر است چرا که این وقت سال وقت نیشکر نیست و پیدا نمی شود فرمودند: این هر دو در سرزمین شما و در همین زمان موجود است با این همراه شو - اشاره به ابوهاشم - و به سوی سد آب بروید و از آن بگذرید

خرمنی انباشته می یابید، به سوی آن بروید

مردی سیاه را خواهید دید... از او محل روییدن نیشکر و آن گیاه را بپرسید. ابوهاشم میگوید

به همان نشانی که امام فرموده بودند رفتیم و نیشکر تهیه  کردیم و به خدمت امام آوردیم و آن حضرت خدای را سپاس گفت.

طبیب از من پرسید: این مرد کیست؟

گفتم فرزند سرور پیامبران است.

گفت: از علوم و اسرار پیامبران چیزی نزد اوست.

گفتم آری از این گونه امور از ایشان دیده ام، اما پیامبر نیست.

گفت: وصی پیامبر است؟

:گفتم آری از اوصیاء پیامبر است.

خبر این واقعه به رجاء بن ابی الضحاک رسید و به یاران خود گفت: اگر امام این جا بماند مردم به او روی می آورند، به همین جهت آن حضرت را از اهواز حرکت داد و کوچ کرد. (بحارالانوارج ۴٩،ص١١٨.)

مخاطب

جوان ، میانسال

قالب

کتاب داستان كوتاه ، کتاب داستان بلند و رمان ، کتاب معارفی