گذری بر زندگانی مادر گرامی امام رضا الله
حمیده، نجمه مادر امام رضا الله را خرید. شبی حضرت رسالت را در خواب دید آن جناب به او گفت: «ای حمیده نجمه را به فرزند خود موسی تملک نما از او فرزندی به هم خواهد رسید که بهترین اهل زمین می باشد.
به این سبب حمیده نجمه را به آن جناب بخشید.
نیز به سند معتبر از هشام بن احمر روایت شده است که گفت: روزی امام موسی ال از من پرسید: « آیا خبر داری که کسی از برده فروشان مغرب آمده است؟»
گفتم نه.
آن جناب فرمود: « بلی آمده است. بیا تا نزد او برویم».
پس آن جناب سوار شد و من در خدمت او سوار شدم چون به محل معهود رسیدیم دیدیم مردی از تجار مغرب آمده، غلامان و کنیزان بسیار آورده است حضرت فرمود: کنیزان خود را بر ما عرضه کن».
او نه کنیز بیرون آورد حضرت هیچ یک را نپسندیده، فرمود: کنیز دیگر بیاور».
گفت: «به خدا سوگند دیگر ندارم مگر یک جاریه بیمار».
آن جناب فرمود: « او را بیاور».
چون او مضایقه کرد حضرت مراجعت نمود.
روز دیگر مرا نزد او فرستاد و فرمود: به هر قیمت که گفت آن جاریه بیمار را برای من خریداری کن و نزدم بیاور
من رفته آن کنیز را طلب کردم قیمت بسیاری برای او گذاشت. گفتم من به این قیمت خریدم.
گفت: من نیز فروختم ولی به من بگو آن مرد که دیروز همراه تو بود که بود؟
گفتم مردی از سلسله بنی هاشم بیش از این نمی دانم.
گفت بدان که من این کنیز را از اقصا بلاد مغرب خریدم. روزی زنی از اهل کتاب این کنیز را با من دید پرسید این را از کجا آورده ای؟
گفتم این را برای خود خریده ام.
گفت: سزوار نیست این کنیز نزد کسی مانند تو باشد باید نزد بهترین اهل زمین باشد چون به تصرف او در آید بعد از اندک زمانی پسری از او به وجود خواهد آمد که اهل شرق و غرب او را
اطاعت کنند.
پس در اندک مدت زمان امام رضا الله از او به دنیا آمد. نیز به سند معتبر از نجمه مادر آن جناب روایت کرده است که گفت چون به فرزند بزرگوار خود حامله شدم به هیچ وجه ثقل حمل در خود احساس نمی کردم به خواب که میرفتم صدای تسبیح و تهلیل و تمجید حق تعالی از شکم خود میشنیدم و خایف و ترسان میگشتم بیدار میشدم صدایی نمی شنیدم چون آن فرزند سعادتمند از من متولد شد دستهای خود را بر زمین و سر مطهر خود را به سوی آسمان بلند کرد و لبهای مبارکش حرکت میکرد و سخن می گفت که نفهمیدم در آن ساعت امام موسی ال نزد من آمد و گفت: ای ،نجمه کرامت پروردگارت گوارایت باد.
فرزند سعادتمندم را در جامه سفیدی پیچیدم و به آن حضرت دادم در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه نماز را گفت و آب فرات طلبیده کامش را با آن برداشت پس به دست من داد و فرمود: «این را بگیر که باقی مانده خدا در زمین است و حجت خدا بعد از من می باشد.
ص19