نگین توس نگاهی به زندگانی امام رضا  ( صص 39-37 ) شماره‌ی 4574

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > ولايتعهدی > پيشنهاد مامون به قبول وزارت توسط امام رضا (عليه السلام)

خلاصه

پس رو به حضرت امام رضا علیه السلام کرد و گفت: می خواهم خود را از خلافت خلع نمایم و آن را به تو تفویض کنم. حضرت فرمود: اگر خلافت را خدا برای تو قرار داده است. جایز نیست به دیگری ببخشی و خود را از آن معزول کنی و اگر خلافت از تو نیست تو را اختیار آن نیست که به دیگری تفویض نمائی.مأمون گفت: البته لازم است این را قبول کنی. حضرت رضا علیه السلام فرمود: من به رضای خود هرگز قبول نخواهم نمود تا مدت دو ماه این سخن در میان بود چنان که او مبالغه کرد حضرت چون غرض او را می دانست امتناع می فرمود چون مأمون از قبول خلافت آن حضرت مأیوس گردید گفت اگر خلافت را قبول نمی کنی پس ولایت عهدی را قبول کن تا بعد از من خلافت با تو باشد.حضرت فرمود: پدران بزرگوار من از رسول خدا به من خبر دادند که من پیش از تو از دنیا خواهم رفته مرا به زهر ستم شهید خواهند کرد و بر من ملائکه آسمان و ملائکه زمین خواهند گریست و در زمین غربت پهلوی هارون الرشید مدفون خواهم شد.

متن

 

ورود آن حضرت به مرو و بیعت با او

مأمون در سال دویست هجری قمری حضرت رضا الله را از مدینه به مرو احضار کرد وقتی امام رضا الله داخل مرو شد، مأمون پیشنهاد کرد خلافت را قبول کند ولی آن جناب قبول نکرد آنگاه با اصرار زیاد گفت: باید ولیعهدی را قبول کنی.

مأمون از این عمل دو منظور داشت

نخست - می خواست به وسیله ولیعهدی حضرت امام رضا العليا کسب آبرو کند و سادات علوی و شیعیان را به سوی خودش متوجه سازد و به این وسیله از مخالفت و کارشکنی آنان آسوده شود.

مسأله هنگامی امام رضا الله ولیعهدی مأمون را پذیرفت که به این پی برده بود. یعنی در صورت امتناع بهایی را که باید بپردازد تنها جان خودش نمیباشد بلکه علویان و دوستدارانشان همه در معرض خطر واقع میشوند. اگر بر امام جایز بود که در آن شرایط جان خویشتن را به خطر بیفکند ولی در مورد دوستداران و شیعیان خود و سایر علویان حق نمی داد که جان آنان را به مخاطره اندازد.

دوم - می خواست حضرت رضا ولیعهدی را قبول کند و به دستگاه خلافت نزدیک شود و در امور کشور دخالت نماید تا به این وسیله حیثیت و آبروی خودش را از دست بدهد و علاقه شیعیان نسبت به او کمتر شود حضرت رضا ال از مقاصد مأمون بی اطلاع نبود و می دانست کسی که برای حفظ خلافت حتی از کشتن برادر خودش دریغ ندارد ممکن نیست با نیتی پاک خلافت یا ولیعهدی را تحویل دیگری دهد به این جهت از قبول ولیعهدی نیز امتناع ورزید ولی با اصرار شدید مأمون ناچار شد آن را بپذیرد. اما شرط کرد که در کارهای حکومت و عزل و نصب حکام دخالت نکند. مأمون بعدها متوجه شد که حضرت رضا ال نه تنها آبرویش را از دست نداده بلکه علاقه و احترام مردم نسبت به آن حضرت روز به روز زیادتر میشود به همین جهت تصمیم گرفت او را به قتل رساند. چون حضرت رضا الله وارد مرو شد، مأمون آن جناب را تجلیل و تکریم تمام نمود و خواص دوستان و یاران خود را جمع نمود و گفت: ای مردمان من در آل عباس و آل على التأمل کردم هیچ یک را افضل و احق به امر خلافت از علی بن موسی العلم ندیدم.

پس رو به حضرت امام رضا الله کرد و گفت: می خواهم خود را از خلافت خلع نمایم و آن را به تو تفویض کنم.

 حضرت فرمود: «اگر خلافت را خدا برای تو قرار داده است. جایز نیست به دیگری ببخشی و خود را از آن معزول کنی و اگر خلافت از تو نیست تو را اختیار آن نیست که به دیگری تفویض نمائی».

مأمون گفت: البته لازم است این را قبول کنی.

 حضرت رضا الله فرمود: « من به رضای خود هرگز قبول نخواهم نمود».

تا مدت دو ماه این سخن در میان بود چنان که او مبالغه کرد حضرت چون غرض او را می دانست امتناع می فرمود چون مأمون از قبول خلافت آن حضرت مأیوس گردید گفت اگر خلافت را قبول نمی کنی پس ولایت عهدی را قبول کن تا بعد از من خلافت با تو باشد.

حضرت فرمود: « پدران بزرگوار من از رسول خدا به من خبر دادند که من پیش از تو از دنیا خواهم رفته مرا به زهر ستم شهید خواهند کرد و بر من ملائکه آسمان و ملائکه زمین خواهند گریست و در زمین غربت پهلوی هارون الرشید مدفون خواهم شد.

ص39

مخاطب

جوان ، میانسال

قالب

کتاب داستان كوتاه ، کتاب داستان بلند و رمان ، کتاب معارفی