امام و نصیحت برادر
در زمانیکه حضرت رضا به خراسان احضار شده و اجباراً با شرائط خاصی ولایتعهدی مأمون را پذیرفته بود برادرش «زید» که در «مدینه» انقلاب و آشوب بر یا نموده بود به دستور مأمون به خراسان احضار شد مأمون بخاطر احترام حضرت او را آزاد گذاشت و از مجازاتش صرف نظر کرد.
روزی در یک مجلس انبوه که امام برای مردم صحبت میکرد شنید که «زید» در گوشه مجلس برای مردم از خود تعریف میکند.
و میگوید من چنین و چنانم امام فریاد زد:
ای «زید» حرفهای بقالهای کوفه باورت شده و به مردم تحویل میدهی؟ این چه حرفهایی است که میزنی فرزندان علی و زهرا وقتی ارزشمند و ممتازند که تسلیم فرمان خدا باشند و خود را از گناه و لغزش دور نگهدارند تو خیال میکنی مانند موسی بن جعفر و حضرت سجاد و امامان دیگری؟ در حالیکه آنان رنجها کشیدند و در راه خدا سختیها دیدند و روز و شب خدا را عبادت کردند تو فکر میکنی رنج نبرده گنج میبری آگاه باش که اگر شخصی از اهل بیت ما کار نیکی انجام دهد دو برابر اجر میبرد زیرا مانند دیگران هم کار نیک کرده و دیگر اینکه احترام پیغمبر را نگهداشته است و اگر کار بدی انجام دهد و گناهی بکند دو گناه انجام داده یکی اینکه مانند دیگران کار بدی کرده و دیگر اینکه آبرو و ارزش پیغمبر را از بین برده است.
ای برادر هر کس خدا را اطاعت کند از ما اهل بیت است و هر کس گنهکار باشد از ما نیست چنانکه خداوند درباره فرزند نوح که پیوند معنویش را با پدرش برید فرمود او از نسل تو نیست اگر از نسل تو بود نجاتش میدادیم.»
شیخ صدوق از حسن نوفلی چنین نقل میکند:
« روزی مأمون تصمیم گرفته بود که دانشمندانی را از فرقه های مختلف مذهبی جهان دعوت کند و امام رضا را به مجلس آورد شاید از این راه بتواند امام را از نظر علمی بی اعتبار سازد و نفوذش را از بین ببرد به همین خاطر روزی به وزیر خود فضل بن سهل دستور داد که از تمام دانشمندان دعوت کن تا با امام بحث کنند و سهل چنین کرد وقتی مجلس آماده شد به مأمون اطلاع داد که همه آماده هستند. مأمون به دنبال حضرت رضا فرستاد و او را به مجلس دعوت کرد. »
«حسن نوفلی» میگوید امام پیش از آنکه خانه را بسوی مجلس ترک کند رو به من کرد و فرمود: هدف مأمون را از این کار میدانم ولی میدانی چه وقت از کار خود پشیمان خواهد شد. وقتی که ببیند با مسیحیان با کتاب خودشان سخن میگویم و با یهودیان با تورات و با آتش پرستان به زبان فارسی وقتی همه شکست خوردند مأمون متوجه خواهد شد که سزاوار آن مقام نخواهد بود و از این کار پشیمان خواهد شد و چنان بود که امام گفته بود وقتی امام وارد مجلس شد همه به احترام برخاستند حضرت کنار دست مأمون نشست مأمون رو به جاثلیق» روحانی بزرگ مسیحیان کرد و گفت: هر چه میخواهی بپرس جاثلیق گفت :
درباره عیسی چه نظر داری؟ امام فرمود: «ما معتقدیم که عیسی پیغمبر خدا بود.
جاثلیق گفت چه دلیلی بر نبوت پیغمبر خود داری؟
امام فرمود: «مگر در انجیل نخوانده ای که یوحنا» از قول عیسی نقل میکند که فرمود پس از من پیامبری بیاید که تکمیل کننده آئین پیامبران گذشته باشد؟
گفت آری ولی او نام نبرده است که کیست و در کجا خواهد بود.
حضرت فرمود میخواهی بر تو بخوانم از کتاب انجیل؟
گفت: بخوان.
حضرت بخش سوم را خواند تا رسید به آنجا که عیسی بفرمود: من بسوی پروردگار شما خواهم شتافت و بار قلیطا یعنی محمد بسوی شما خواهد آمد و کفر را خواهد شکست جاثلیق ساکت شد و حرفی نزد سپس حضرت رو به رأس الجالوت رئیس آئین یهودیان کرد و فرمود چه دلیلی بر پیامبری موسی داری؟
گفت: موسی معجزاتی داشته مانند اژدها کردن عصا شکافتن رود نیل و گذشتن از آن و نوری که از دستش میدرخشید.
حضرت فرمود: چرا به پیامبری عیسی ایمان نیاوردید؟
گفت: میگویند که عیسی مرده را زنده میکرد بیماری پوستی را معالجه می نمود ولی ما آنها را ندیده ایم که ایمان بیاوریم.
حضرت فرمود پس شما چرا به پیامبران پیش از موسی ایمان دارید؟
و همچنین به خود موسی مگر شما معجزات موسی را دیده اید؟
گفت آنطوریکه برای ما نقل کرده اند او حرفهایی زده که دیگران نگفته اند و چیزهائی آورده که از پیش سابقه نداشته است.
حضرت فرمود از کجا دانستی که او این حرفها را آورده؟
هرمزان گفت به وسیله تاریخ و کسانیکه از آنها شنیده اند.
امام فرمود دیگران هم به تاریخ پناه میبرند و شما چگونه میخواهید آنها را به آئین خود دعوت کنید؟
هرمزان ساکت شد و حرفی نزد.
سپس امام رو به «عمران» رئیس ستاره پرستان کرد و فرمود:
تو هم هر چه میخواهی بپرس عمران مطالبی پیرامون خدا و فلسفه آفرینش سئوال کرد و پاسخ شنید و به دست حضرت مسلمان گردید. مجلس به نفع امام پایان یافت و مأمون که چنین انتظاری را نداشت مانند مارگزیده بخود می پیچید و خود را از تشکیل دادن چنین مجلسی سرزنش میکرد.