داستانهای امام رضا(ع) و کاظمین(ع)  ( صص 123-126 ) شماره‌ی 4681

موضوعات

معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام علی (عليه السلام) > امام مفسر قرآن

خلاصه

ناظر

متن

معجزه ای شگفت انگیز از امام رضا

شیخ صدوق با سند خود از هرثمه بن اعین نقل میکند که گفت: من به قصد ملاقات با آقا و مولایم علی بن موسی الرضاء) به خانه مأمون رفتم در آنجا شهرت یافته بود که آن حضرت از دنیا رفته است - و این خبر درست نبود - من وارد شدم و اذن ملاقات با آن حضرت را طلبیدم در میان خدام مأمون جوانی بود که او را «صبیح دیلمی» می نامیدند و او از محبان آقایم امام رضا بود. ناگهان آن جوان بیرون آمد و چون مرا دید گفت ای هر ثمه آیا تو نمیدانی که من در پنهان و آشکار مورد اعتماد مأمون هستم و از اصحاب سر و علن او می باشم گفتم صحیح است. گفت ای هر ثمه بدان که مأمون مرا با سی تن از جوانانی که مورد اعتماد و اصحاب سر و علن او بودند در اوائل شب طلب کرد. پس من بر او وارد شدم و به اندازه ای شمع در آنجا روشن  بود که شب همچون روز روشن بود و در برابر او شمشیرهای برهنه روی زمین بود که همه را به زهر آب داده بودند. پس یک یک ما را طلبید و از ما عهد و پیمان گرفت در حالی که جز ما احدی در آنجا نبود و گفت این عهد بر شما لازم و مسجل است که باید به آن وفا کنید و باید آنچه را به شماها دستور میدهم بدون تخلف انجام دهید. ما نیز سوگند یاد کردیم که فرمانش را انجام دهیم.

سپس گفت هر یک از شما شمشیری برگیرد و بروید تا خود را به خانه علی بن موسی برسانید و بر او در حجره اش وارد شوید پس اگر او را چه ایستاده و چه نشسته و چه در خواب دیدید سخنی با او نگوئید و شمشیرهای خود را بر او فرود آورید و گوشت و خون و مو و استخوان و مغزش را در هم کوبید. آنگاه فرشها را بروی او اندازید و شمشیرهای خود را بر آن فرشها سائید و پاک نمائید سپس نزد من آیید و اگر این کار را انجام دهید و پنهان دارید به هر یک از شماها ده کیسه در هم و ده قطعه زمین کشاوری از املاک خود خواهم داد و تا زنده ام این پاداش را از شماها نخواهم برید.

صبيح افزود ما شمشیرها را برداشته و به حجره آن حضرت وارد شدیم آن بزرگوار به پهلو خوابیده بود و انگشتان مبارکش را حرکت می داد و با خود سخن میگفت که ما نمی فهمیدیم غلامان پیشی گرفته و شمشیرهای خود را بر او فرود آوردند ولی من شمشیر خود را انداخته و ایستاده نظر میکردم گوئی آن حضرت میدانست که ما بر سرش هجوم می آوریم لذا لباسی را پوشیده بود که اسلحه بدان کارگر نباشد، پس غلامان فرشها را بروی او انداخته و نزد مأمون بازگشتند. او پرسید چه کردید؟ گفتند آنچه را دستور داده بودید انجام دادیم، سفارش کرد این کار را پنهان دارید.

چون فجر طلوع کرد و صبح شد مأمون با سر برهنه در جایگاه خود نشست و دکمه های پیراهن را باز کرد و وفات آن حضرت را اعلام نمود و مهیای تعزیه داری آن حضرت شد سپس با پای و سر برهنه برخاسته و به راه افتاد تا به آن حضرت نظر کند و من پیشاپیش او بودم به سوی حجره آن حضرت رفت و در را باز کرد، همین که صدای همهمه آن حضرت را شنید بدنش به لرزه درآمد و بلند گفت: کیست در کنار او ؟ گفتم یا امیرالمؤمنین ما نمی دانیم گفت: زود ببینید کیست با او. ما به سوی او شتافتیم ناگاه دیدیم در محراب خود نشسته و به نماز مشغول است و تسبیح میگوید من به مأمون گفتم: در محراب شخصی را می بینم که نماز می خواند و تسبیح میگوید از این خبر مأمون به خود لرزید و خروشید و گفت: خدا شما را لعنت کند که به من دروغ گفتید و مرا فریب دادید و از میان همه رو به من کرد و گفت: ای صبیح تو او را می شناسی ببین کیست نماز میخواند؟ من داخل حجره شدم و مأمون برگشت چون به آستانه در رسیدم آن حضرت به من فرمود: یا صبیح! عرض کردم لبیک یا مولای و از شدت ناراحتی و شرمندگی به رو افتادم فرمود برخیز خدایت رحمت کند يُريدُونَ أَنْ يُطْفِوْا نُورَ اللَّهِ بأفواههم و الله متم نوره ولو كَرِهَ الكافرون) (سوره توبه ٫ آیه ۳۲ ) می خواهند نور خدا را با دهانهای خویش سخنانشان خاموش کنند ولی خداوند نمیگذارد تا نور خود را کامل کند هر چند کافران را خوش نیاید.

صبیح گفت: نزد مأمون بازگشتم رویش چون شبی تار ظلمانی شده بود به من گفت ای صبیح چه خبری داری؟ گفتم: به خدا سوگند او در حجره اش به سلامت نشسته است و مرا نزد خود خواند و چنین و چنان گفت.

مأمون دکمه های لباس خود را بست و دستور داد لباسهای سلطنتی او را آوردند و آن را پوشید و گفت بگوئید علی بن موسی بیهوش شده بود و اکنون بهوش آمده است.

هر ثمه گوید: پس من بسیار شکر و سپاس خدا را به جا آوردم سپس بر حضرت وارد شدم چون مرا دید فرمود: ای هر ثمه آنچه از صبیح شنیدی برای دیگران بازگو مکن جز آن کسانی که خدا قلبشان را با محبت و ولایت ما آزموده باشد.

عرض کردم: آری ای آقای من فرمان شما را اطاعت میکنم سپس آن حضرت فرمود: ای هر ثمه به خدا سوگند مکر اینان به ما ضرری نمی رساند تا اینکه اجل مقدر ما فرا رسد. (بحار الانوار، ج ۴۹، ص ۱۸۷ -۱۸۶، ح ۱۸)

مخاطب

نوجوان

قالب

کارگاه آموزشی ، کتاب داستان بلند و رمان