عبادت است یا اشتغال به نماز دارد یا مشغول دعاء و مناجات است، لبها به ذکر و تسبیح در حرکت یا در حال احسان به بندگان خداست که این هم خود عبادت است یا مشغول کسب حلال است برای امرار معاش که این نیز عبادت است غذا و خوراک خواب و استراحت هم چون به منظور تجدید قوا برای عبادت است باز خود عبادت محسوب میشود. (۱. مجالس الشيعه، ص ۳۳۰)
۱۴ - نماز در پشت حوض
حضرت رضا در نیشابور به محله ای که نام آن «فوزا» بود رفت، در آن جا دستور داد یک باب حمام ساختند و چشمه ای را لای روبی نمودند و نیز دستور داد در بالای آن حوضی ساختند و پشت آن حوض را محل نماز قرار داد، سپس خود آن حضرت در آن حوض غسل کرد، و در پشت آن نماز گزارد و این موضوع سنت گردید. (۲.نگاهی بر زندگی امام رضاء ، ص ۹۱ )
۱۵ - کرامات وضوی امام
حضرت رضا با همراهان از نیشابور بیرون آمده و به سوی مرو حرکت کرد، در مسیر راه به روستایی که «ده سرخ» نام داشت رسیدند شخصی عرض کرد: ای پسر رسول خدا وقت ظهر فرا رسیده است.
امام رضا همان دم از مرکب پیاده شد، برای وضو آب طلبید گفتند همراه ما و در اینجا آب نیست.
آن حضرت با دست مبارک خود خاک نقطه ای از زمین را رد کرد ناگاه از همان جا چشمه آبی پیدا شد حضرت و همراهان از آب آن حوض وضو گرفتند و اثر آن چشمه تا امروز باقی است. (۱. عيون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۱۳۶)(۲. نگاهی بر زندگی امام رضا ، ص ۹۳)
۱۶ - نفرین امام رضا بعد از نماز
مجالس بحث و مناظره حضرت رضا گرچه در آغاز با اظهار علاقه مأمون برگزار میشد؛ ولی به روایت عبد السلام بن صالح هروی، به مأمون گزارش دادند که ادامه این مجالس برای ملک و کشور شما خطرناک است زیرا مردم فریفته بیانات حضرت رضا شده و از شما روی می گردانند.
مأمون دربان خود محمد بن عمرو طوسی را مأمور تعطیل آن مجالس کرد، سپس مأمون حضرت رضا را به حضور طلبید و آن حضرت را سرزنش و تحقیر کرد امام در حال خشم از نزد مأمون خارج شد، در حالی که می فرمود به حق مصطفی و مرتضی و سیده بانوان جهان به گونه ای او را نفرین کنم که زندگیش را واژگون سازد.....
هنگامی که امام به خانه رسید وضو گرفت و به نماز ایستاد، در قنوت نماز مدتی طولانی به راز و نیاز و نفرین های شدید، برای نابودی حکومت ننگین مأمون پرداخت یکی از فرازهای آن دعا این بود
وَانْتَقِمْ لِي مِمَّنْ ظَلَمَنِي وَاسْتَخَفَّ بِي وَ طَرَدَ الشَّيعَةَ عَنْ بَابِي، وَ آذِقْهُ الذُّلَّ وَالْهَوَانِ :
خدایا! انتقام مرا از کسی که به من ستم کرد و تحقیر نمود و شیعه را از در خانه من پراکنده ساخت بگیر و تلخی ذلت و خواری را بر او بچشان (۱. عيون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۱۷۳ - ۱۷۲) (۲. نگاهی بر زندگی امام رضاء ، ص ۱۲۱)
ص23
کرامات امام رضا (ع)
۱۶۶ - دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
در عنفوان جوانی و آغاز درس زندگانی که در مسجد جامع آمل سرگرم به صرف و تهجد عزمی راسخ و ارادتی ثابت داشتم؛ در رویای مبارک سحری به ارض اقدس رضوی تشرف حاصل کردم و به زیارت جمال دل آرای ولی الله اعظم ثامن الحجج، على بن موسى الرضا - عليه و على آبائه و ابنائه آلاف التحية و الثناء - نائل شدم.
در آن لیله مبارکه قبل از آن که به حضور باهر النور امام مشرف شوم مرا به مسجدی بردند که در آن مزار حبیبی از احیاء الله به بود و به من فرمودند در کنار این تربت دو رکعت نماز حاجت بخوان و حاجت بخواه که برآورده است من از روی عشق و علاقه مفرطی که به علم داشتم نماز خواندم و از خداوند سبحان علم خواستم.
سپس به پیشگاه والای امام هشتم سلطان دين رضا - روحي لتربته الفداء، و خاک درش تاج سرم - رسیدم و عرض ادب نمودم، بدون این که سخنی بگویم امام که آگاه به سر من بود و اشتیاق و التهاب و تشنگی مرا برای تحصیل آب حیات علم میدانست فرمود: «نزدیک بیا!»
نزدیک رفتم و چشم به روی امام گشودم دیدم با دهانش آب دهانش را جمع کرد و بر لب آورد و به من اشارت فرمود که بنوش امام خم شد و من زبانم را در آوردم و با تمام حرص و ولع که خواستم لب های امام را بخورم از کوثر دهانش آن آب حیات را نوشیدم و در همان حال به قلبم خطور کرد که امیرالمؤمنین علی فرمود: «پیغمبر اکرم ﷺ آب دهانش را به لبش آورد و من آن را بخوردم که هزار در علم و از هر دری هزار در دیگری به روی من گشوده شد.»
پس از آن امام طی الارض را عملاً به من بنمود، که از آن خواب نوشین شیرین که از هزاران سال بیداری من بهتر بود به در آمدم به آن نوید سحرگاهی امیدوارم که روزی به گفتار حافظ شیرین سخن به ترنم آیم که:
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی آن شب قدر که این تازه براتم دادند (۱. هزار و یک کلمه، ج ۱، ص ۳۴۲ و ۳۴۳)
۱۶۷ - توسل به امام رضا (ع)
جناب آقای محمد نورائی یگانه جریان شفا یافتن خود را چنین نگاشتند در اثر رسیدن یک خبر ناگوار مبتلا به مرض قلب شدم و این بیماری هفت سال به طول انجامید به پزشکان معالج مراجعه کردم، نتیجه ای حاصل نشد بلکه همواره رو به شدت میگذاشت به طوری که اگر میخواستم از منزل که در محله سیدان (واقع در خیابان چهارمردان بود به حرم حضرت معصومه مشرف شوم می بایست چندین مرتبه بین راه استراحت کنم یکی از اطباء گفت: آیا تاکنون به پزشک مراجعه کرده ای؟
در جواب گفتم هفت سال و نتیجه نگرفته ام.
به من گفت: نه آنها درد تو را تشخیص داده اند نه من، اما از رنگ چهره ات معلوم است آیا می توانی شفا بگیری؟
در جواب گفتم منتظر بودم که دکترها جواب کنند، گفت: برو شفا بگیر و اگر شفا گرفتی مرا هم مطلع کن.
آمدم منزل و به حضرت امام رضا متوسل شدم، اما نه قادر بر مسافرت بودم نه خرجی راه را داشتم تا آنکه یکی از بستگان بمنزل ما آمده و گفت: هیئت میخواهد بمشهد برود اتوبوس ها منتظر تو هستند. :گفتم من که ثبت نام نکردم.
گفت: بیا بیرون و ببین من از خانه بیرون آمده تا بگویم من نمی توانم مسافرت کنم او به من گفت این مبلغ را بگیر و برو انشاء الله
بر میگردی و پول مرا می دهی.
پول را گرفته و به طرف اتوبوس حرکت کردم، همین که به اتوبوس رسیدم، گفتند: کجائی چرا دیر کردی؟
باتفاق هیئت به مشهد الرضا رفتم و روز سوم بالاسر حضرت قلبم گرفت بحدی که در شرف مرگ بودم در این حال چند نفر از زائرین هم آمده و از من خواستند که برایشان زیارت نامه بخوانم گفتم: خادم برای شما می خواند.
گفتند تو بخوان خادم هم متوجه شده به من امر کرد که بخوان
زیارتنامه را که خواندم حالم منقلب گشت دیگر با کسی سخن نگفتم و رو به ضریح مطهر رفتم مردم هم برایم راه باز کردند، دست خود را به ضریح گرفتم و از شدت ناراحتی گفتم: سرم را به ضریح بزنم تا بمیرم، یک باره به خود آمدم که بی احترامی کردم، لذا از حضرت معذرت خواستم که مرا ببخشد و شروع کردم به گریه کردن یک وقت متوجه شدم که هیچ گونه کسالت و دردی در وجود من نیست، درد و ناراحتی قلب به کلی برطرف گشت یکی از دوستانی که از قم با کاروان ما آمده بود اما از قسمت با فلج بود که معمولاً یکی از رفقا او را کول میگرفتند و به حرم میآورند در بالاسر مبارک نشسته بود، و منتظر بود که بیایند و او را ببرند من در آن ساعت نزد او رفته و گفتم بیا تا به مسافر خانه برویم.
گفت باید بیایند و مرا ببرند.
گفتم خودم.
گفت شما ناراحتی قلبی داری
گفتم من شفا گرفتم لذا نشستم زمین و او را به دوش گفته و یک سره مسافرخانه آوردم و از پله بالا برده و در اطاقش او را زمین گذاردم.
عیالش با دیدن این منظره صدا زد فلانی چرا ایشان را به زحمت انداختی آخر او قلبش ناراحت است او در جواب عیالش گفت: ایشان شفا گرفتند.
به طوری صحت یافتم که وقتی بوطن برگشتم کارهای سنگین و دشوار را به عهده میگرفتم و هیچگاه احساس درد و ناراحتی نکردم الحمد لله. (۱. مجالس الشيعة، ج ۱۰، ص ۴۴۵)
۱۶۸ - مرض خطرناک و مهلک است
در کتاب «فتح و فرج حاج اسماعیل شکری بروجردی متخلص به خباز» گوید مرحوم سید حسن برد سکنی برد سکن قریه ایست در کاشمر برای من نقل کرد و گفت:
مرضی به پهلوی من روی آورد به نحوی که از درد خواب و راحتی از من سلب شده بود. لذا به هزار زحمت مبلغی پول برای معالجه فراهم کردم و آمدم به شهر و نزد دکتر رفتم و چون دکتر مرا معاینه کرد. پس از معاینه گفت:
این مرض خطرناک و مهلک است و سیصد تومان هم خرج دارد. چون چنین گفت من با خود گفتم چه کنم من که این قدر پول ندارم. اتفاقاً مریضی دیگر همان وقت وارد شد که او نیز به همان مرض من مبتلا بود. چون گفت پهلویم درد میکند دکتر او را معاینه کرد و پس از معاینه گفت: باید عمل شود و سیصد تومان خرج دارد. دیدم فوراً دست در بغل کرد و سیصد تومان تمام به دکتر داد. دکتر هم همان وقت او را به اطاق دیگر برد برای عمل و من در آن جا از سوراخ و روزنه نگاه میکردم دیدم دکتر او را برای عمل روی تخت خوابانید و دست و پایش را محکم بست آن گاه پهلوی او را باز کرد و دیدم به یک مرتبه تیغی بر پهلوی او کشید که صدای ناله آن مرد بلند شد و دکتر سطلی در زیر پهلوی او گذاشت و دیدم خون و جراحات مانند ناودان می ریزد و آن مرد داد میزد و دکتر به او پرخاش و تغیر می نمود و سیگار میکشید من چون این منظره را دیدم بیرون آمدم و عازم زیارت حضرت رضا شدم و رو به راه نهاده تا به مشهد مقدس رسیدم. آن گاه وضوء ساخته به حرم مشرف شدم و سرم را به ضریح آن حضرت بردم و با حال گریه عرض کردم
ای امام رضا! اوّلاً: من سيصد تومان ندارم که به دکتر بدهم.
ثانیاً: از آن عمل میترسم و اگر بمیرم نزد دکتر برای این عمل نمی روم.
آن گاه سرم را به ضریح زدم و غش کردم چون به حال آمدم ملتفت خود شدم که باید به مستراح بروم پس از حرم شریف بیرون آمدم و خودم را به مستراح رساندم و دیدم آنچه از پهلوی آن مرد مریض بیرون شد از زیر من بیرون آمد و درد پهلوی من آرام شد. مثل این که هیچ دردی نداشته ام. پس از آن توجه حضرت رضا چند روز در مشهد مقدس ماندم و آن قلیل پولی را که داشتم سوغاتی خریدم و با کمال صحت و سلامتی به وطن خود برگشتم به برکت وجود مقدس حضرت ثامن الائمه (۱.کرامات رضویه، ج ۱، ص ۳۱۰ و ۳۰۹) (۲. شفا یافتگان، ص ۲۰۹)
۱۶۹ - چشم فرزندم شفا یافت
جناب شیخ عبدالهادی سیستانی دام عزه طی نامه ای نوشت: در تابستان سال ۱۳۶۷ هجری شمسی باتفاق خانواده به منظور زیارت حضرت امام رضا به مشهد مقدس مشرف شدم، مدتی بود که فرزندم محمد به ضعف چشم مبتلا بود تا آنجا که مکرر اظهار می داشت که در چشمم پر میبینم و همه جا به چشمم تار است نظر به این که سن ایشان حدود پنج سال بود و این چنین به تاری و ضعف چشم مبتلا شده بود برای ما بسیار نگران کننده بود، در این تشرف شبی با یکدیگر به حرم مشرف شدیم هنگام نماز مغرب بود که در مسجد بالاسر حضرت محمد اظهار کرد که سرم به شدت درد میکند و چشمم خوب نمی بیند.
به او گفتم اینجا محضر حضرت رضا است، بسیاری از کورها و مردمی که بیماریهای بدون علاج داشته اند شفا گرفته اند، پدر جان! امشب خودت از امام رضا بخواه تا چشم تو را نیز شفا کرامت فرماید. این را گفتم و مشغول نماز مغرب شدم.
محمد از ناراحتی زیاد گریه میکرد و امام رضا را صدا می زد و صورت خود را به کاشیهای حرم و زمین می مالید نماز مغرب را خواندم و از حال این طفل من هم منقلب شدم و متوسل به حضرت گردیده و مشغول نافله شدم پس از نافله مغرب محمد گفت: بابا سرم خوب شد و دیگر درد نمیکند؛ گفتم: چشمت چطور است؟
گفت: فرقی نکرده.
گفتم همچنان توسلت را ادامه بده باز هم از امام رضا بخواه تا تو را به کلی شفا بخشد.
مشغول نماز عشاء شدم پس از نماز و زیارت از حرم خارج شدیم، محمد با خوشحالی دستم را فشرد و گفت: بابا همه چیز را روشن و خوب میبینم
و آن پر هم از پیش چشمم برداشته شده حتی سنگ ریزه های کف خیابان را هم خوب میبینم.
وَالسَّلَامُ عَلَى الْإِمَامُ الرَّؤُوفُ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرَّضا (۱. مجالس الشيعة، ج ۱۰، ص ۴۴۳ )
۱۷۰ - ماه رمضانی با نان و پیاز
مرحوم استاد فاضل تونی در دوران تحصیلی در امر معاش سختی بسیار کشیده و چشیده است.
وی می فرمود: سالی در مشهد که مشغول تحصیل بودم در ماه مبارک رمضان آن سال فقط سه تا سحر را با نان و پیاز ولی صفای باطن و لذت روحی و معنوی را در همان سال یافته ام.(۲. هزار و یک نکته، ج ۳، ص ۳۲؛ و نیز بنگرید به در آسمان معرفت، ص ۳۵۹)
۱۷۱ - نرم گشتن بندهای آهن
یکی از محبان امام رضا را بعد از شهادت وی حبس نمودند و زنجیرگران برگردن و پایش نهادند و او را در خانه ای که حبس نموده بودند آتش زدند که دایم مناقب امام گفتی، و درهای مدح اولاد رسول سفتی بعد از امر سوختن خانه چون آن فقیر بی گناه از این حال آگاه شد مناجات نمود که یا رب به حق آن امامی که از انگور زهر آلود چهره به باغ شهادت گرد آلود کرد و به حق رضای آن رضا که به تقدیر تو موافق گشته و به داغ دوری فرزندان و مفارقت جان راضی شد، مرا از این بند گران خلاصی ده و آتش سوزان را به محبت اولاد خلیل خود بر من گلستان کن همان دم به کرم مجيب دعوة المضطرين (الدعاء) بندهای آهن چون موم نرم گشت و از آن آتش بلا به خاک جسم آب محبت زده چون باد از آن ورطه خلاص شد که به یک سر موی وی مضرت نرسید (۱. هزار و یک کلمه، ج ۲، ص ۳۵۶)
۱۷۲ - کرامات سیزدهم
موسی بن سیار میگوید همراه حضرت رضا بودم؛ همین که نزدیک دیوارهای توس رسیدیم صدای ناله و گریه ای شنیدیم؛ من به جست و جوی آن رفتم ناگهان دیدم جنازه ای را می آورند؛ آن حضرت در حالی که پای از رکاب خالی کرده بود پیاده شد و به طرف جنازه آمد و آن را بلند کرد و چنان بدان چسبید همچون بچه ای که به مادرش می چسبد آن گاه رو به من کرده، فرمود:
«مَنْ شَيَّعَ جَنازَةَ وَلِي مِنْ أَوْلِيَاتَنَا خَرَجَ مِنْ ذُنُوبِهِ كَيَوْمَ وُلدتهُ أُمَّهُ لَا ذَنْبَ لَهُ.»
هر کس جنازه ای از دوستان ما را تشییع کند، مثل روزی که از مادر متولد شده گناهانش زدوده می شود.
بالاخره جنازه را کنار قبر گذاشتند امام ال مردم را به یک طرف کرد تا میت را مشاهده نمود و دست خود را روی سینه اش گذاشت و فرمود: فلانی تو را بشارت میدهم که بعد از این دیگر ناراحتی نخواهی دید.
عرض کردم فدایت شوم؛ مگر این مرد را می شناسی؟ اینجا سرزمینی است که تا کنون در آن گام ننهاده ای
فرمود: موسی! مگر نمی دانی که اعمال شیعیان ما هر صبح و شام بر ما عرضه می شود. (۱. زندگانی علی بن موسى الرضا، ص ۱۵۰)
۱۷۳ - رفع درد پا
مرحوم ملا محمد باقر بیرجندی (۱۳۵۲-۱۲۷۶ ق) در کتاب کبریت احمر» صفحه ۴۳۴ گوید: در سفری که مشرف شدم به زیارت حضرت رضا پای احقر چند شبانه روز چنان به شدت درد گرفت که خواب از من رفته بود و از شدت درد بدن این ضعیف مرتعش میشد و این درد و حال خود را از کسان خود مخفی می داشتم که کدورت نکشند و بر آن صبر میکردم با آن که طاقت صبر نداشتم.
روزی به حضرت ثامن الائمه عرض کردم از حال خود و از خاک روی سنگهای روضه منوره گرفتم و بر پای خود و مواضع درد مالیدم. فوراً درد زائل گردید و استراحت یافتم و الحمد لله بعد هم عود نکرد و این کرامت باهره را خود مشاهده کردم از برکت آن حرم مطهر.
بگو به خازن جنت که خاک این مجلس ببر به روضه رضوان و عود مجمر کن (۲. كرامات رضویه ، ج ۲، ص ۷۵) (۳. شفا یافتگان، ص ۹۰)
۱۷۴ - ثواب دو رکعت نماز
اباصلت هروی گفت حضرت رضا میفرمود: من به زودی مظلومانه با سم کشته میشوم و قبرم کنار قبر هارون خواهد بود خداوند تربت مرا محل رفت و آمد شیعیان و اهل بیتم قرار خواهد داد؛ هر که مرا در غربتم زیارت کند بر من واجب خواهد شد که در روز قیامت او را زیارت کنم.
قسم به آن کسی که محمد لله را گرامی داشته و او را از میان جهانیان به نبوت برگزیده است؛ هر کس در کنار قبرم دو رکعت نماز بگذارد خداوند گناهانش را می آمرزد.
زائران قبر من در روز قیامت گرامی ترین وارد شوندگان بر خدای تعالی هستند هر مؤمنی که مرا زیارت کند و در راه زیارت قطره ای از آسمان بر صورتش بچکد خداوند بدنش را بر آتش جهنم حرام میکند. (۱.بحار، ج ۱۰۲، ص ۳۶ )
۱۷۵ - دعا بعد از نماز حمد
هر وقت حضرت رضا پس از نماز جمعه از مسجد جامع بر می گشت دستهای خود را بلند کرده و می گفت: «اللَّهُمَّ إِنْ كَانَ فَرَجِي مِمَّا أَنَا فِيهِ بِالْمَوْتَ فَعَجِّلَ لِي السَّاعَةَ وَ لَمْ يَزَلْ مَغْمُوماً مَكْرُوباً إِلَى ان قبض صَلَواتُ اللَّهَ عَلَيْهِ» (۲. بحار، ج ۴۹، ص ۱۴۰.)
«خدایا! اگر فرج من به مرگم فراهم می شود، هم اکنون مرگ مرا برسان؛ پیوسته غمگین و محزون بود تا شهید شد.(۳. شهادت حضرت رضا، ص ۶۵)
۱۷۶ - کرامات دوم
ابراهیم بن شبرمه گفت: روزی حضرت رضا در محلی که بودیم وارد شد و درباره امامت ایشان بحث کردیم وقتی خارج شد، من و رفیقم که پسر یعقوب سراج بود در پی آن جناب رفتیم؛ هنگامی که وارد بیابان شدیم، ناگهان به آهوانی برخوردیم. آن حضرت به یکی از آنها اشاره کرد، آهو فوراً پیش آمد و در مقابل آن حضرت ایستاد. امام دستی به سر آهو کشید و آن را به غلامش داد.
آهو به اضطراب افتاد که به چراگاه بازگردد، آن حضرت سخنی گفت که ما نفهمیدیم. آهو آرام گرفت.
سپس رو به من کرده فرمود: باز ایمان نمی آوری؟
عرض کردم چرا آقای من تو حجت خدایی بر مردم.
من از آنچه قبلاً گفته بودم توبه کردم؛ آن گاه رو به آهو کرده و فرمود: برو! آهو اشک ریزان خود را به آن حضرت مالید و به چرا رفت. بعداً رو به من کرده، فرمود: می دانی چه گفت؟
گفتم خدا و پیامبرش بهتر میدانند؛ آهو گفت: وقتی مرا نزد خود خواندی به خدمت رسیدم و امیدوار شدم که از گوشتم خواهی خورد، اما حال که دستور رفتن مرا دادی، افسرده شدم. (۱. بحار، ج ۴۹، ص ۵۳)(۲. زندگانی علی بن موسى الرضا، ص ۱۳۱)
۱۷۷ - شفای یک نابینا
مرحوم محدث قمی (۱۳۵۹-۱۲۹۲) (ق) در «فوائد الرضویه از ثاقب المناقب نقل نموده که مؤلف ثاقب گفته است:
از جمله امور و قضایایی که ما خود مطلع شدیم از حضرت رضا این بود که محمد بن علی نیشابوری هفده سال نابینا بود و هیچ چیز را نمی دید.
پس از نیشابور به قصد زیارت حضرت رضا حرکت و خود را به مشهد آن حضرت رسانید پس با حال تضرع نزد قبر مطهر مشرف گردید و زیارت کرد. فَوَضَعَ وَجْهَهُ عَلَى قَبْرِهِ الشَّريف باكِياً، رَفَعَ رَأْسَهُ بَصِيراً وَ سُمِّيَ بِالْمُعْجِزِي.
یعنی آن گاه روی خود را بر قبر شریف نهاد در حالی که گریه می کرد و چون سر بلند کرد دیده های او روشن شده بود و «معجزی» نامیده شد.
چون این عنایت و مرحمت از آن امام ثامن به او شد تا آخر عمر در مشهد رضوی اقامت کرد و هیچ گونه دردی به چشم او راه نیافت. (۱.كرامات رضویه، ج ۱، ص ۲۷۸) (۲. شفا یافتگان، ص ۲۰۲)
۱۷۸ - شفای مریضی که دکترها عاجز بودند
آقای میرزا احمد علی هندی مردی دانشمند، مقدس، پارسا شایسته و پاکدامن بود بیش از پنجاه سال در جوار سالار شهیدان حضرت ابی عبدالله بود.
وی نقل میکند: «زخمی در پای من پیدا شد که دکترها از معالجه آن عاجز و از بهبودی آن نا امید شدند پدرم با اینکه خودش از دکترهای بسیار خوب و حاذق هند بود هر چه دکتر متخصص بود همه را برای معالجه پای من حاضر نمود.
هر یک از آنها دقیقاً معاینه کرده به عجز و ناتوانی خود اعتراف نموده، گفتند: «این زخم غیر قابل درمان است. تا اینکه دکتر فرنگی که بسیار حاذق و فهمیده و متخصص در جراحت بود برای معالجه آوردند، جراحت را دید و سپس فتیله ای در داخل زخم فرو برد، بعد فتیله را بیرون آورد و نگاهی کرد و گفت: «تو را جز حضرت مسیح نمی تواند معالجه کند و بهبودی بخشد.
گفت: «این زخم به مغز استخوان رسیده و دیگر قابل درمان نیست؛ این مریض بیش از دو روز زنده نمی ماند.
چون شب فرا رسید و به خواب رفتم در خواب دیدم که سید و مولای من حضرت ابی الحسن الرضا نزد من آمد و نور از چهره مبارکش میدرخشید بعد مرا صدا زد و فرمود: «ای احمد به طرف ما بیا! عرض کردم: آقای من شما که میدانید من قدرت و توانایی آمدن به سوی شما را ندارم ایشان دوباره فرمود: «بیا به طرف ما! بلند شدم و بسوی آن حضرت رفتم چون به خدمتش رسیدم دست مبارکش را بر جای زخم من کشید بعد عرض کردم: «ای مولا و آقای من! آرزوی زیارت شما را دارم. فرمود: «امکان پذیرد ان شاء الله تعالى». وقتی از خواب بیدار شدم اثری از زخم ندیدم، ولی قدرت اینکه راز را افشا و آشکار کنم نداشتم به هیچ کس نمی توانستم بگویم، زیرا از من نمی پذیرفتند و باورشان نمی شد.
سرانجام راز از پرده بیرون افتاد و منتشر شد. پادشاه هند، خبردار شد و مرا خواست به من تبرک جست و برای من حقوقی، معین و مقرر ساخت هر سال آن حقوق را برای من می فرستاد.» (۱. زندگانی امام هشتم به نقل از دارالسلام نوری، ج ۲، ص ۱۰۶) (۲.چهل داستان از کرامات امام رضا (ع)، ص ۹۵)
ص126