عطا نمودن آنحصرت شمش طلائی بحاجتمندی
و نیز در آن کتاب از ابراهیم موسی روایت کرده اند که روزی از مدینه بکاری بیرون رفته بود من در خدمتش بودم و در آنوقت آنحضرت زیر درختی منزل ساخته بود
گفتم فدای تو شوم عید نزدیکست و مرا در همی نیست بچوب تازیانه ای که در دست داشت زمین را بکاوید و شمشی از طلا برداشته بدست من داد فرمود این را صرف کن و لیکن آن چه دیدی بکسی مگو