یکی از معجزات امام رضا
حسن بن علی وشاء گوید قبل از آنکه به امامت ابوالحسن علی بن موسى الرضا معتقد شوم مسائل بسیاری را که از پدرانش روایت شده بود و مطالب دیگری را در کتابی گردآوری و آن کتاب را در آستینم پنهان کردم و به خانه آن حضرت رفتم و در صدد بودم که درخواست ملاقات خصوصی نمایم و آن کتاب را به آن حضرت تحویل دهم در گوشه ای نشستم و در این باره می اندیشیدم که چگونه این فرصت را به دست آورم ناگهان غلامی از خانه آن حضرت بیرون آمد در حالی که در دستش کتابی بود فریاد زد کدام یک از شماها حسن بن على وشاء فرزند اختر الیاس بغدادی است؟ من برخاستم و نزد او رفتم و به او گفتم من حسن بن على وشاء میباشم حاجتت چیست؟ با من چه کاری داری
او گفت به من دستور داده شده که این کتاب را به تو تحویل دهم پس این را از من بگیر من آن کتاب را گرفتم و به گوشه ای رفتم و آن را خواندم به خدا سوگند در آن پاسخ هر یک از سؤالها نوشته شده بود و پس از آن من یقین به امامت آن حضرت پیدا کردم و از اعتقاد به وقف و زنده بودن امام موسی بن جعفر ال) دست برداشتم.
(ص 80-81)
مریضی که به برکت امام رضا شفا یافت
ابو حامد احمد بن علی بن الحسین ثعالبی یکی از علمای بزرگ اهل سنت از صفوانی نقل میکند که گفت قافله ای از خراسان به سوی کرمان می رفت که در راه راهزنان بر آن تاختند و مردی را که گمان می کردند ثروت هنگفتی دارد اسیر کردند و مدتی نزد آنان گرفتار بود و او را شکنجه میکردند تا اینکه مالی به عنوان فدیه و رها ساختن خود به آنان بپردازد. او را روی یخ نگاه میداشتند و دست و پاهایش را می بستند و دهانش را پر از یخ میکردند تا اینکه زنی از آن قوم دلش به حال او سوخت و بدون آنکه کسی باخبر شود او را رها ساخت و مرد فرار کرد ولی زبان و داخل دهانش بقسمی مجروح شده بود که قدرت سخن گفتن نداشت و از همانجا به سوی خراسان بازگشت در بین راه شنید که علی بن موسی الرضا به نیشابور آمده است شبی در خواب دید گویا شخصی به او میگوید فرزند رسول خدا له به خراسان وارد شده تو درمان درد خود را از وی بخواه امید است تو را راهنمائی کند آن مرد گوید: در خواب چنین میدیدم که من قصد او کردم و آنچه بر سرم آمده بود به آن حضرت عرض کردم پس آن جناب به من فرمود: مقداری زیره و آویشن و نمک را بکوب و در دهانت دو یا سه بار بگذار شفا خواهی یافت. مرد از خواب بیدار شد و هیچ اهمیتی به خوابی که دیده بود نداد و درباره اش هیچ فکری نکرد و رفت تا به دروازه نیشابور رسید به او گفتند علی بن موسی الرضا از نیشابور بیرون رفته و اکنون در رباط سعد» است در دل آن مرد افتاد که خدمت آن حضرت رسد و جهت درمان زبان و دهانش داروئی را تقاضا کند. پس به سوی رباط سعد رهسپار گشت و بر آن حضرت وارد شد و به سختی آنچه بر سرش آمده بود خدمت آن حضرت عرض کرد و تقاضای داروئی جهت علاج زبان و دهانش نمود پس امام رضا به او فرمود مگر به تو نیاموختم برو و آنچه را در خواب به تو آموختم انجام ده بهبود می یابی مرد گفت: یابن رسول الله اگر مصلحت میدانی بار دیگر دارو را بیان فرما حضرت فرمود: زیره و آویشن را با نمک بکوب و دو یا سه بار از آن را در دهانت بگذار بهبود خواهی یافت مرد گوید: من به این دستور عمل کردم و شفا یافتم.
ابو حامد احمد بن علی بن الحسین ثعالبی گوید: من از صفوانی شنیدم که میگفت من آن مرد را دیدم و این حکایت را از خود او شنیدم. (بحار الانوار، ج ۴۹، ص ۱۲۴، ح ۶ )
(ص 108-109)