وصف آفتاب ج۱ - ولادت تا شهادت امام رضا (ع)  ( ، صص 30-28 ) شماره‌ی 4931

موضوعات

معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام رضا (عليه السلام) > کرامات و معجزات امام رضا (عليه السلام)

خلاصه

شخصی به نام عبدالله که زیدی مذهب بود و اعتقادی به امامت امام رضا علیه السلام نداشت میگوید همراه امام بودیم و در صحرا گله آهویی پیدا شد. ناگاه آن سرور به بچه آهویی اشاره کردند. دیدیم فوراً آن بچه آهو آمد تا مقابل آن حضرت ایستاد و امام دست مرحمت بر سر آن بچه آهو کشیدند و او را به غلام خود سپردند. در آن حال بچه آهو مضطرب شد و خواست به چراگاه خود برگردد. آن حضرت سخنی با آن بچه آهو فرمودند که ما نفهمیدیم؛ اما بچه آهو آرام گرفت و از اضطراب افتاد.چون این پیش آمد آن حضرت به من فرمودند: «آیا ایمان نیاوردی؟ یعنی پس از دیدن این معجزه به امامت من اعتقاد پیدا نکردی؟ عرض کردم: «چرا ای آقای من تویی حجت خدا و من توبه میکنم به سوی خدا از اینکه تا حال قائل به امامت تو نبودم

متن

 

. ضامن آهو

چرا به امام رضا «ضامن آهو» می گویند؟

درباره «ضامن آهو به سه گزارش تاریخی زیر اشاره میکنیم .

امام پس از ورود به نیشابور دستور ساخت حمام و حفر قنات و ساخت حوض آب را در جوار مسجد صادر کردند که این مکان به گرمابه رضا شهرت یافت. در آنجا ماده آهویی از دست شکارچی به آن بزرگوار پناه آورد. به این مصرع از شعر ابن حماد شاعر توجه کنید: الذي لاذ به الظبية و القوم جلوس ... کسی که آهو بد و پناه برد، در حالی که مردم نشسته بودند .... (1. المناقب، ج ۴، ص ۳۴۸.)

۲ شخصی به نام عبدالله که زیدی مذهب بود و اعتقادی به امامت امام رضا نداشت میگوید همراه امام بودیم و در صحرا گله آهویی پیدا شد. ناگاه آن سرور به بچه آهویی اشاره کردند. دیدیم فوراً آن بچه آهو آمد تا مقابل آن حضرت ایستاد و امام دست مرحمت بر سر آن بچه آهو کشیدند و او را به غلام خود سپردند. در آن حال بچه آهو مضطرب شد و خواست به چراگاه خود برگردد. آن حضرت سخنی با آن بچه آهو فرمودند که ما نفهمیدیم؛ اما بچه آهو آرام گرفت و از اضطراب افتاد.

چون این پیش آمد آن حضرت به من فرمودند: «آیا ایمان نیاوردی؟ یعنی پس از دیدن این معجزه به امامت من اعتقاد پیدا نکردی؟ عرض کردم: «چرا ای آقای من تویی حجت خدا و من توبه میکنم به سوی خدا از اینکه تا حال قائل به امامت تو نبودم آنگاه آن حضرت به آن بچه آهو فرمودند: «اینک برو به سوی چراگاه خود.» آن بچه آهو شروع کرد به گریه کردن و دیدیم اشک از چشمان او جاری شد و خود را به آن جناب می مالید. آنگاه آن حضرت رو به من کردند و فرمودند: «آیا می دانید این بچه آهو چه میگوید؟ عرض کردم خدا و پسر پیغمبرش داناترند. فرمودند میگوید چون مرا به جانب خود خواندی و من اطاعت کرده و به خدمتت آمدم امید داشتم که از گوشت من تناول فرمایی؛ اما حال که مرا مرخص فرمودی من گریان و محزونم که قابل نبودم از گوشت من بخوری تا به آن فیض برسم. (2. راوندی، الخرائج، ج ۱، ص ۳۶۵؛ بحار الأنوار، ج ۴۹، ص ۵۲ و ۵۳)

حاکم رازی دوست ابی جعفر عتبی میگوید: ابو جعفر عتبی مرا به نزد ابو منصور بن عبد الرزاق فرستاد و چون روز پنجشنبه بود از او اذن خواستم که به زیارت حضرت رضا بروم گفت: «بشنو برای تو در امر این مشهد و زیارتگاه مقدس چیزی بگویم آنگاه گفت: «من در ایام جوانی نادان بودم و بر زوار و اهل این مشهد آزار می رساندم و راه را بر زوار آن می بستم و متعرض زائران میشدم و آنان را برهنه میکردم و اموالشان را میربودم روزی به شکار رفته بودم و آهویی دیدم و تازی سگ شکاری خود را در پی آن فرستادم و پیوسته آن تازی او را تعقیب میکرد تا اینکه آهو به داخل محیط آن مشهد پناه برد و ایستاد تازی نیز مقابل آن ایستاد و نزدیک آن نمی رفت و من هرچه میکردم که سگ نزدیک به آن شود نمی شد.

وقتی آهو از جای خود حرکت میکرد تازی آن را دنبال میکرد تا آهو داخل صحن شد تازی در همان موضع بایستاد و داخل نشد؛ پس آهو داخل حجره ای از حجره های صحن مقدس رفت و من به صحن داخل شدم و آهو را ندیدم از ابونصر قاری پرسیدم آهویی که الآن داخل صحن شد کجا رفت؟ گفت آن را ندیدم به مکانی رفتم که آهو داخل آن شده بود. پشک و اثر آمدن آهو را دیدم؛ اما خود آن را ندیدم. با خدا عهد کردم که از آن پس زوّار را اذیت نکنم و متعرض آنان نشوم مگر برای کار خیر و رفع حاجتشان

پس از آن هرگاه برای من مشکلی روی میداد به زیارت آن حضرت می رفتم و در آنجا دعا و ناله و زاری میکردم و حاجت خود را از خداوند میخواستم و خداوند حاجت مرا مرحمت میفرمود. در آنجا از خداوند خواستم که به من پسری عنایت فرماید دعایم مستجاب شد و پسردار شدم؛ اما وقتی به حد رشد و بلوغ رسید او را کشتند. باز به مشهد رفته و از خداوند خواستم پسری به من روزی کند خداوند برای بار دوم فرزند پسر به من عطا فرمود. تاکنون در آنجا حاجتی از خدا نخواسته ام جز اینکه خداوند به من عطا فرموده است و این آن چیزی است که برای من از برکت این

مرقد مطهر که خداوند بر ساکنش درود فرستد به ظهور رسیده است.(1. عيون أخبار الرضا، ج ۲، ص ۲۸۵.)

ص30

مخاطب

نوجوان ، جوان ، میانسال

قالب

کارگاه آموزشی ، کتاب داستان كوتاه