در عیون اخبار الرضا از هشام بن احمد نقل میکند
روزی موسی بن جعفر به من فرمودند: خبرداری از اهالی مغرب کسی آمده باشد؟
گفتم نیامده است. فرمود: چرا یک نفر آمده است، با هم پیش او برویم.
پیش آن مرد رفتیم و دیدیم برده فروشی است که چند کنیز در اختیار اوست.
موسى بن جعفر فرمودند: کنیزان خود را بیاور. او نه کنیز آورد آن مرد گفت کنیز دیگری جز یک کنیز مريض ندارم فرمودند: «چرا او را نمی آوری؟»
آن مرد باز از آوردنش امتناع کرد.
موسی بن جعفر بازگشت و روز دیگر مرا نزد او فرستادند و فرمودند: «بپرس آن کنیز را به چه مبلغ میخواهد بفروشد؟ هر مبلغی که خواست به او بده.
مراجعه کردم و گفتم آن کنیز را به چه مبلغی می فروشی؟
او در جواب گفت:
از فلان مبلغ کمتر نمیفروشم. من نیز به همان مبلغ خریدم سپس پرسید شخصی که دیروز همراهش بودی که بود؟ گفتم مردی از بنی هاشم بود پرسید از کدام تیره بنی هاشم؟
در جواب گفتم بیش از این نمی توانم توضیح بدهم.
گفت میخواهم داستانی از این کنیز برایت نقل کنم من او را از دورترین نقطه مغرب خریدم به محض این که زنی از اهل کتاب چشمش به این کنیز افتاد پس از دقتی تمام گفت:
این کنیز کیست که به دست آورده ای؟
جواب دادم کنیزی است که برای خود خریده ام. گفت: چنین کنیزی شایسته نیست که نزد تو باشد بلکه باید در اختیار بهترین شخصیت روی زمین قرار گیرد تا پس از مدت کوتاهی از آن شخص فرزندی به وجود آید که شرق و غرب عالم به امامتش ایمان آورند. هشام بن احمد گفت: آن کنیز را به خدمت آن حضرت بردم». پس از مدت کوتاهیى على بن موسى الرضا از او متولد شد. (بحار، ج ۴٩، ص 7.)