پابوسی ۱۷
باید دلش را به دست می آورم چه حرف بدی زدم ، حضرت را ناراحت کرده و رنجاندم خداوند از گناهانم نمیگذرد باید زبان به دهان میگرفتم حضرت دوباره با صدایی بلندتر جمله شان را تکرار کردند و اطرافیان هم گوشها را تیزتر خدای ما یکی است و پدرمان یکی و مادرمان هم یکی اجر و ثواب هم که به اعمال خوب و درست است....
یکی نبود به من بگوید آخر مرد حسابی چرا پیشنهاد دادی که سفره خدمتکاران از سفره امام جدا باشد آن هم امامی رئوف .
الکافی، ج ۸، ص ۲۳۰
پابوسی ۱۸
سلام نمازشان را که دادند یاسر را صدا زدند رنگ از رخ مبارکشان پریده بود؟ آیا همه غذا خوردند؟ یاسر در پاسخ به حضرت گفت: یا مولا با شرایط شما مگر کسی میتواند غذا بخورد؟ حضرت فرمودند سفره را پهن کنید حضرت با همه دردی که داشتند. کنار ما نشستند تا ما بتوانیم غذا بخوریم وقتی همه نشستند. آرام همه را دعوت به خوردن کردند بعد از تمام شدن غذا حضرت بیهوش کنار سفره روی زمین افتادند آخر زهر کار خودش را کرده بود.
عيون اخبار الرضا (ع)، ج ۲، ص ۲۴۱
پابوسی ۱۹
دوباره میخواستند او را محک بزنند درست مثل همیشه سر سفره رفتارش را دقت میکردند او بهترین غذاها را بر میداشت و توی یک سینی بزرگ می گذاشت.
می گفتند ببرید برای آنها که میدانید نیازمندترند، او حالا هم که ولی مردم شده دست از این کارها بر نمیدارد این روزها خیلی دقیق تر کارهایش زیر ذره بین نگاههای متوجه و کنکاش گر است. تا شاید بتوانند برایش حرفی بسازند و خدشه ای در کار ولیعهدیش به وجود اورند.
اما انگار نه انگار ایشان طبق معمول دوباره تأکید کردند زودتر غذا را ببرید مبادا میهمانان سفره ما سر گرسنه بر بالین بگذارند.
مناقب آل ابی طالب، ج ۴، ص ۳۶۲