داستانهای امام رضا(ع) و کاظمین(ع)  ( صص84-86 ، 111-112 ) شماره‌ی 4643

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > ولايتعهدی > ولايتعهدی امام رضا (عليه السلام)

خلاصه

عرض کردم: یابن رسول الله ﷺه مردم می گویند: شما با کمال زهد و پارسائی که اظهار می کنید ولایت عهدی مأمون را پذیرفته اید؟ آن حضرت فرمود خدا خود میداند که من تا چه حد این کار را نمی پسندم ولی وقتی که من میان قبول ولایت عهدی و کشته شدن مخیر شدم آن را به قتل نفس برگزیدم وای بر ایشان آیا نمی دانند که یوسف پیامبر بود و چون ضرورت اقتضا کرد به «پادشاه» مصر گفت مرا بر خزانه های این سرزمین بگمار که من نگهبانی دانا هستم. مرا هم ضرورت و ناچاری با کمال اکراه و ناپسندی بدین کار وادار ساخت و پس از آنکه مشرف بر هلاک بودم آن را با اکراه پذیرفتم و من در این امر داخل نگشتم مگر مانند کسی که از آن خارج باشد یعنی هیچ گونه دخالتی در کارهای خلافت نمیکنم و شکایت را به خدا می برم و از او یاری می جویم.

متن

چرا امام رضا ولایت عهدی مأمون را پذیرفت

محمد بن زید رازی گوید پس از آنکه امام رضا ولایت عهدی مأمون را پذیرفتند من در خدمت آن حضرت بودم یکی از خوارج(۱)(خوارج کسانی بودند که پس از قضیه حکمیت در جنگ صفین عليه امير المؤمنين على بن ابی طالب شورش کردند و آن حضرت را تکفیر نمودند و در جنگ نهروان لشکریان امير المؤمنين الله تمام آنها را کشتند به جز ۷ و یا ۹ نفر سپس این تفکر غلط از این تعداد اشخاص معدود به دیگران منتقل شد و تاکنون نیز این فرقه چنان وجود دارند که دشمن سرسخت اهل بیت و پیامبر اکرم له و شیعیان می باشند.) که یک دشنه (چاقو) مسمومی همراهش بود خدمت آن حضرت رسید او قبلاً به یارانش گفته بود به خدا سوگند من نزد این کسی که گمان میکند فرزند رسول خدا است میروم و چون که ولایتعهدی این طاغوت مأمون عباسی) را پذیرفته از دلیل و حجتش بر این کار می پرسم اگر دلیل قانع کننده ای داشت به او آسیبی نمی رسانم و گرنه او را خواهم کشت و مردم را راحت میکنم (از شرش میرهانم)

 پس به خانه امام رضا رفت و اجازه ملاقات درخواست کرد آن حضرت به او اجازه دادند و به او فرمودند من در صورتی پاسخ سؤالت را می دهم که تو شرط مرا بپذیری.

خارجی گفت: آن شرط چیست؟

فرمود: اگر چنانچه من پاسخ قانع کننده ای به تو دادم و آن را پذیرفتی آنچه را که در آستینت پنهان کرده ای بشکنی و به دور اندازی!!

آن خارجی متحیر و مبهوت ماند و آن دشنه مسموم را از آستینش بیرون آورد و آن را شکست!!!

 سپس گفت: به من خبر دهید - با اینکه شما فرزند رسول خدا می باشید - چرا با این طاغوت (مأمون) سازش کرده اید و ولایت عهدی او را پذیرفته اید با اینکه اینان خلفای جور نزد شما کافر می باشند چه چیز باعث این کار شده است. 

امام رضا فرمود: آیا اینان (خلفای بنی العباس) نزد تو کافرتر می باشند یا عزیز (پادشاه )مصر و اهل مملکتش، آیا مگر نه این است که اینان بر این گمان اند که موجود یکتاپرست میباشند ولی آنان (عزیز مصر و اهل مملکتش) نه موحد بودند و اصلا خدا را نمی شناختند و در عين حال يوسف بن يعقوب با اینکه خودش پیامبر و فرزند پیامبر بود به پادشاه مصر کافر گفت مرا وزیر دارائی خود قرار ده زیرا من امین و دانا به مصالح ملت میباشم و همچنین یوسف با فراعنه مصر نشست و برخاست و مراودت میکرد ولی من فردی از فرزندان رسول خدا می باشم (مأمون عباسی مرا مجبور به پذیرفتن ولایت عهدی خود نمود و من آن را با اکراه و بر خلاف میل باطنیم پذیرفتم پس چرا بر من خورده می گیری و انتقاد میکنی.

 هنگامی که آن مرد خارجی این سخنان را شنید گفت: هیچ ملامتی بر شما نیست و من گواهی میدهم که شما فرزند رسول خدا و راستگو و درست کردار میباشید.(۱)(بحار الانوار، ج ۴۹، ص ۵۵، ج ۶۷ )

(صص84-86)

چرا امام رضا ولایت عهدی مأمون را پذیرفت؟

دعبل بن علی خزائی (شاعرمعروف اهل بیت ) چند بیت شعر درباره همین مطلب سروده و در حرم مطهر آقا امام رضا (روی کاشی در قسمت بالاسر) دو بیت از آن ثبت گردیده است. 

قبر ان فى طوس خير الناس كلهم              و قبر شرهم هذا من العبر

 ما ينفع الرجس من قرب الزكى                  ولا على الزكى بقرب الرجس من ضرر

 یعنی دو قبر در طوس میباشند یکی قبر بهترین مردم (حضرت امام رضا )و دیگری قبر بدترین مردم (هارون الرشید) و این مطلب عبرت انگیز است نه آن فرد پلید از نزدیک بودن قبرش به قبر آن طیب و طاهر بهره میبرد و نه به آن شخص طیب و طاهر از نزدیک بودن قبر آن پلید ضرری می رسد امید است زائران محترم حرم مطهرش هنگام تشرف و دیدن این دو بیت شعر بر کاشیهای بالاسر مطهر از دعای خیر برای این روسیاه دریغ نفرمایند.

 عرض کردم: یابن رسول الله ﷺه مردم می گویند: شما با کمال زهد و پارسائی که اظهار می کنید ولایت عهدی مأمون را پذیرفته اید؟ آن حضرت فرمود خدا خود میداند که من تا چه حد این کار را نمی پسندم ولی وقتی که من میان قبول ولایت عهدی و کشته شدن مخیر شدم آن را به قتل نفس برگزیدم وای بر ایشان آیا نمی دانند که یوسف پیامبر بود و چون ضرورت اقتضا کرد به «پادشاه» مصر گفت مرا بر خزانه های این سرزمین بگمار که من نگهبانی دانا هستم.(۱)( سوره یوسف ٫ آیه ۵۵)

 مرا هم ضرورت و ناچاری با کمال اکراه و ناپسندی بدین کار وادار ساخت و پس از آنکه مشرف بر هلاک بودم آن را با اکراه پذیرفتم و من در این امر داخل نگشتم مگر مانند کسی که از آن خارج باشد یعنی هیچ گونه دخالتی در کارهای خلافت نمیکنم و شکایت را به خدا می برم و از او یاری می جویم.(۲)(. بحار الانوار، ج ۴۹، ص ۱۳۰، ح ۴)

(صص111-112)

مخاطب

جوان ، میانسال

قالب

کارگاه آموزشی ، کتاب داستان كوتاه ، کتاب داستان بلند و رمان