غریب خراسان  ( صص 22-20 ) شماره‌ی 4827

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > ولايتعهدی > قبول با اکراه

خلاصه

مأمون شرایط را پذیرفت سپس حضرت دست به سوی آسمان بلند کرد و فرمود: خدایا تو میدانی که مرا مجبور کردند و به اجبار ولایت عهدی را قبول کردم پس مرا مؤاخذه مکن؛ چنانچه دو بنده و پیغمبرت، یوسف و دانیال را مؤاخذه نکردی، آن هنگام که ولایت را از جانب پادشاه زمان خود قبول کردند خداوندا، عهدی جز عهد تو نیست و ولایتی مگر از جانب تو نمیباشد. پس مرا توفیق ده که دین تو را بر پا دارم و سنت پیامبر الله تو را زنده نگاه دارم. همانا تو نيكو مولا و نیکو یاور هستی.

متن

ورود حضرت رضا به مرو و قبول ولایت عهدی 

وقتی که حضرت رضا وارد مرو شد، مأمون به حضرت رضا احترام زیادی گذاشت و خواص و بزرگان را جمع کرد و گفت: ای مردم من در آل عباس و آل علی تأمل کردم و هیچکس را افضل و احق از علی بن موسی الرضا نديدم. بعد رو به حضرت رضا کرد و گفت اراده کرده ام که خود را از خلافت خلع کنم و آن را به تو تفویض نمایم. حضرت فرمود: اگر خلافت را خدا برای تو قرار داده است جایز نیست که به دیگری ببخشی و خود را از آن معزول کنی؛ و اگر خلافت از تو نیست اختیار نداری که به دیگری تفویض نمایی مأمون گفت: البته لازم است که شما آن را قبول کنی. حضرت فرمود من به رضای خود هرگز قبول نخواهم کرد تا مدت دو ماه این سخن در میان بود و مأمون همچنان مبالغه و اصرار میکرد و چون حضرت غرض او را می دانست، امتناع می کرد.

وقتی که مأمون از قبول کردن حضرت مأیوس شد ولایت عهدی خود را به امام رضا پیشنهاد و ایشان را به این امر اجبار کرد. حضرت فرمود پدران بزرگوار من خبر دادند از رسول خدا که من پیش از تو از دنیا میروم و به زهر ستم شهید می شوم و ملائکه ی زمین و آسمان بر من خواهند گریست و در سرزمین غربت نزدیک هارون الرشید دفن خواهم شد. مأمون از شنیدن این سخن گریان شد و گفت تا من زنده ام، چه کسی می تواند تو را به قتل برساند یا نسبت به تو بدی بکند؟ حضرت فرمود: اگر بخواهم میتوانم بگویم که چه کسی مرا شهید خواهد کرد. مأمون گفت: غرض تو آن است که ولایت عهدی مرا قبول نکنی تا مردم بگویند تو ترک دنیا کرده ای حضرت فرمود: به خدا قسم از روزی که پروردگار مرا خلق کرده است تا به حال دروغ نگفته ام و ترک دنیا برای دنیا نکرده ام و غرض تو را میدانم. گفت: غرض من چیست؟ فرمود: غرض تو آن است که مردم بگویند علی بن موسی الرضا ترک دنیا نکرده بود بلکه دنیا او را ترک کرده بود. اکنون که دنیا رو به او آورده است، برای طمع خلافت ولایت عهدی را قبول کرد.

مأمون در غضب شد و گفت همیشه سخنان ناگوار در برابر من می گویی و از سطوت و خشم من ایمن شده ای به خدا قسم اگر ولایت عهدی مرا قبول نکنی گردنت را میزنم. حضرت فرمود که حق تعالی نفرموده است که من خود را به مهلکه اندازم. حال که جبر میکنی قبول میکنم به شرط آنکه کسی را نصب نکنم و احدی را عزل نکنم؛ رسمی را بر هم نزنم و امری را احداث نکنم و از دور بر بساط خلافت نظر کنم. 

مأمون شرایط را پذیرفت سپس حضرت دست به سوی آسمان بلند کرد و فرمود: خدایا تو میدانی که مرا مجبور کردند و به اجبار ولایت عهدی را قبول کردم پس مرا مؤاخذه مکن؛ چنانچه دو بنده و پیغمبرت، یوسف و دانیال را مؤاخذه نکردی، آن هنگام که ولایت را از جانب پادشاه زمان خود قبول کردند خداوندا، عهدی جز عهد تو نیست و ولایتی مگر از جانب تو نمیباشد. پس مرا توفیق ده که دین تو را بر پا دارم و سنت پیامبر الله تو را زنده نگاه دارم. همانا تو نيكو مولا و نیکو یاور هستی.

مخاطب

جوان ، میانسال

قالب

کارگاه آموزشی ، کتاب داستان كوتاه ، کتاب داستان بلند و رمان