داستانهایی از امام رضا
۱- توجه به خدا در نماز
امام رضا به همراه تعدادی از یاران خود در حال سفر بودند. ایشان هنگام نماز ظهر به سرزمینی میان مکه و مدینه رسیدند. امام له تصمیم به اقامه نماز گرفتند و برای این کار از مرکب خود پیاده شده به سمت بوته ی بزرگی رفتند که در سایه ی آن بوته نماز بخوانند. پس از چند لحظه در حالیکه مشغول نماز بودند ناگهان ماری جلوی آن حضرت ظاهر شد امام چشمش به آن افعی افتاد ولی تغییری در چهره و نمازش پیدا نشد افعی به زیر آن بوته ی بزرگ خزید امام پس از اتمام نماز یاران خود را فراخواند و به زیر بوته اشاره کرد و از وجود افعی خطرناکی در زیر آن بوته خبر داد. یکی از یاران امام بسیار ترسید و تعجب کرد که امام چگونه با وجود افعی به نماز خود ادامه داده است.
امام فرمودند: آری، وقتی که مشغول نماز بودم، تا نزدیکی من آمد و سپس به زیر آن بوته رفت.
یکی از یاران حضرت سنگی برداشت سپس با ضربه ای مار را از بین برد. یکی از یاران از امام پرسید: یابن رسول الله، آیا نترسیدید به شما آسیبی بزند؟ امام فرمودند: هرگز. بدان که هر کس از غیر خدا نترسد خداوند او را کفایت مینماید و در برابر خطرات او را حفظ می نماید.