مغرور مباش
احمد بزنطی یکی از دانشمندان زمان خود بود بعد از نامه هائی که به حضرت رضا نوشت و پاسخهای خود را از حضرت دریافت کرد معتقد به امامت حضرت گشت و روزی به حضرت گفت میخواهم ساعتی خلوت به حضور شما بیایم و با هم صحبت کنیم حضرت تقاضایش را پذیرفت حتی مرکب شخصی خود را برایش فرستاد تا به راحتی بیاید آن روز تا نیمه های شب با هم بحثهای علمی کردند و بزنطی مشکلات خود را در مجلس امام حل کرد.
شب شد و موقع خواب رسید امام خدمتکار خود را طلبید و فرمود: «بستر شخصی مرا بیاور و برای این مهمان که در نزدم مقامی بزرگ دارد آماده کن تا استراحت کند.»
صحبتهای امام« بزنطی» را از خود بیخود کرد و مرغ دلش را به پرواز در آورد و با خود گفت: «پس از امام در دنیا هیچکس از من بهتر نیست این من هستم که امام مرکب شخصی خود را برایم فرستاد و بستر خود را به من داد و ساعتها با من نشست و بحث کرد.»
وی سرگرم خیال بافیهای خود بود که ناگهان حضرت به اطاق بازگشت و فرمود: ای بزنطی هرگز آنچه را که برای تو پیش آمد مایه فخرفروشی به دیگران قرار ندهی زیرا وقتی صَعْصَعه که یکی از یاران ارزشمند علی بود مریض شد حضرت به عیادت او رفت و بسیار به او محبت کرد و برای اینکه مغرور نشود به او فرمود:
«ای یار مهربانم این چیزهائیرا که دیدی هرگز نباید برای خود سنگر فخر فروشی بدانی و بر دیگران ببالی که من چنین و چنان بودم که امام زیاد به من محبت کرد من تمام اینها را بخاطر وظیفه دینی و انسانی خود انجام دادم.»
« بزنطی» میگوید امام با بیان این داستان مرا متوجه خطا و اشتباهم کرد و تصمیم گرفتم هرگز فکرهای باطل نکنم بلکه مراقب نیات و اعمال خود باشم.»
مردی از اهل بلخ میگوید با حضرت رضا در سفر خراسان بودم چون سفره گسترده شد دستور داد که همه بیایند و کنار سفره حاضر شوند، گفتم فدایت شوم اجازه دهید سفره غلامان را جدا کنیم فرمود ساکت باش آگاه باش که هیچکدام بر هم برتری نداریم خدای ما یکیست پدر و مادر ما یکیست ما فقط در سایه تقوی برتری پیدا میکنیم.»
«جابر ضحاک» میگوید:« به دستور مأمون حضرت را از مدینه به مرو می آوردم بخدا قسم در این مدت که در خدمت امام بودم مردی به آن درجه از تقوی و پاکی ندیده بودم.»