پابوسی ۱
ماندنش در این جا صلاح نیست به زودی باید برگردد. همین که گفتم این روزها مأمون کلافه بود چون خودش امام(ع) را از مدینه به خراسان آن هم از راه اهواز احضار کرده بود.
ابوهاشم یکی از دوستداران امام خودش را به ایشان رساند تا حضرت را ببیند اما حضرت دچار کسالت شده بودند و طبیب کنار ایشان نشسته بود. فرمودند تا دو گیاه را آماده کنند و بی شک بعد از خوردن آنها بهبود یابند اما طبیب گفت این گیاهان در این فصل نبوده و نیست . حضرت نشانی را به آنها داده و فرمودند: به سمت شیروان رفته و در آنجا از کنار رودخانه ای گیاهان را از مردی که آنجاست بخواهید.
حالا امام از گیاهان تناول نموده و بهبود حاصل شده بود. طبیب مدام از من سوال میکرد این شخص کیست؟ و من گفتم فرزند رسول خدا (ص) دوباره گفت او جانشین و وصی پیغمبر است؟ دوباره گفتم بله
باید علت نگرانی مأمون را درک میکردم او هم از این می ترسید که در آنجا نیز مردم شیفته امام رضا (ع) شوند.
الخرايح و الجرائح، ج ۲، ص ۶۶۱، ح ۴