داستانهای امام رضا(ع) و کاظمین(ع)  ( صص 134-138 ) شماره‌ی 4691

موضوعات

معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام رضا (عليه السلام) > کرامات و معجزات امام رضا (عليه السلام) > معجزات حرم امام

خلاصه

شیخ صدوق با سند خود از ابوالحسن هروی نقل می کند که گفت: مردی از اهالی بلخ با غلامش به زیارت حضرت علی بن موسی الرضا آمدند و هر دو مشغول زیارت شده و پس از آن مرد به بالای سر حضرت و غلام به سمت پائین پا رفته و مشغول نماز شدند پس از اتمام نماز هر دو به سجده رفتند و سجده شان بسیار طولانی شد تا اینکه آن مرد سر از سجده برداشته و غلامش را که در حال سجود بود بخواند غلام سر از سجده برداشت و گفت «لبیک» بله بله ای آقای من، آن مرد به او گفت آیا میخواهی آزاد شوی غلام گفت آری، مرد گفت: تو را در راه خدا آزاد نمودم و آن کنیزی که در بلخ دارم نیز برای خشنودی خداوند آزاد کرده و به تو تزویج کردم و مهریه او را فلان مبلغ از جانب تو بر ذمه گرفتم و فلان ملک که در فلان محل ارم برای شما دو تن و اولادتان نسلی بعد از نسل وقف نمودم و این امام را شاهد گرفتم. پس غلام شروع کرد به گریستن و گفت به خدای عز وجل و این امام سوگند که من در سجده ام چیزی جز همین چیزها را نخواستم و اکنون سرعت اجابت دعا را از خدای عزّ وجل دریافتم

متن

استجابت دعا در حرم مطهر امام رضا

شیخ صدوق با سند خود از طائی نقل میکند که گفت: از ابو منصور بن عبد الرزاق شنیدم که به حاکم طوس (بیوردی) میگفت: آیا تو فرزندی داری؟ او گفت نه ابو منصور به او گفت: پس چرا به زیارت مشهد (حرم) رضا نمی روی و در آنجا دعا نمی کنی که خداوند پسری روزی تو گرداند؟ من در آنجا دعاها کردم و از خدای عز وجل چیزها خواستم همه را اجابت فرمود و حاجتهایم روا شد.

حاکم گفت: پس من قصد زیارت آن جناب (سلام الله علیها) را نمودم و در آن مشهد (حرم امام رضا دعا کردم و از خداوند خواستم که به من پسری عنایت فرماید خداوند دعایم را مستجاب و فرزند پسری روزیم فرمود. پس به سوی ابو منصور رفتم و گفتم که خداوند دعایم را در این بقعه حرم مطهر امام رضا ) مستجاب کرد و به من پسری داد و از برکت آن حضرت مرا اکرام فرمود. (بحار الانوار، ج ۴۹، ص ۳۲۷، ح ۲، عیون اخبار الرضا ل ، ج ۲، ص ۳۷۹ ، باب ۶۹، ج ۲)

مریضی که در حرم مطهر امام رضا شفا یافت

شیخ صدوقی با سند خود از ابو نصر مؤذن نیشابوری نقل میکند که گفت: به مرضی سخت مبتلا شدم بگونه ای که در اثر آن زبانم سنگین و قدرت تکلم نداشتم با خود فکر کردم به زیارت علی بن موسى الرضا ء روم و در حرم مطهرش شفای خود را از خداوند متعال بخواهم و آن امام را به درگاه خدا شفیع گردانم تا مرا از آن مرض نجات دهد و زبانم باز گردد. پس بر چهارپایی سوار شدم و قصد مشهد کردم و قبر آن حضرت را زیارت کردم سپس نزد سر مبارک ایستادم و دو رکعت نماز خواندم و به سجده رفته و در حال تضرع و نیایش بودم و از خدا می خواستم که مرا شفا دهد و صاحب آن قبر را نزد خدا شفیع قرار دادم که زبانم را بازگرداند پس در همان حالت به خواب رفتم در خواب دیدم گویا قبر شکافته شد و مردی سالدار (بین چهل و پنجاه ساله گندم گون از آن خارج شد پس نزدیک من آمد و گفت: ای ابا نصر بگو «لا اله الا الله» من اشاره کردم و به او گفتم چگونه بگویم و حال آنکه زبانم بسته است او صیحه ای بر من زد و گفت قدرت خدا را منکری؟ بگو «لا اله الا الله» من ناگهان زبانم باز شد و گفتم «لا اله الا الله» (و از مرضی که داشتم شفا یافتم و با پای پیاده به منزلم در نیشابور بازگشتم در حالیکه در تمام مسیر (لا اله الا الله» می گفتم و زبانم باز شد و عافیت یافتم و پس از آن دیگر بسته نشد (والحمد لله) (بحار الانوار، ج ۴۹، ص ۳۳۱، ح ۸ عيون اخبار الرضا ء ، ج ۲، ص ۲۸۳، ح ۸)

استجابت دعای غلام در حرم مطهر امام رضا

شیخ صدوق با سند خود از ابوالحسن هروی نقل می کند که گفت: مردی از اهالی بلخ با غلامش به زیارت حضرت علی بن موسی الرضا آمدند و هر دو مشغول زیارت شده و پس از آن مرد به بالای سر حضرت و غلام به سمت پائین پا رفته و مشغول نماز شدند پس از  اتمام نماز هر دو به سجده رفتند و سجده شان بسیار طولانی شد تا اینکه آن مرد سر از سجده برداشته و غلامش را که در حال سجود بود بخواند غلام سر از سجده برداشت و گفت «لبیک» بله بله ای آقای من، آن مرد به او گفت آیا میخواهی آزاد شوی غلام گفت آری، مرد گفت: تو را در راه خدا آزاد نمودم و آن کنیزی که در بلخ دارم نیز برای خشنودی خداوند آزاد کرده و به تو تزویج کردم و مهریه او را فلان مبلغ از جانب تو بر ذمه گرفتم و فلان ملک که در فلان محل ارم برای شما دو تن و اولادتان نسلی بعد از نسل وقف نمودم و این امام را شاهد گرفتم. پس غلام شروع کرد به گریستن و گفت به خدای عز وجل و این امام سوگند که من در سجده ام چیزی جز همین چیزها را نخواستم و اکنون سرعت اجابت دعا را از خدای عزّ وجل دریافتم(بحار الانوار، ج ۴۹، ص ۳۳۰، ح ۷)

معجزه ای که از مرقد مطهر امام رضا دیده شد

شیخ صدوق گوید احمد بن حسین ضبی - که من کسی را ناصبی تر از او ندیده بودم و از شدت دشمنیش با اهل بیت در صلوات بر پیامبر اکرم تنها می گفت «اللهم صل علی محمد و بر آل آن حضرت صلواتی نمیفرستاد - به من گفت از ابوبکر حمامی فراء که از محدثین است در سکة الحرب» که نام یکی از محلات نیشابور است . شنیدم که می گفت: کسی نزد من امانتی گذاشته بود و من آن را در زمین پنهان کردم و بعد موضع آن را فراموش کردم و متحیر شدم چه کنم. و صاحب آن ودیعه مرا به بردن مال متهم ساخت، با کمال اندوه و غم از منزل بیرون آمدم و حیران ماندم که چه بایدم کرد در آن حال جماعتی دیدم که به سوی مزار على بن موسى الرضا می روند و قصد زیارت آن حضرت را دارند و من با ایشان رهسپار شدم و به مشهد آمده زیارت کردم و دعا کردم که خداوند عزوجل محل ودیعه مزبور را به من یادآور در آنجا شبی در خواب دیدم مثل اینکه کسی آمد و به من گفت: ودیعه را در فلان موضع دفن کردی من به صاحب ودیعه مراجعه کرده و گفتم مال تو در فلان مکان است و آنجا که در خواب به من گفته بودند بدو نشان دادم در حالی که خود چندان به خوابم عقیده نداشتم وی بد آنجا رفت و زمین را حفر کرده و مال ودیعه را با همان مهری که خود بر آن زده بود یافت و از آن پس آن مرد ماجرا را در مجالس نقل می کرد و مردم را به زیارت آن قبر که بر ساکنش درود و سلام باد تشویق می نمود. (بحار الانوار، ج ۴۹، ص ۳۲۷، ح ۳ )

مخاطب

جوان ، میانسال

قالب

سخنرانی ، کارگاه آموزشی ، کتاب داستان كوتاه ، کتاب داستان بلند و رمان