غریب خراسان  ( صص 42، 44-43 ) شماره‌ی 4833

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره علمی و فرهنگی امام > سيره علمی > علم غيب امام رضا (عليه السلام) = (علم نسبت به نيت بندگان)

خلاصه

یکی از یاران امام به نام دیان بن الصلت نقل می کند برای دیدار با امام رضا به خراسان سفر کرده بودم. وقتی که میخواستم با حضرت ابالحسن الرضا وداع کنم و به عراق باز گردم با خود گفتم که وقتی برای خداحافظی خدمت آن حضرت رفتم از ایشان میخواهم که یکی از پیراهنهای تنش را به من بدهد تا مرا در آن دفن کنند؛ و چند درهم نیز تا برای دخترانم انگشتر بخرم وقتی که برای خداحافظی خدمت حضرت رسیدم گریه و اندوه فراق از حضرت آنقدر بر من غلبه کرده بود که فراموش کردم خواسته هایم را از حضرت طلب نمایم. از خدمت حضرت رضا مرخص شدم و بیرون آمدم. حضرت مرا صدا زد و گفت ای دیان برگرد و فرمود: مگر دوست نداری که لباس تنم را به تو بدهم تا وقتی که عمرت به پایان رسید، تو را در آن دفن کنند و چند در هم به تو بدهم تا برای دخترانت انگشتر بخری؟ عرض کردم بله یا بن رسول الله در خاطر داشتم تا از شما طلب نمایم، ولی اندوه و غم فراق شما از یادم برده بود. آنگاه حضرت یک پیراهن به من داد و از زیر سجاده اش چند در همی بیرون آورد و به من داد وقتی آنها را شمردم، دیدم سی درهم است.

متن

٦- نماز تمام یا شکسته

دو تن از شیعیان پس از روزها مسافرت از مدینه به خراسان رسیدند. آنها برای اینکه بدانند باید در سرزمین خراسان نماز خود را تمام یا شکسته بخوانند خدمت امام رضا رسیدند؛ و سؤال خود را بیان داشتند.

امام فرمودند که به من بگویید هر کدام برای چه کاری به خراسان آمده اید؟ مرد اول :گفت من برای دیدن مأمون آمده ام و عرض حاجتی نزد او دارم مرد دوم گفت من برای زیارت شما آمده ام ای پسر رسول خدا امام رضا در جواب فرمودند: اما تو که برای دیدار سلطان آمده ای نمازت تمام است و نماز تو که برای دیدن من آمده ای شکسته است. مرد اول با حالت تعجب عرض کرد عجیب است یا بن رسول الله مگر چه تفاوتی در سفر ما وجود دارد؟ امام فرمودند تو به سفر گناه آمده ای و نمازت تمام است؛ زیرا دیدار سلطان ظالم گناه است و در سفری که گناه باشد، نماز را باید تمام خواند.

- پیراهن حضرت و چند درهم

یکی از یاران امام به نام دیان بن الصلت نقل می کند برای دیدار با امام رضا به خراسان سفر کرده بودم. وقتی که میخواستم با حضرت ابالحسن الرضا وداع کنم و به عراق باز گردم با خود گفتم که وقتی برای خداحافظی خدمت آن حضرت رفتم از ایشان میخواهم که یکی از پیراهنهای تنش را به من بدهد تا مرا در آن دفن کنند؛ و چند درهم نیز تا برای دخترانم انگشتر بخرم وقتی که برای خداحافظی خدمت حضرت رسیدم گریه و اندوه فراق از حضرت آنقدر بر من غلبه کرده بود که فراموش کردم خواسته هایم را از حضرت طلب نمایم. 

از خدمت حضرت رضا مرخص شدم و بیرون آمدم. حضرت مرا صدا زد و گفت ای دیان برگرد و فرمود: مگر دوست نداری که لباس تنم را به تو بدهم تا وقتی که عمرت به پایان رسید، تو را در آن دفن کنند و چند در هم به تو بدهم تا برای دخترانت انگشتر بخری؟ عرض کردم بله یا بن رسول الله در خاطر داشتم تا از شما طلب نمایم، ولی اندوه و غم فراق شما از یادم برده بود. آنگاه حضرت یک پیراهن به من داد و از زیر سجاده اش چند در همی بیرون آورد و به من داد وقتی آنها را شمردم، دیدم سی درهم است.

ـ فخر فروش

چند تن از یاران امام رضا خدمت ایشان رسیده بودند تا امام برای ایشان سخن بگوید و به سؤالاتشان پاسخ دهد. پس از پایان ملاقات هنگام وداع امام از یکی از آن افراد به نام احمد بن ابی نصر خواستند که نزد ایشان بماند آن شخص از امام عذر خواست و خواست که برود و گفت زمان استراحت شماست و من نمیخواهم مزاحم خواب شما شوم امام دست به شانه ی او گذاشت و فرمود نزد ما بمان احمد نیز در جواب گفت: اختیار من دست شماست یابن رسول الله بفرمایید بروم، می روم و بگویید بمان میمانم. امام رضا فرمودند پس بمان رختخواب آنجاست. 

امام برخاست و از اتاق خارج شد آن لحظه احمد بن ابی نصر بسیار خوشحال بود و به خاطر چنین کرامتی که در حق وی شده بود، سر بر سجده گذاشت و خدا را سپاس گفت که امام شیعیان وی را مورد لطف قرار داده است. سجده ی احمد تمام نشده بود که امام به اتاق بازگشت احمد برخاست و ایستاد. امام ه به او فرمود: ای احمد امیر مؤمنان له روزی به عیادت صعصعه بن صوحان رفت هنگام برگشتن به او گفت ای صعصعه عیادت مرا بهانه ی فخر فروختن به برادران خود مکن از خدا بترس و پرهیزکار باش امام سخن امیر مؤمنان علیه را به پایان برد و از اتاق خارج شد؛ و بی آنکه کلام دیگری بگوید، به میهمان خود بهترین درس اخلاق را عرضه داشت.

مخاطب

جوان ، میانسال

قالب

سخنرانی ، کارگاه آموزشی ، کتاب داستان بلند و رمان