امام جواد در گهواره شهادتین را می گوید
از حکیمه دختر امام موسی بن جعفر نقل شده که گفت: هنگامی که زایمان خیزران مادر امام جواد الله فرا رسیده بود من به خانه امام رضا رفتم آن حضرت به من فرمود: ای حکیمه هنگام زایمان خیزران است و تو همین جا باش و با او و قابله ماما) داخل این اتاق بروید و برای ما چراغی نهاد و در اتاق را بست هنگام زایمان چراغخاموش شد و جلو خیزران طشتی بود و من از خاموش شدن چراغ غمگین شدم که ناگهان امام جواد به دنیا آمده در طشت قرار گرفت در حالی که بر تنش چیز نازکی پوسته ای بود همانند پیراهن و نوری از او ساطع گردید به گونه ای که تمام اتاق از نورش روشن شده بود و ما او را مشاهده کردیم پس من او را از طشت برداشتم و در دامن خود نهادم و آن پوسته را از تنش جدا ساختم و پس از آنکه ما از امر او فارغ شدیم امام رضا آمد و در را باز کرد و او را در آغوش گرفت سپس در گهواره نهاد و به من فرمود: ای حکیمه ملازم گهواره اش باش از او محافظت کن)
حکیمه افزود همین که روز سوم فرا رسید دیدم چشمانش را به سمت آسمان بلند کرد سپس به هر دو طرف راست و چپش نظر افکند و گفت: «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً رسول الله» پس من وحشت زده و بیمناک برخاستم و نزد ابوالحسن امام رضا رفتم و گفتم من از این نوزاد چیز عجبی شنیدم فرمود آن چیست؟ پس من شهادتین گفتنش را به او خبر دادم.
پس آن حضرت فرمود: ای حکیمه آنچه از عجائب (معجزات) او را در آینده خواهید دید بیش از این است. (بحار الانوار، ج ۵۰، ص ۱۰، ح ۱۰)
148
امامت امام جواد در کودکی
شیخ کلینی با اسناد خود از صفوان بن یحیی روایت کرده که گفت: من به امام رضا عرض کردم ما پیش از آنکه خداوند ابو جعفر (امام جواد را به شما ببخشاید هر چه می پرسیدیم شما در پاسخ می فرمودید خدا به من فرزندی خواهد بخشید. اکنون که خداوند چشمان ما را بوسیله این فرزند شما روشن گردانیده اگر خدای نخواسته برای شما اتفاقی رخ دهد که امیدوارم آن روز را نبینم - چه کسی امام و جانشین پس از شما خواهد بود؟ پس آن حضرت با دست خود به ابو جعفر (امام جواد که در برابرش ایستاده بود اشاره فرمود.
پس من گفتم فدایت گردم او که کودکی سه ساله است.
فرمود: خردسالی چه ضرری به او میرساند. عیسی ابن مریم حجت خدا بود (اشاره است به آیه شریفه قال انی عبدالله آتانی الکتاب و جعلني نبيا .... يعني عيسى بن مریم در گهواره گفت من بنده خدایم به من کتاب داده و مرا پیامبر گردانیده... و امام جواد اگر چه در هفت سالگی به امامت رسیدند ولی این داستان مربوط است به سن سه سالگی آن حضرت خلاصه اینکه همچنانکه خداوند عیسی بن مریم را در گهواره پیامبر گردانید و بر حضرتش کتاب نازل فرمود امامت را به امام جواد در هفت سالگی عنایت فرمود. اليهلك من هلك عن بينه و يحيى من حي عن بينه).) در حالی که کودکی کوچکتر از او بود و کمتر از سه سال عمر داشت. (بحار الانوار، ج ۵۰، ص ۲۱ ، ح ۸)
149
استدلال امام جواد درباره مقدار بریدن دست سارق
عیاشی در کتاب «تفسير العياشي ج ۱، ص ۳۱۹ و ۳۲۰ از زرقان که از دوستان بسیار نزدیک ابی داود بوده نقل میکند که گفت: روزی این داود از نزد معتصم بازگشت در حالی که بسیار غمگین بود، جویای علت غم و اندوهش شدم گفت امروز آرزو کردم که بیست سال پیش از این مرده بودم زرقان :گفت به او گفتم چرا؟ مگر چه اتفاقی رخ داده؟!! گفت از آنچه از این سیاه (امام جواد الله چهره شریفش اندکی سبزه بوده است. ) محمد بن علی بن موسی (امام جواد ) نزد امیر المؤمنين معتصم اتفاق افتاد زرقان گفت: به او گفتم چه اتفاقی رخ داده؟!! گفت امروز سارقی (دزدی نزد خلیفه (معتصم) اقرار به دزدی کرد و از او درخواست کرد تطهیرش کنند و حد الهی را درباره اش اجرا نماید - پس معتصم فقها را نزدش خواست و همچنین محمد بن علی امام جواد ) را نیز احضار نمود - سپس از ما پرسید دست سارق را از کجا باید برید ابن ابی داود گفت: من گفتم باید دستش از مچ بریده شود. معتصم گفت: دلیل آن چیست؟ گفتم زیرا دست عبارت است از مجموعه انگشتان و کف دست تا مچ آن برای اینکه خداوند در مورد
150
تیمم می فرماید: (فامسحوا بوجوهكم و ایدیکم) (سوره مائده ٫ آیه ۵) و مسح باید از مچ دست تا سر انگشتان صورت گیرد و با این نظر من جمعی از فقها موافقت کردند.
و دیگران گفتند باید دستش را از آرنج ببرند.
معتصم گفت: دلیل آن چیست؟ گفتند زیرا خداوند در آیه وضو می فرماید (و ايديكم الى المرافق ) (سوره جن . ٫ آیه ۱۸) و دستهایتان را تا آرنج بشوئید
و این دلالت دارد بر اینکه حد دست تا آرنج می باشد.
سپس معتصم رو کرد به محمد بن علی امام جواد ) و گفت: شما در این باره چه میگونی ای ابا جعفر؟ آن حضرت فرمود: دیگران نظر خود را گفتند. معتصم گفت مرا از آن چه گفتندرها کن نظر شما در این باره چیست؟
آن حضرت فرمود: ای امیر مرا از پاسخ به این سؤال معاف کن معتصم گفت تو را به خدا سوگند میدهم از آنچه در این باره نزد تو است ما را با خبر سازی!!!
پس آن حضرت فرمود: حال که مرا به خدا سوگند دادی نظر خود را میگویم اینان در این باره خطا کردند راه صحیح را نپیمودند و باید قطع از پنج انگشتان کف دست باشد و کف دست را نباید قطع کنند. معتصم گفت دلیل آن چیست؟ آن حضرت گفت: فرموده
151
رسول خدا نه در مورد سجده که باید هفت عضو از اعضای بدن صورت گیرد پیشانی و هر دو دست و هر دو از زانو و نوک انگشتان هر دو پاها پس اگر دست سارق از مچ و یا از آرنج قطع شود از برایش دستی که بر آن سجده کند باقی نخواهد ماند و حال آنکه خداوند تبارک وتعالی فرموده است و ان المساجد لله (سوره مائده ٫ آیه ۶) و مقصود از مساجد محل سجده و این اعضای هفتگانه است که بر آنها سجده می شود فلا تدعوا مع الله احدا پس هیچ کس را شریک خدا قرار نده و آنچه برای خدا است نباید قطع گرددد.
معتصم از نظر آن حضرت بسیار خوشش آمد و دستور داد که دست سارق را از پنج انگشت قطع کنند و کف دست را باقی بگذارند.
ابن ابی داود گفت: در آن لحظه دنیا در مقابل چشمانم تیره و تار شد و از شدت ناراحتی آرزوی مرگ کردم زرقان افزود ابن ابی داود گفت: من پس از سه روز نزد معتصم خلیفه عباسی رفتم و به او گفتم خیر خواهی امیرالمؤمنین بر من واجب میباشد و من به او سخنی می گویم که میدانم بسبب آن گرفتار آتش دوزخ خواهم شد به جهنم خواهم رفت
معتصم گفت آن سخن چیست؟ گفتم: هنگامی که امیر المومنین خلیفه عباسی فقها و علمای رعایای خود را جهت اتفاقی که رخ داده از مسائل دینی و از آنان جویای حکم شرعی آن
152
مسائل شده و آنان به او پاسخ دهند در حالی که در آن مجلس خویشان و اهل بیتش و فرمانده هان لشکری و وزیران و نویسندگانش حضور دارند و خبر آن به عامه مردم خواهد رسید سپس گفتار تمام آنها را رها می سازد برای قول مردی که نیمی از امت قائل به امامت او می باشند و مدعی هستند که او به مقام خلافت سزاوارتر است. سپس دستور می دهد که به حکم و نظر او عمل شود نه حکم دیگر فقها.
ابن ابی داود گفت: معتصم که این سخنان را از من شنید رنگ رخسارش دگرگون گشت و گفت خداوند به تو جزای خیر دهد جهت این خیر خواهی که نمودی و فردای آن روز دستور داد که آن حضرت را مسموم و با زهر جفا شهید کردند اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له على ذلك... (بحار الانوار، ج ۵۰، ص ۶ و ۵، ح ۷)
تعظيم على بن جعفر الصادق از امام جواد
شیخ کلینی با اسناد خود از محمد بن الحسن بن عمار روايت می کند که گفت روزی در مدینه نزد علی بن جعفر بن محمد نشسته بودم و دو سال بود که از او آنچه را از برادرش امام موسی بن جعفر شنیده بود - مینوشتم ناگهان ابو جعفر محمد بن على الرضاء (امام) جواد ) داخل مسجد (مسجد النبی ) شد پس علی بن جعفر از جا
153
پرد و بدون کفش و عبا نزد آن حضرت رفت و دستش را بوسید و او را تعظیم کرد. پس امام جواد ها به او فرمود بنشین ای عمو خداوند تو را رحمت کند - علی بن جعفر عرض کرد ای آقای من چگونه من بنشینم و حال آنکه شما ایستاده اید.
پس هنگامی که علی بن جعفر به جایگاه خویش بازگشت - شاگردان و یاران او را سرزنش کردند و گفتند تو عموی پدرش میباشی و اینگونه خود را نزدش کوچک میکنی و او را تعظیم می نمایی - علی بن جعفر در حالی که محاسنش ریشش) را به دست گرفته بود به آنان گفت ساکت شوید آیا اگر خدای عزوجل باین ریش سفید اهلیت امامت را نداده و به این کودک اهلیت داده و او را در جایگاه رفیع قرار داده است، باید من منکر فضیلتش شوم؟ به خدا پناه می بریم از آنچه می گوئید بلکه من پیرو او میباشم. (بحار الانوار، ج ۵۰، ص ۳۶، ح ۲۶ به نقل از اصول کافی، ج ۱، ص ۳۲۲)
علم و آگاهی امام جواد نسبت به مسائل پنهان
از ابوهاشم جعفری نقل شده که گفت روزی بر ابو جعفر ثانی (امام جواد) وارد شدم در حالیکه همراهم سه نامه بود که نام صاحبانش را بر آنها ننوشته بودم و از این جهت ناراحت و غمگین شده بودم. پس آن حضرت یکی از آن نامه ها را گرفت و فرمود این نامه زیاد بن شبیب
154
ریان بن شبیب است و نامه دوم را گرفت و فرمود: این نامه محمد بن ابی حمزه است و نامه سوم را گرفت و فرمود این نامه فلانی است پس من از این علم و آگاهی مبهوت شدم آن حضرت به من نظر کرد و تبسم نمود. (بحار الانوار، ج ۵۰، ص ۴۱، ح ۴)
پیشگویی آن حضرت از اتفاقات آینده
شیخ کلینی با اسناد خود از ابوهاشم جعفری روایت کرده که گفت: روزی ابو جعفر امام جواد ) کیسه ای که در آن سیصد دینار (سیصد مثقال طلا بود به من داد و فرمود این را به فلان عموزاده ام برسان و افزود او به تو خواهد گفت مرا به کسی راهنمایی کن که از او با این دینارها کالای خریداری کنم پس تو هم او را راهنمایی کن
ابوهاشم گوید: هنگامی که کیسه دینارها را به آن عموزاده حضرت رساندم او به من گفت ای ابوهاشم مرا به کسی که آشنایی به کالاها داشته باشد راهنمایی کن که با این دینارها کالا خریداری کنم پس من نیز انجام دادم و کسی را برایش معرفی کردم. (بحار الانوار، ج ۵۰، ص ۴۱، ج ۵ )
155
آگاهی حضرت از درخواستهای ناگفته
از ابوهاشم روایت شده که گفت شتربانم از من درخواست کرد که با ابو جعفر (امام جواد صحبت کنم و از آن حضرت بخواهم که کاری از کارهایش را به او واگذار نماید.
پس من با همین قصد و نیت بر آن حضرت وارد شدم دیدم عده ای در محضرش میباشند و من فرصت صحبت کردن با آن حضرت را نیافتم. سپس غذا آوردند و امام جواد به من فرمود: ای ابوهاشم غذا بخور و بدون آنکه من صحبتی کرده باشم به غلامش فرمود: آن شتربانی که ابوهاشم برایش نزد ما آمده را در کنار خودت قرار ده و کاری از کارها را به او بسپار (بحار الانوار، ج ۵۰، ص ۴۲-۴۱، ج ۶ و کافی ج ۱، ص ۴۹۵)
استجابت دعای امام جواد درباره ابوهاشم جعفری
شیخ مفید در کتاب «الارشاد ص ۳۰۶ با سند خود از ابوهاشم جعفری روایت کرده که گفت روزی در باغی به محضر امام جواد شرفیاب شدم و به آن حضرت عرض کردم فدایت شوم من با ولع گل می خورم پس برایم دعا کنید و از خدا بخواهید که این گرفتاری را از من
156
بر طرف سازد.
پس آن حضرت ساکت شد و چیزی نفرمود و پس از گذشت چند روز به من فرمود: ای ابوهاشم خداوند (مرض) گل خوردن را از تو بر طرف ساخت. من خدمتش عرض کردم اکنون هیچ چیزی نزدم مبغوض تر از خوردن گل نیست. (بحار الانوار، ج ۵۰، ص ۴۲، ج ۷)
قضای حوایج شیعیان
از ابوهاشم روایت شده که گفت مردی خدمت محمد بن علی بن موسی (امام جواد ) رسید و عرض کرد یا بن رسول الله (ای فرزند رسول خدا پدرم مرده و مال و ثروت فراوانی داشته و من از جایی که آن اموال را پنهان کرده است اطلاعی ندارم. و من عیالوار (هزینه زندگانی من بسیار زیاد است و از شیعیان و موالیان شما می باشم پس به فریادم برسید و مرا در این امر یاری کنید. پس ابو جعفر امام جواد به او فرمود هنگامی که از نماز عشاء فارغ شدی بگو «اللهم صل على محمد و آل محمد پدرت به خوابت خواهد آمد و تو را از جای مال و ثروتش باخبر خواهد ساخت. پس آن مرد به دستور آن حضرت عمل کرد و پدرش را در خواب دید و او را از جایی که مال و ثروتش را پنهان کرده بود با خبر ساخت و
157
به او گفت برو در فلان جا و اموالم را بگیر و خدمت فرزند رسول خدامه برس و او را از اینکه من تو را به جای اموالم راهنمایی کرده ام باخبر ساز.
آن مرد پس از بیدار شدن به همان جا رفت و اموال را یافت آنها را برداشت و امام جواد را از آن باخبر ساخت و گفت: حمد و ستایش از آن خدایی است که به شما چنین کرامتی عنایت فرموده و شما را برگزید. (بحار الانوار، ج ۵۰، ص ۴۲، ج ۸)
آگاهی آن حضرت از اتفاقات آینده
از امیة بن علی قیسی روایت شده که گفت روزی من به همراه حماد بن عیسی در مدینه به ابو جعفر امام جواد ) وارد شدیم که با آن حضرت خدا حافظی کنیم به ما فرمود امروز از مدینه خارج نشوید و بمانید تا فردا پس از آنکه ما از محضرش بیرون رفتیم حماد گفت: من باید همین امروز از مدینه خارج شوم زیرا بار و اثاثیه ام (باشتربان) خارج شده است. گفتم ولی من امروز از مدینه خارج نخواهم شد و همین جا می مانم.
امية بن علی قیسی گفت: حماد بن عیسی از مدینه خارج شد و در آن شب باران شدید باریدن گرفت بگونه ای که سیلاب جاری شد و حماد
158
بن عیسی را با خود برد غرق شد و قبرش هم اکنون در سیاله (سیاله = نام موضعی است اطراف مدینه یعنی جایی که بسیار در آن سیل جاری می شود.) می باشد. (بحار الانوار، ج ۵۰، ص ۴۳، ح ۱۰)
آگاهی امام جواد از اتفاقات گذشته
عمران بن محمد اشعری گوید به محضر ابو جعفر ثانی امام جواد ) شرفیاب شدم پس از انجام کارهایم خدمت آن حضرت عرض کردم ام الحسن به شما سلام میرساند و از شما می خواهد یکی از پیراهنهای خود را به او بدهید که در آن کفن شود.
امام جواد فرمود از آن بی نیاز شده است. پس من در حالی از خدمتش بیرون رفتم که معنای این کلام او را نمی دانستم چیست؟ سپس به
من خبر رسید که ام الحسن ۱۳ یا ۱۴ روز پیش از آن مرده است. (بحار الانوار، ج ۵۰، ص ۴۳، ح ۱۱)
مهربانی و عطوفت آن حضرت نسبت به شیعیان
محمد بن سهل قمی گوید من مدتی در مکه سکونت میکردم و روزی به مدینه رفتم و خدمت ابو جعفر ثانی امام جواد ) رسیدم و
159
خواستم از آن حضرت جامه ای به عنوان تبرک) درخواست کنم ولی تا هنگام خداحافظی فرصتی نیافتم که از امام این درخواست را بنمایم از آنجا که بیرون رفتم با خود گفتم درخواست خود را در نامه ای می نویسم و خدمتش تقدیم میکنم سپس نامه را نوشتم و به قصد استخاره (استخاره در اصل طلب خیر کردن از خدا است و در روایات بسیاری آمده است هنگامی که در کاری مردد شدی و ندانستی آیا انجام آن کار به نفع تو میباشد یا ترک آن پس دو رکعت نماز بجا آورده و پس از آن یکصد مرتبه از خدا طلب خیر بنما و بگو «استخیر الله» و اگر چنانچه خیر و صلاح تو در انجام آن کار باشد یا ترک آن همانا به قلبت خطور خواهد کرد و به آن عمل خواهی نمود.) و طلب خیر از خدا وارد مسجدالنبی شدم و در آنجا دو رکعت نماز بجا آوردم و سپس یکصد مرتبه گفتم «استخیرالله» با این نیت که اگر به قلبم افتاد که نامه را به امام جواد تقدیم کنم آن را برای آن حضرت خواهم فرستاد و اگر به قلبم خطور کرد که آن نامه را خدمتش نفرستم آن را پاره کنم و پس از انجام این کار در قلبم چنین افتاد که نامه را خدمتش نفرستم پس من نامه را پاره کردم و با قافله ای که به سوی مکه می رفت از مدینه خارج شدم در اثنای راه چشمم به کسی افتاد که همراهش حوله ای است که در میان آن چند قطعه پارچه می باشد از اهالی قافله میپرسد محمد بن سهل قمی کیست؟ تا اینکه به من رسید و مرا شناخت گفت مولا و آقای تو این جامه ها را برایت فرستاده است ناگهان دیدم دو قطعه پارچه بسیار لطیف و خوب است که امام جواد ه برایم فرستاده است.
160
احمد بن محمد یکی از یاران محمد بن سهل) می گوید: خداوند متعال چنین مقدر فرموده بود که من پس از مرگش او را غسل دهم و در همین دو جامه کفن کنم. (بحار الانوار، ج ۵۰، ص ۴۴، ح ۱۲)
آگاهی امام جواد ه بر اعتقادات مردم
يحيى بن عمران روایت کرده که عده ای از شیعیان ری به محضر ابو جعفر (امام جواد رسیدند و در میان آنان مردی از زیدیه (زیدیه - فرقه ای از شیعیان میباشند که پس از امام سجاد الله به امامت زین بن علی بن الحسين معتقد هستند و امامت امام باقر و امامان پس از او را قبول ندارند. و به همین جهت آنان را زیدیه نامند و بیشتر آنان هم اکنون در یمن میباشند.) (زیدی مذهب )بود آنان گفتند ما مسائلی را از آن حضرت پرسیدیم، امام جواد به غلامش فرمود دست این مرد را بگیر و او را از این مجلس خارج کن. پس آن مرد زیدی این معجزه را که دید گفت: «اشهد ان لا اله الا الله و أن محمد رسول الله و انك حجة الله» گواهی می دهم که خدایی جز خدای یگانه نیست و اینکه محمد پیامبر و فرستاده او است و تو حجت خدا می باشی. (بحار الانوار، ج ۵۰، ص ۴۴-۴۰. ح ۱۴)
161
تاثیر کمک به مستمندان و آگاهی امام جواد از کردار شیعیان
از قاسم بن محسن روایت شده که گفت در میان راه مکه و مدینه بودم ناگهان عربی ضعیف الحال و بی نوا به من رسید و از من درخواست کمک کرد من به او ترحم کردم و یک گرده نان به او دادم همین که از من دور شد گردبادی وزید و عمامه ام را از سرم برد و ندیدم به کدام سویی رفت و ندانستم چگونه از سرم جدا گشته هنگامی که وارد مدینه شدم به محضر ابو جعفر ابن الرضا امام جواد ) شرفیاب شدم به من فرمودای قاسم عمامه ات را در میان راه از دست دادی عرض کردم آری پس فرمود: ای غلام عمامه اش را بیرون آور و آن غلام همان عمامه ام را به من داد عرض کردم ای فرزند رسول خدا چگونه این عمامه به دست شما رسیده؟!!
آن حضرت فرمود: تو به آن عرب مستمند صدقه دادی. پس خداوند به شکرانه این کارت عمامه ات را به تو بازگرداند همانا خداوند پاداش نیکوکاران را تضییع نخواهد کرد. (بحار الانوار، ج ۵۰، ص ۴۸-۴۷، ج ۳۴ )
162
سفارش شیعیان به و بردباری و تحمل مشکلات
بکر بن صالح گوید دامادم برای ابی جعفر ثانی (امام جواد ) نامه ای فرستاد و در آن نامه نوشته بود پدرم ناصبی (دشمن اهل بیت و شیعیان آنان است و دارای اعتقادات بد و فاسدی است و من از دستش به ستوه آمده ام فدایت شوم برایم دعا بفرمائید. و دیگر آنکه آیا بهتر آنست با او درگیر شوم یا مدارا نمایم. پس آن حضرت در پاسخ نامه اش مرقوم فرمود من آنچه در نامه ات نوشته بودی درباره پدرت متوجه شدم و انشاء الله تو را از دعا فراموش نخواهم کرد و اگر با پدرت مدارا کنی برایت بهتر است از درگیری و بدان که همراه گرفتاری گشایشی است پس صبر و شکیبایی بنما که عاقبت از آن پرهیزکاران است.
خداوند تو را بر ولایت اولیائش ثابت قدم بدارد ما و شما در پناه و سر سپردگان خدایی هستیم که سپرده شدگانش هیچگاه تباه نخواهند شد.
بکر بن صالح افزود: سپس خداوند بر دل پدرش محبت اهل بیت را افکند بگونه ای که با دامادم هیچ اختلاف عقیده ای نداشت. (و این نبود مگر از برکات دعای امام جواد) (بحار الانوار، ج ۵۰، ص ۵۵، ج ۳۰ )
163
میوه دار شدن درخت سدر از برکت آب وضوی امام جواد
ابی جعفر ثانی امام جواد ( پس از ازدواج با ام الفضل دختر مأمون تصمیم گرفتند با همسر خود از بغداد به مدینه تشریف ببرند به خیابان باب الکوفه (دروازه کوفه رفتند جمع کثیری از مردم به مقصد مشایعت همراه آن حضرت بودند. هنگام غروب آفتاب به منزل مسیب رسیدند از مرکب خود پیاده و داخل مسجد شدند در حیاط مسجد درخت سدری بود که هنوز میوه نداده بود آن حضرت کوزه آبی طلبید و زیر آن درخت وضو ساخت و در مسجد به نماز ایستاد و مردم به او اقتدا کردند پس در رکعت اول بعد از حمد سوره نصر و در رکعت دوم سوره توحید خواندند و قبل از رکوع قنوت بجا آوردند و پس از رکعت سوم و تشهد و سلام اندکی ذکر خدای عزوجل بجا آورده و سپس ۴ رکعت نوافل مغرب را انجام و پس از تعقیبات دو سجده شکر بجا آوردند سپس از مسجد خارج شدند همین که به درخت سدر در حیاط مسجد) رسیدند مردم دیدند که آن درخت بار دار شده و (کنار) شیرین بدون هسته داده است از آن خوردند و تعجب کردند سپس با او خداحافظی کردند و آن حضرت به سمت مدینه رهسپار شدند و همچنان در مدینه بودند تا آنکه آن حضرت را معتصم عباسی در ابتدای سال ۲۲۵ هجری قمری به بغداد فرا خواند و در همان سال در آخر ماه
164
ذی القعده وفات کرد به دستور معتصم ام الفضل همسر آن حضرت او را مسموم و به شهادت رسانید و در پشت سر قبر جدش موسى بن جعفر دفن گردید. (بحار الانوار، ج ۵۰، ص ۸۹ ، ح ۴ )
شیخ مفید فرموده است من نیز میوه آن درخت را خوردم و بدون هسته بود. (بحار الانوار، ج ۵۰، ص ۸۹ ، ح 57 )
آگاهی آن حضرت از مسائل پنهان
محمد بن جریر طبری با اسناد خود از ابراهیم بن سعید روایت کرده که گفت: روزی در محضر امام جواد بودم ناگهان مادیانی از آنجا گذشت آن حضرت فرمود این مادیان امشب کره اسبی می زاید که پیشانی آن سفید و در صورتش قطعات سفیدی میباشد من از آن حضرت اجازه مرخصی گرفتم سپس با صاحب آن مادیان همراه شدم و با او تا پاسی از شب همصحبت شدم تا آنکه آن مادیان کره اسبی بدنیا آورد همچنانکه آن حضرت توصیف کرده بودند. سپس به محضر آن حضرت رسیدم به من فرمود: ای ابن سعید در آنچه من دیروز به تو گفتم آیا شک کردی؟ به یقین خانمی که در منزل داری باردار است و پسری لوچ بدنیا خواهد آورد. به خدا سوگند همسرم محمد را به دنیا
165
آورد و او لوچ بود. (بحار الانوار، ج ۵۰، ص ۵۸، ج ۳۲)
اقرار عموی امام جواد به علم و برتری آن حضرت
شیخ مفید با سند خود از ابراهیم بن هاشم روایت کرده که گفت: پس از شهادت امام رضاء ما به حج خانه خدا رفتیم. سپس به محضر ابی جعفر (امام جواد ) رسیدیم در آنجا جمع کثیری از شیعیان از هر شهری حضور داشتند و مقصودشان دیدار با امام پس از امام رضا بود ناگهان عموی آن حضرت عبدالله بن موسی که پیرمردی خوش سیما با لباسهای خشن (پشمینه) و بر پیشانیش آثار سجود بود - وارد شد و نشست و امام جواد که ۹ ساله بود از حجره بیرون شد در حالی که پیراهن و عبای از پارچه کتان بر تن داشت و دو دم پایی سفید پوشیده بود.
عبدالله بن موسی از جا برخاست و جلو رفت و پیشانی آن حضرت را بوسید و تمام شیعیان حاضر در مجلس به پاس احترام از آن حضرت از جا برخاستند و امام جواد بر چهار پایه (صندلی) که آنجا بود نشست و مردم بیکدیگر نگاه کردند و از کودک بودن آن حضرت بسیار شگفت زده و متحیر بودند.
پس مردی از میان جمعیت به عموی امام جواد گفت اصلحك الله ... و یک مسأله شرعی پرسید او در پاسخ گفت باید دستش را قطع و
166
حد الهی را بر او اجرا کنند.
امام جواد از این پاسخ نادرست برآشفت و سپس نظر کرد به عمویش و فرمود: ای عمو تقوای الهی داشته باش تقوای الهی داشته باش این خیلی بر تو گران خواهد بود که در روز قیامت در پیشگاه خدای عزوجل بایستی پس به تو بفرماید چرا به مردم ندانسته فتوی دادی؟ عموی آن حضرت عرض کرد: ای آقای من آیا این مطلب را پدر شمال نفرموده است؟
امام جواد فرمود از پدرم فقط سؤال شد: اگر مردی قبر خانمی را بشکافد نبش قبر کند و با آن خانم مرده زنا کند حکمش چیست؟ پدرم فرمود: دستش را بسبب نبش قبر قطع میکنند و حد زنا را بر او اجرا میکنند زیرا حرمت (احترام) زن مرده همچون زن زنده است.
پس عبدالله بن موسی عرض کرد: ای آقای من شما راست گفتی و من استغفار میکنم و از خداوند پوزش میطلبم
مردم بسیار تعجب کردند و عرض کردند ای آقای ما آیا اجازه می فرمائید از شما سؤال کنیم؟ فرمود: آری پس مردم در یک مجلس سی هزار مسأله (مرحوم مجلسی در کتاب بحار الانوار، ج ۵۰، ص ۹۳ می فرماید: احتمالاً مقصود از سی هزار مسأله مبالغه باشد یعنی از مسائل بسیاری سؤال کردند و آن حضرت پاسخ صحیح آنان را دادند سپس شش احتمال دیگر را نیز متذکر شده است کسانی که طالب اطلاعات بیشتری میباشند به آنجا مراجعه فرمایند. ) از آن حضرت پرسیدند و او پاسخ آنان را داد در حالی
167
که ۹ ساله بود. (بحار الانوار، ج ۵۰، ص ۸۵، ج1 )
علم و آگاهی امام جواد از مقدار وزن آب رودخانه دجله
از عمر بن فرج رخجی (ابو الفرج اصفهانی در کتاب مقاتل الطالبين طبع نجف اشرف ص ۳۹۶) گوید، در دوران امامت امام هادی متوکل عباسی عمر بن فرج رخجی را والی مکه و مدینه نمود و او از شدت بغض و کینه ای که به آل ابی طالب داشت مردم را از کمک رسانی به آنان منع میکرد و اگر می شنید کسی کمک - هر چند ناچیز - به یکی از آنان کرده است او را به شدت مجازات میکرد تا آنجا که خانمهای علویه چادر و پیراهن درستی نداشتند و هنگام نماز به نوبت در یک پیراهن و چادر نماز می خواندند. ) روایت شده است که گفت: روزی در کنار رودخانه دجله در خدمت ابو جعفر امام جواد بودیم به آن حضرت عرض کردم شیعیان شما ادعا میکنند که شما به آنچه آب در رودخانه دجله میباشد و وزن آن اطلاع دارید.
پس آن حضرت به من فرمود: آیا خداوند متعال قادر است که علم و آگاهی به آب دجله را به پشه ای واگذار کند؟ گفتم آری می تواند.
پس آن حضرت فرمود: من نزد خداوند متعال محترم تر از پشه و از بیشترین مخلوقاتش می باشم. (بحار الانوار، ج ۵۰، ص ۱۰۰ ، ذیل ح ۱۲.) ( فَبُهِنَّ الذي كفر )
168
فضیلت طواف به نیابت از ائمه معصومین و فاطمه زهرا
شیخ کلینی با اسناد خود از موسی بن قاسم روایت کرده که گفت: به ابو جعفر ثانی امام جواد ) عرض کردم من خواستم به نیابت از طرف شما و از طرف پدرتان امام رضا ) طواف خانه خدا کنم. پس به من گفته شد نمیتوان از طرف اوصیای پیامبر طواف نمود.
پس آن حضرت به من فرمود بلکه هر چه می توانی از طرف آنان طواف کن زیرا این کار جایز است. سپس به آن حضرت - بعد از سه سال عرض کردم: من قبلاً از محضر شما اجازه گرفته بودم که به نیابت از طرف شما و پدرتان طواف کنم و شما اجازه فرمودید و من از طرف شما دو بزرگوار بسیار طواف کردم سپس چیزی در قلبم خطور کرد در قلبم گذشت و به آن عمل کردم.
فرمود: آن چیست؟ چه چیزی در قلبت گذشت؟
عرض کردم یک روز به نیابت از رسول خدا ﷺ طواف کردم آن حضرت سه مرتبه فرمود صلى الله على رسول الله» سپس روز دوم به نیابت از طرف امیرالمؤمنین طواف کردم و روز سوم از طرف امام حسن الله و روز چهارم از طرف امام حسین و روز پنجم از طرف امام علی بن الحسین و روز ششم از طرف ابی جعفر محمد بن علی (امام باقر و روز هفتم از طرف جعفر بن محمد (امام
169
صادق ) و روز هشتم از طرف پدرت (جدت) موسی بن جعفر (امام کاظم ) و روز نهم از طرف پدرت علی بن موسی (امام رضا) و روز دهم از طرف شما ای آقای من و اینان کسانی هستند که ولایت و رهبری آنان را دین و آئین الهی میدانم
امام جواد فرمود: بنابراین تو دینی و آئینی داری که خداوند جز آن را از بندگانش نمی پذیرد.
عرض کردم و چه بسا گاهی به نیابت از طرف مادرت فاطمه زهرا سلام الله علیها) طواف میکردم و گاهی هم طواف نمی کردم.
آن حضرت فرمود هر چه میتوانی این کار را بیشتر انجام ده زیرا بهترین کاری است که انجام می دهی انشاء الله. (بحار الانوار، ج ۵۰، ص ۱۰۲-۱۰۱، ح ۱۵)
پیروزی امام جواد در مناظره با یحیی بن اکثم (بزرگترین عالم اهل سنت و قاضي القضات دربار مأمون)
شیخ طبرسی در کتاب «الاحتجاج ص ۲۲۹-۲۲۷ با سند خود از ریان بن شبیب روایت کرده که گفت هنگامی که مأمون خواست دخترش ام الفضل را به ازدواج امام جواد در آورد این خبر بهعباسیان که رسید بر آشفتند و بسیار بر آنها گران آمد و آن را تقبیح کردند و ترسیدند بالاخره ولایت عهدی را مأمون به آن حضرت بسپارد و
170
خلافت از دودمان عباسیان خارج شود پس بستگان و نزدیکان مأمون نزدش حاضر شدند و به او گفتند تو را به خدا سوگند می دهیم که از تزویج دخترت ام الفضل با ابن الرضا امام جواد منصرف شوی. چونکه ما نگرانیم که سلطنت و عزتی که خداوند به ما عباسیان عنایت کرده بدینوسیله از دودمان ما خارج شود و تو خود می دانی آنچه در گذشته و حال از درگیری میان ما (عباسیان و اینان (آل ابی طالب بوده است و خلفای راشدین پیش از تو اینان را تحقیر و تبعید میکردند و ما در گذشته با کاری که با (امام) رضا انجام داد بودی (ولایت عهدی آن حضرت نگران بودیم پس با شهادت آن حضرت خداوند ما را کفایت کرد پس تو را به خدا تو را به خدا ما را دو مرتبه گرفتار غم و غصه ای که از ما بر طرف شده منما پس از ابن الرضا ( امام جواد ) صرف نظر کن و دخترت را به هر کس دیگری که میخواهی تزویج نما.
پس مأمون گفت: اما آن کدورتهایی که میان شماها و آل ابی طالب است. پس شما خود سبب آن بوده اید و اگر با آن منصفانه داوری کنید خواهید دید که آنان به خلافت و زعامت مسلمین از شماها سزاوارترند و اما آنچه خلفای پیشین من با آنان انجام میدادند پس آنان قاطع رحم بودند و من از آن به خدا پناه میبرم به خدا سوگند من هیچگاه از ولایت عهدی امام رضا پشیمان نشدم و از او خواستم خلافت را بپذیرد و من خود را خلع کنم ولی نپذیرفت و امر الهی چنین مقدر بود. (جهت روشن شدن حقیقت به داستان شماره ۱ مراجعه فرمائید.)
171
و اما ابو جعفر (امام جواد ) را پس من او را باین خاطر انتخاب کردم که سرآمد اهل فضیلت و علم است با اینکه کودک است و همین امر موجب تعجب است و من امیدوارم آن معرفت و شناختی که من از او دارم برای مردم روشن شود تا بدانند که نظر صحیح همانی است که من انتخاب کرده ام.
آنان به مأمون گفتند: این کودک گرچه دارای کمال و رفتار نیکو است و به همین جهت در دل تو جا گرفته است ولی چیزی از مسائل دینی و فقه نمی داند پس مهلتی ده تا ادب و علم بیاموزد سپس آنچه که می خواهی انجام ده.
مأمون به آنان گفت وای بر شما من از شماها به این کودک داناترم. همانا علم اهل بیت پیامبر الله و خمیر مایه و الهام آن از طرف خداوند متعال است پیوسته پدرانش در علم دین و ادب از رعایا بی نیاز بوده اند و دیگران نسبت به آنان ناقص و به سرحد کمال نرسیده اند. پس اگر می خواهید ابو جعفر امام جواد ) را بیازمایید تا برایتان درستی آنچه من درباره اش توصیف کردم روشن شود.
آنان گفتند: ای امیرالمؤمنین ما برای تو و خودمان با امتحان و آزمایش او راضی هستیم پس اجازه ده که ما کسی را انتخاب کنیم و در حضور خودت برخی از مسائل شرعی را از او بپرسد پس اگر درست جواب داد دیگر ما هیچ اعتراضی به این کار نخواهیم داشت و برای همگان - خاصه و عامه - صحت رأی امیر المؤمنین درباره او روشن
172
خواهد شد و اگر از پاسخ صحیح در مانده شد پس ما از این مشکل رها خواهیم شد.
مأمون به آنان گفت: مانعی ندارد هر وقت خواستید این کار را انجام دهید.
پس آنان از نزد مأمون خارج شدند و همگی نظرشان بر این شد از يحيى بن اكثم - قاضی القضات آن زمان - بخواهند از آن حضرت مسأله ای را سؤال کند که نتواند پاسخ آن را بدهد و در مقابل این کار به او وعده اموال نفیس بسیاری دادند و سپس نزد مأمون رفتند و از او خواستند که روزی را برای این کار تعیین کند و او پذیرفت.
سپس آنان در همان روز تعیین شده به همراه یحیی بن اکثم قاضی القضات نزد مأمون رفتند مأمون دستور داد جایگاه ویژه (شاه نشین) برای امام جواد آماده کردند و آن حضرت که در آن وقت نه ساله و چند ماه بیشتر نداشت تشریف آورد و در آنجا نشست و یحیی بن اکثم در برابر آن حضرت نشست و مردم هر کس در جایگاه متناسب خویش قرار گرفتند و مأمون نیز در جایگاه ویژه شاه نشین خود در کنار آبی جعفر عليه الصلاة و السلام نشست.
پس یحیی بن اکثم به مأمون گفت امیرالمؤمنین اجازه می دهد من از ابی جعفر امام جواد ( یک مسأله سوال کنم؟ مأمون گفت: از خودش رخصت طلب کن یحیی بن اکثم رو کرد به آن حضرت و گفت: آیا به من اجازه میدهی - فدایت شوم - یک مسأله سؤال کنم؟
173
ابی جعفر (امام جواد ) فرمود اگر میخواهی سؤال کن
یحیی گفت: نظر شما - فدایت شوم - درباره محرمی که شکاری را بکشد چیست؟
ابی جعفر الله فرمود:
۱ - آیا این محرم شکار را در محدوده حرم کشته یا در خارج آن؟
۲ - و آیا آن محرم عالم بوده به حرمت شکار در حال احرام و یا جاهل بوده؟
3 - و آیا آن محرم از روی عمد آن شکار را کشته یا ندانسته و سهواً بوده؟
4 - و آیا آن محرم آزاد بوده یا برده؟
5 - و آیا آن محرم صغیر بوده به حد بلوغ نرسیده بود یا کبیر و بالغ بوده؟
6 - و آیا آن محرم برای اولین بار بوده که شکار را کشته و یا تکراری بوده؟
7 - و آیا آن محرم شکاری را که کشته از پرندگان بوده یا غیر آن؟
8 - و آیا آن شکار کوچک بوده و یا بزرگ؟
۹ - و آیا آن محرم بر این کار اصرار داشته و یا پشیمان شده؟
۱۰ - و آیا آن محرم در شب شکار را کشته و یا در روز؟
۱۱ - و آیا آن محرم که شکار را کشته محرم به احرام حج بوده و یا عمره ؟
174
پس یحیی بن اکثم متحیر شد و ندانست چه بگوید و در چهره اش عجز و ناتوانی ظاهر گشت و بگونه ای زبانش بند شد که برای تمام اهل مجلس روشن شد.
مأمون گفت: الحمد لله بر این نعمت که درستی نظر و رأی صواب من آشکار گشت. سپس رو کرد به اهل بیتش عباسیان) و به آنان گفت: آیا اکنون دانستید آنچه را منکر بودید؟ نمی پذیرفتید؟ سپس رو کرد به ابی جعفر (امام جواد و گفت ای ابی جعفر آیا خطبه نکاح را می خوانی؟
آن حضرت فرود آری مأمون عرض کرد خطبه عقد را برای خودت بخوان - فدایت شوم - من به شما برای خود رضایت دادم و خشنودم و دخترم ام الفضل را به ازدواج تو در آوردم گرچه برخی از این کار ناراضی و بینیشان به خاک مالیده میشود.
خطبه عقد امام جواد با ام الفضل دختر مأمون
«الحمد لله اقراراً بنعمته ولا اله الا الله إخلاصاً لوحدانيته و صلى الله على محمد سيد بريته والاصفياء من عترته.
اما بعد فقد كان من فضل الله على الأنام أن اغناهم بالحلال عن الحرام و قال سبحانه (وَأَنْكِحُوا الأيامى مِنْكُمْ وَالصَّالِحِيْنَ مِنْ عِبَادِكُم وَ إِمَائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ) (سوره نور ٫ آیه ۳۲)
ثمَّ إنَّ محمد بن علي بن موسى يخطب أم الفضل بنت عبد الله
175
المأمون و قد بذل لها من الصداق مهر جدته فاطمة بنت محمد له و هو خمس مائة درهم جياداً فهل زوجته يا امير المؤمنين بها على هذا الصداق
المذكور؟»
پس از حمد و ثنای الهی فرمود: محمد بن علی بن موسی از ام الفضل دختر عبدالله مأمون خواستگاری میکند و مهریه اش را همان مهریه جده اش فاطمه دخت محمد الله که پانصد در هم بوده است قرار داد. آیا با این ازدواج با این مهریه راضی می باشی ای امیر؟
پس مأمون گفت: آری ای ابو جعفر من دخترم ام الفضل را به تو تزویج کردم با همان مهریه مذکور آیا این نکاح را قبول کردی؟
امام جواد فرمود: من آن را قبول کردم و به آن راضی شدم.
ریان بن شبیب گوید طولی نکشید که ما صداهای ناخدایان کشتیها هنگام کشتی رانی را شنیدیم ناگهان دیدیم یک کشتی که از نقره ساخته شده بود و به روی چهار چرخه (گاری) قرار داشت و باطنابهای ابریشم آن را بسته بودند و پر از غالیه مشک و عنبر و زعفران و....) بود نوکران دربار آن را میکشند.
سپس مأمون دستور داد ریش و صورت خصوصی ها را با آن غالیه معطر کنند سپس به جایگاه عمومی مردم کشانده شد و آنان نیز خود را با آن غالیه معطر ساختند و سفره ها گسترده شد و مردم غذا خوردند و به هر کس به قدر مقام و منزلتش جایزه و هدیه داده شد.
پس از آنکه مردم متفرق شدند و کسی جز افراد خصوصی باقی
176
نمانده بود مأمون به ابی جعفر گفت اگر مایل باشی فدایت شوم برای ما احکام آنچه را به تفصیل گفتی از احکام کشتن شکار بوسیله محرم را برای ما بیان کنی که ما استفاده کنیم.
امام جواد الله احکام آن را به تفصیل بیان کردند.
مأمون گفت به ما احسان کردی ای ابی جعفر خداوند به تو احسان کند. اگر مایل باشی همچنانکه یحیی بن اکثم از تو سؤال کند تو نیز از او یک مسأله را سؤال کن.
امام جواد به یحیی فرمود آیا از تو سؤال کنم؟
یحیی گفت: اختیار با شما است - فدایت شوم - پس اگر من پاسخ آن را بدانم خواهم گفت و گرنه از شما استفاده خواهم کرد.
امام جواد به یحیی فرمود به من خبر ده از مردی که نظر کرد به زنی در ابتدای روز و آن نظرش حرام بود سپس در بلندای روز به او نظر کرد و نگاهش حلال بود سپس هنگام ظهر بر او حرام شد. و عصر بر او حلال شد سپس هنگام غروب آفتاب بر او حرام شد و پاسی از شب که گذشت وقت عشاء بر او حلال شد و در نیمه شب بر او حرام شد سپس هنگام طلوع فجر بر او حلال شد بگو این زن چگونه بر این مرد حلال و حرام شد؟
یحیی بن اکثم گفت به خدا سوگند من پاسخ این سؤال را نمی دانم و علت حلال و حرام شدن این زن را نمی فهمم!!
ابی جعفر فرمود: این زن کنیز یکی از مردم است که نامحرمی در
177
ابتدای روز به او نظر کرد پس نظرش به او حرام بود. سپس در بلندای روز او را از مالکش خرید پس بر او حلال گشت. هنگام ظهر او را آزاد کرد پس بر او حرام شد. سپس عصر که شد با او ازدواج کرد پس بر او حلال شد. سپس هنگام مغرب با او ظهار کرد (ظهار = گفتن شوهر به همسرش ظهرک کظهر امی یعنی پشت تو همانند پشت مادرم بر من حرام است و با گفتن آن همسر گوینده بر او حرام میشود و کفاره آن آزاد ساختن یک برده است و پس از آزاد کردن برده آن زن بر او حلال میشود و این کار در زمان جاهلیت صورت می گرفته و در اسلام به شدت از آن منع شده است.) پس بر او حرام شد و هنگام عشاء کفاره ظهار را انجام داد پس بر او حلال شد سپس در نیمه شب او را طلاق داد پس بر او حرام شد و هنگام طلوع فجر در طلاقش رجوع کرد پس بر او حلال گشت.
ریان بن شبیب گفت پس مأمون رو کرد به کسانی که از خویشاوندانش (عباسیان در آنجا حضور داشتند و گفت: آیا در میان شماها کسی هست که بتواند اینگونه پاسخ این مسأله را بدهد و یا پاسخ سؤال قبلی را بداند.
آنان گفتند به خدا سوگند که امیرالمؤمنین بهتر از ما می دانست.
پس مأمون گفت وای بر شما اینان اهل بیت پیامبر از طرف خدا در فضیلت و علم بر تمام خلق برتری دارند و خردسالی مانع از کمالات آنان نیست.
آیا شما نمی دانید رسول خدا اولین کسی را که به اسلام دعوت
178
کرد امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب بود و اسلام او را پذیرفت و به مسلمان بودنش حکم کرد در حالی که ده ساله بود و هیچ کس دیگری را در این سن و سال به اسلام دعوت نکرد و همچنین آن حضرت با حسن و حسین بیعت کرد در حالی که هنوز ۶ ساله شده بودند و با هیچ کودکی جز آن دو بیعت نکرد.
آیا شماها نمی دانید آنچه را از خداوند به اینان به امامان معصوم ) اختصاص داده و اینکه اینان ذریه ای هستند که بعضی از آنها از بعض دیگر علوم الهی را به ارث میبرند و آنچه برای اولشان جاری است برای آخرشان نیز جاری است آنان نور واحدی هستند که در هر زمان می درخشند
عباسیان گفتند: راست گفتی سپس همگان حرکت کردند و رفتند. (بحار الانوار، ج ۵۰، ص ۷۸-۷۴ و الارشاد شیخ مفید، ص ۳۰۴-۲۹۹)
چند معجزه از امام جواد
بکر بن صالح از محمد بن فضیل صیرفی روایت کرده که گفت: نامه ای را برای ابی جعفر امام جواد ( نوشتم و در آخر آن سؤال کردم آیا سلاح رسول خدا لباس رزم آن حضرت نزد شما است؟ و فراموش کردم آن نامه را خدمتش بفرستم ولی آن حضرت برایم نامه ای نوشت و کارهایی داشت و در آخر نامه اش مرقوم فرموده بود: سلاح
179
رسول خدا له نزد من است و آن نزد ما امامان معصوم همانند تابوت است نزد (انبیاء) بنی اسرائیل به هر امامی از امام پیش از خود می رسد.
محمد بن فضل صیرفی نیز گفت در مکه بودم و چیزی را در دلمنیت کردم و احدی جز خدا از آن خبر نداشت. پس هنگامی که به مدینه رفتم و خدمت آن حضرت رسیدم نگاهی به من کرد و فرمود: برای آنچه نیت کرده بودی استغفار کن و دیگر تکرار نشود.
بکر بن صالح افزود پس من به محمد بن فضل گفتم: چه چیزی نیت کرده بودی گفت: آن را به هیچ کس نخواهم گفت.
محمد بن فضل صیرفی گفت در یکی از پاهایم گرفتار درد عرق مدنی (عصب سیاتیک شدم و پیش از آن به من فرموده بود گرفتار درد شدیدی خواهی شد پس صبر کن زیرا هر یک از شیعیان ما مریض شود و صبر کند و آن را به حساب خدا بگذارد خداوند برایش اجر و پاداش هزار شهید را خواهد نوشت.
هنگامی که به بطن مر» ( «بطن» نام مکانی است در راه مدینه ) رسیدم درد سیاتیک در پایم ظاهر شد و چندین ماه طول کشید و در سال دوم که به حج مشرف شدم به محضر امام جواد رسیدم و گفتم خدا مرا فدایت گرداند این پایم را تعویذ کن بر آن دعا بخوان فرمود باکی بر این پایت نیست بزودی خوب خواهد شد آن پای دیگرت را به من نشان ده پس من آن پای دیگر که سالم بود به او نشان دادم و آن - آن حضرت بر آن دعا خواند و هنگامی که از
180
نزدش بلند شدم همان پای سالم درد شدید سیاتیک» گرفت با خود گفتم و دانستم که آن حضرت بیش از درد آن را تعویذ کرد بر آن دعا خواند پس خداوند مرا شفا داد. (بحار الانوار، ج ۵۰، ص ۵۴-۵۳، ج ۲۷ )
181
(ص 147-181)
کودکی مانع از امامت الهی نیست
هنگامی که امام رضا به شهادت رسید امام جواد هفت ساله بود پس میان شیعیان بغداد و دیگر بلاد نسبت به امامت آن حضرت اختلاف افتاد، پس جمعی از بزرگان و علمای شیعه از جمله
(۱) ریان بن الصلت
(۲) صفوان بن يحيى
(۳) محمد بن حکیم
(۴) عبد الرحمن بن الحجاج
(۵) یونس بن عبد الرحمن
در خانه عبدالرحمن بن الحجاج که در محله «برکه زلول» بود گرد هم آمدند و بر عدم شناخت قطعی امام زمان خویش میگریستند و آه وفغان سر می دادند. پس یونس بن عبدالرحمن به آنان گفت: اکنون وقت گریه و شیون نیست ما باید به چه کسی رو بیاوریم مسائل شرعی را از چه کسی بپرسیم تا این کودک بزرگ شود؟
ریان بن الصلت از جا برخاست و به سوی او رفت و گلویش را
182
فشرد و همچنان او را کتک میزد و به او میگفت تو برای ما اظهار ایمان (تشیع) میکنی و در باطنت شک و شرک را مخفی می نمایی؟ اگر امام جواد ) از طرف خدا منصوب شده باشد حتی اگر یک روزه باشد از پیرمرد عالم برتر خواهد بود و اگر از طرف خدای عزوجل منصوب نشده باشد پس اگر هزار سال هم عمر کند یک فرد عادی همچون دیگر مردم خواهد بود. در این باره باید فکر شود. پس حاضران رو به او آوردند و او را توبیخ و سرزنش نمودند.
در آن وقت هنگام سفر به حج بود پس هشتاد نفر از فقهای بغداد و دیگر شهرها تصمیم گرفتند به حج روند و سپس به مدینه رفتند تا از نزدیک امام جواد را مشاهده کنند. هنگامی که به مدینه رسیدند به خانه امام صادق رفتند چونکه آنجا خالی بود و همگی روی فرش بسیار بزرگی نشستند و عبدالله بن موسی نزد آنان آمد و در صدر مجلس نشست و شخصی بلند شد و با صدای بلند گفت: این فرزند رسول خدا است پس هر کس سؤالی دارد از او بپرسد چیزهایی از او سؤال شد ولی او پاسخ صحیح آنها را ندانست پس شیعیان متحیر و غمگین شدند و فقها بسیار مضطرب گشتند و برخاستند که بروند و با خود می گفتند اگر ابی جعفر امام جواد ) پاسخ گوی ما بود از عبدالله (عموی آن حضرت ما چنین پاسخهای نادرستی را نمی شنیدیم.
ناگهان دری از صدر مجلس باز شد و موفق (خادم امام جواد ) وارد شد و گفت این ابو جعفر امام جواد است. پس تمام آنها از جا
183
برخاستند و نزدش رفتند و بر او سلام کردند آن حضرت در حالیکه او پیراهن در بر و عمامه ای بر سر داشت و دو نعال (دم پایی) به پاهایش بود وارد شد و در آنجا نشست و تمام مردم ساکت شدند. سپس همان کسی که از عبدالله بن موسی مسائلی را پرسیده بود برخاست و سؤالهایش را از آن حضرت پرسید و پاسخ صحیح آنها را فرمود. پس همگان خوشحال شدند و برایش دعا کردند و او را ستودند و به او گفتند عمویت عبدالله از پاسخ از این سؤالها به ما چنین و چنان فتوایی داد آن حضرت فرمود: لا اله الا الله ای عمو این کار (گناه) بزرگی است اینکه فردای قیامت در برابر خدا بایستی پس به تو بگوید چرا به بندگانم به چیزی که نمیدانستی فتوی دادی و حال آنکه در میان امت کسی که از تو داناتر وجود داشت؟!!! ( بحار الانوار، ج ۵۰، ص ۱۰۰-۹۹، ج ۱۲ )
184
(ص 182-184)