نحوه خواستگاری امام هفتم
عماد الدین طبری مینویسد هشام بن احمد گوید: حضرت امام کاظم فرمود:
هل علمت احداً من اهل المغرب قدم
آیا خبر داری که کسی از اهل مغرب آمده؟
عرض کردم نه
فرمود: چرا یک نفر آمده برخیز و به سوی او برویم.
هر دو بر مرکب سوار شدیم و به نزد او رفتیم، دیدم مردی از اهل مغرب است که چند برده با خود دارد، امام کاظم به او فرمود:
کنیزهای خود را نشان بده وی نه کنیز برای ما نشان داد که هر کدام از آنها را نشان می داد امام کاظم میفرمود: این را نمیخواهم
در این موقع امام کاظم فرمود: کنیز دیگری را نشان بده.
وی گفت: دیگر کنیزی ندارم حضرت فرمود چرا کنیز دیگری نشان بده
گفت: سوگند به خدا فقط یک کنیز دارم که آن هم بیمار است.
گلبرگهای رضوی
حضرت فرمود اگر اشکالی ندارد او را نشان بده؟
او از نشان دادن آن کنیز امتناع ورزید و امام بازگشت.
فردا صبح امام مرا نزد او فرستاد و فرمود:
به او بگو نهایت قیمت آن کنیز چقدر است؟ وقتی گفت فلان مبلغ تو بگو خریدم فردا صبح نزد او رفتم و گفتم آن کنیز را چند می فروشی؟
گفت کمتر از فلان قیمت نمی فروشم
گفتم به همان مبلغ خریدم گفت: من هم پذیرفتم کنیز مال تو ولی به من بگو آن شخصی که دیروز با تو بود کیست؟
گفتم شخصی از بنی هاشم بود.
گفت: از کدام بنی هاشم؟
گفتم بیش از این در مورد او نمیدانم او گفت من هم اینک داستان این کنیز را برایت تعریف میکنم من او را از دورترین منطقه مغرب خریدم زنی از اهل کتاب مرا دید و گفت این چه کنیزی است که نزد توست؟
گفتم او را برای خودم خریده ام
گفت سزاوار نیست که چنین کنیزی نزد تو باشد این کنیز شایسته است نزد بهترین فرد روی زمین باشد، اندکی بیش او نمی ماند جز این که از او فرزندی متولد خواهد شد که شرق و غرب عالم تابع او میشوند. هشام بن احمد گوید: من آن کنیز را خدمت مولایم حضرت امام کاظم آوردم و چیزی نگذشت که امام رضا از او متولد شد.