دعبل شاعری آزاده
دعبل» میگوید چون قصیده معروف خود را درباره ی خاندان علی گفتم، تصمیم گرفتم به خراسان بروم و قصیده ام را بر امام بخوانم راه سفر در پیش گرفتم و به خراسان آمدم و در حضور حضرت قصیده خود را بر او خواندم و حضرت چند بیت به اشعارم اضافه نمود که مربوط به شهادت خود در طوس بود آنگاه فرمود قصیده ات را مخفی نگهدار و آن را برای کسی مخوان.
مأمون از آمدن من و قصیده ای را که برای حضرت خوانده بودم آگاه شده بود مرا احضار کرد و از من خواست که قصیده را برایش بخوانم من انکار کردم که چنین قصیده ای را نگفته ام ولی مأمون حضرت را به مجلس خود آورد و در حضور امام گفت آن قصیده معروفی که درباره ارزش خاندان علی اله در حضور امامت خوانده ای در حضور منهم ،بخوان بناچار قصیده را خواندم و مأمون بصورت ظاهر اظهار شادمانی نمود و به من جایزه داد و وزیرش «فضل» جایزه ای نیکو با یک اسب راهوار برایم فرستاد حضرت هم صد دینار از پولیکه مأمون به نامش سکه درست کرده بود به من داد و فرمود این را نگهدار که روزی به آن محتاج خواهی شد.
من به امام عرض کردم که از شما پیراهنی میخواهم که پوشیده باشید تا در وقت مردن آن را کفن خویش سازم امام پذیرفت و یکی از پیراهنهای خود را به من داد و فرمود:
این پیراهن با تو باشد که ببرکت آن محفوظ خواهی ماند.
من با حضرت خدا حافظی کردم و با اسبی که «فضل» برایم فرستاده بود همراه قافله از طوس بیرون آمدم بین راه دزدان به کاروان حمله کردند و هر چه در قافله بود بردند طولی نکشید که یکی از ایشان که گوئی رئیس آنان بود بر اسب من سوار بود و اشعاری را که من گفته بودم میخواند من به نزدیک او رفتم و گفتم آیا میدانی که گوینده این شعر کیست؟ گفت آری دعبل خزاعی است. گفتم آیا میدانی که من دعبل گوینده این شعرها هستم؟ او تعجب کرد و حرف مرا باور ننمود گفتم از اهل قافله بپرس اهل قافله گواهی کردند که من همان گوینده اشعارم وقتی دانست که من دعبل» هستم دستور داد تمام اموالی را که از کاروان برده و بین خود تقسیم کرده بودند به احترام من به صاحبانش برگردانند و همانطور که امام فرموده بود این پیراهن سبب آزادی من و دوستم شد و اموالی را که برده بودند به ما برگرداندند چون دعبل» از دست دزدان آزاد شد بسوی قم آمد وقتی به قم وارد شد مردم به استقبالش شتافتند و از او خواستند که اشعار معروفی را که در حضور امام خوانده است برایشان بخواند دعبل پذیرفت و به مسجد قم رفت و اشعار خود را بر آنان خواند مردم هدایا و پولهای زیادی به او دادند و وقتی از جریان پیراهن حضرت آگاه شدند با التماس از او خواستند که آن را به ایشان بدهد و در برابرش هر مبلغی را که بخواهد بگیرد دعبل نپذیرفت آنها تقاضا کردند که تکه ای از آن پیراهن به ایشان بدهد باز قبول نکرد.
وقتی دعبل از قم بیرون رفت گروهی از جوانان راهش را بستند و پیراهن را از او گرفتند و به قم آمدند دعبل به قم بازگشت و تقاضا نمود که جامه را به او برگردانند ولی حاضر نشدند این کار را بکنند دعبل تمنا نمود که قطعه ای از آن به او بدهند این تقاضا پذیرفته شد مقداری از جامه با هزار در هم به او دادند و او قبول کرد و راهی دیار خود شد.
« دعبل» وقتی به وطن بازگشت بسوی خانه اش رفت ولی با شگفتی مشاهده کرد که دزدان خانه او را غارت کرده اند و چیزی برایش نگذاشته اند وی به یاد کلام امام افتاد که وقتی صد دینار به او داد فرمود این را نگهدار که به آن سخت محتاج خواهی شد در این میان همسرش که خیلی به او علاقه داشت بیمار شده و چشمش آب آورده و پزشک او را از معالجه مأیوس نموده بود.
« دعبل» قطعه پیراهنی که از امام برایش بیادگار مانده بود به چشم همسرش بست و روز بعد وقتی باز کرد چشمش شفا یافته و خوب شده بود دعبل» بخاطر آن قصیده و اشعار معروف که با جرأت و شهامت سروده بود، هم صاحب مال شد و هم احترام زیاد از آن به بعد همه شیعیان بدیده احترام به او مینگریستند و خود در تاریخ بعنوان شاعر آزاده و شجاع معروف گشت.
ترجمه پاره ای از اشعار پرارزش وی چنین است :
خانه ی ویران فرزندان پیامبر را که دیدم گریستم
خانه هائی که صاحبانش را از آنجا بیرون کرده و منافقان جای ایشان را گرفته بودند
خانه هائی که روزی در آنجا تفسیر قرآن گفته میشد و محل نزول وحی بود اکنون بخاطر ستمهای جنایتکاران از تلاوت قرآن خالی شده است. صاحبان خانه میراث پیامبر بودند و بهترین افراد امت به شمار می رفتند مردانی که به مستمندان کمک میکردند و پیوسته یار ایشان به شمار می رفتند می بینم که ثروتهای ایشان در دست ستمکاران است و دست پر برکتشان از ثروت خویش خالی است
بر آن ستاره های آسمان امامت که در کوفه و مدینه و کربلا و فخ خفته اند و بخاطر پاسداری از اسلام جان خود را از دست داده اند درود میفرستم قبری در بغداد است (مراد شاعر موسی بن جعفر است) که جان پاکیزه و مبارزی در آن نهفته قبری که یکی از غرفه های بهشت است «دعبل» می گوید وقتی به اینجا رسیدم حضرت رضا فرمود بیتی هم من به قصیده ات می افزایم تا تکمیل شود.
(خبر امام از شهادت و دفن خویش در طوس معجزه ای از امام به شمار می رود.)
فرمود: قبری هم در شهر طوس است که مصیبتی بس بزرگ دارد و دلها را تا روز قیامت میسوزاند و ناله ها را بر می انگیزد.