آیا خبر امام علی بن موسی را شنیده اید؟
محمد جمعه گفت:
خبر نماز باران را؟
عبدالرحمان گفت:
امام اعلام فرموده اند روز دوشنبه همراه مردم به هامون خواهند رفت تا نماز باران به جا آورند.
محمد جمعه گفت:
خبر در شهر دهان به دهان پیچیده است.
عبدالرحمان گفت:
با این خبر نور امید به دلها تابیدن گرفته است. شهر از کسالت و خمودگی به در آمده.
محمد جمعه گفت:
به راستی که خشک سالی پدر مردم را در آورده است.
یاسین گفت:
مردم هیجان زده به نظر میرسند از خود می پرسند آیا ممکن است دوباره آسمان روی آشتی به آنها نشان دهد.
عبدالرحمان گفت:
بدخواهان به تکاپو افتاده اند تا آیه یأس بخوانند و مردم را در روز موعود از رفتن به صحرا منصرف کنند همه جا زمزمه سر داده اند که علی بن موسی طرفی از این نماز نخواهد بست.
محمد جمعه گفت:
گویا مأمون از امام درخواست کرده تا ایشان نماز باران به جا آرند.
عبدالرحمان گفت:
به ظاهر شاید این طور باشد. اما به گمان من در باطن نیت دیگری در کار است. او میخواهد امام را با این درخواست در مقابل مردم به کاری وادارد که به زعم او امکان پذیر نیست و حاصلی جز شکست نخواهد داشت.
زن ها گوش به حرف مردها داده بودند. یاسین گفت:
امام مردم را طی سه روز آینده دعوت به روزه داری نموده اند.
عبدالرحمان گفت:
فردا در پگاه راهی مرو علیا خواهم شد تا خبر را به گوش مردم آن شهر برسانم.
صص 156، 157
جمعیت جلوی اقامتگاه امام چنان به هم فشرده و انبوه بود که عبور از سد آن به سختی میسر میشد یاسین با هزار زحمت خود را از لا به لای آن تا نزدیکای منزل امام رساند. گویی آدمها به هم جوش خورده بودند. مرو، سر تا پا هیجان و انتظار بود ناگهان ولوله ای برپا شد و جنب و جوشی تازه در گرفت خلایق غریو بر آوردند یا ابا الحسن... يا ابا الحسن ....»، امام بر فراز پله های جلوی اقامتگاه خود ظاهر شده بود و جماعت مثل موج از جا در رفته بود و روی پای خود بند نبود یاسین تمام وجودش چشمی برای دیدن شده بود تا از میان شلوغی و ازدحام بتواند امام را نظاره کند و تصویر سیمای نورانی اش را در قاب چشمان خود جای دهد. امام با و قاری زیبنده برای مردم به آرامی دست تکان داد و از انگشتانش در آسمان نور تراوید. با نگاهی آسمانی لبخند زد. سبحان الله گفت. از پله ها به زیر آمد جمعیت راه باز کرد تا امام و پیشوایشان پیشاپیش مردمان رو به جانب هامون گذارد.
موج بی قرار جمعیت یاسین را با خود برد. احساس کرد قطره ناچیزی است که در پهنه پرتلاطم دریا فرو افتاده و هر جا که موج، دلش بخواهد، او را با خود میبرد اختیار ماندن و رفتن دست او نبود. جمعیت بود که او را با خود می برد.
امام میدانگاه را پشت سر گذاشت و در میان انبوه مردمان، گذرگاهی را که به دروازه شهر میرسید و از آن جا منتهی به بیابان می شد در پیش گرفت. با هر ده گامی که بر میداشت با صدای رسا بر پیامبر و خاندان او درود میفرستاد و مردم با ذکر صلوات امام را همراهی می کردند و مشتهای گره کرده را در آسمان به حرکت در می آوردند. زنان در صفهای به هم فشرده فریاد میزدند یا ابا الحسن... يا ابا الحسن...» مردها نیز با نیاز و التماس یا ابا الحسن میگفتند ناگاه در آن قیل و قال و هنگامه چشم یاسین به محمد جمعه افتاد که با مشت های گره کرده فریاد زنان میگفت یا ابا الحسن.... يا ابا الحسن..... ياسين خواست خود را به او برساند اما ممکن نشد. لحظاتی بعد، محمد جمعه، در میان امواج پرخروش جمعیت غرق شد و از نگاه یاسین ناپدید گردید. سر و صداها فرو نمی نشست صدای مردان که با هیجان میگفتند: «یا اباالحسن» در هم زنجیر شده بود و هیچ کلام دیگری جز یا ابا الحسن شنیده نمی شد. جوانها دستمالهای رنگینی را بر نوک انگشتان خود به رقص در آورده بودند. بعضی از زنها به شدت میگریستند و نام مقدس امام را بر زبان می آوردند قیامتی برپا شده بود. گویی صور اسرافیل در گورها به صدا درآمده بود و مردگان از هیبت روز محشر سراسیمه از جا برخاسته بودند. فریادها تا به دورهای دور چون پرنده ای شکاری بال و پر گشوده بود. در میان آن هیاهوی بی سابقه صدای چارپایان نیز شنیده می شد. بعضی با الاغ و استر از راه دور آمده بودند بعضی گاوها را جلو انداخته بودند. بعضی با گوسفندان خود راه را بر مردم تنگ کرده بودند. بع بع گوسفندان و بوی پشم و پشکل دماغ را پر میکرد. عرق میان چشم ها راه می یافت و پلک ها از گزند آفتاب متورم و سرخ می شد. انگار روی پوست گونه ها تیغ میکشیدند. آفتاب میسوزاند نرمک بادی هم وزیدن نداشت. به نظر یاسین امروز از روزهای پیش گرم تر بود و داغی هوا راه نفس را می بست.
جمعیت با هر گامی که به بیابان نزدیک تر میشد تکبیر میگفت. مردم با تضرع و زاری شهر مرو را پشت سر گذاشته بودند و فراخنای بیابان تفتیده به رویشان آغوش باز کرده بود. حالا مردمان مرو و آبادی های دور و نزدیک در گستردگی بی آب و علف بیابان تنک شده بودند و میان خار بوته ها و سنگلاخ ها به سختی راه می پیمودند تلی فراروی مردمان بود. وقتی امام به دامنه آن رسید لختی ایستاد سبحان الله گفت و آن گاه از آن بالا رفت و مردم را دعوت به سکوت و آرامش کرد. کم کم سرها از صدا افتاد گهواره جمعیت از جنبش باز ماند و هر کس هر کجا که بود چشم بر فراز تپه دوخت امام از بلندای آن به جمعیتی که بخش وسیعی از بیابان را پوشانده بود نگاه انداخت و فرشتگان در آسمان به جولان در آمدند. صدای امام که گویی از عرش به گوش میرسید زیر گنبد آسمان طنین انداخت و به گوش مردمی که صف در صف به انتظار ایستاده بودند رسید حمد و سپاس تو را که شایسته شکر و ستایشی ای خدای سبحان ای خالق انس و جن ای روزی دهنده زمینیان ای خداوند رحمان و رحیم سلام و درود تو بر محمد و آل محمد باد.» مردم یک پارچه صلوات فرستادند. منادیان بانگ برآوردند صف ها را منظم کنید. صفها را منظم کنید و برای نماز آماده شوید به امام و پیشوای خود علی بن موسی اقتدا کنید. مردم شانه به شانه هم در صف های منظم و طولانی آماده نماز شدند. گرما و آفتاب از یاد نمازگزاران رفت. تشنگی و آب را از یاد بردند. نه آفتابی بود نه خار مغیلانی. هیچ نبود، جز صدای رسای امام.
دل ها چشمه نور شده بود. ارواح طیبه فضا را عطر آگین کرده بودند. نسیمی از سوی بهشت وزیدن گرفته بود نماز به پایان رسید. امام با تمنا دست به سوی آسمان دراز کرد بار خدایا تو ما اهل بیت را بزرگ داشتی و مورد احترام عموم قرار دادی آنان به ما توسل می جویند و از طريق ما فضل و رحمت تو را طلب میکنند و در انتظار نعمت و احسان تو هستند. خداوندا! اکنون باران لطف خود را بر این مردم نازل فرما و آنها را از نعمت بی دریغ بارانت بهره مند گردان باران خود را هنگامی که مردمان این بندگان نمازگزار تو به خانه ها باز میگردند فرو فرست تا دلهای مردم آرامش پذیرد بارالها تو را به کرم بی کران و پایانت سوگند میدهیم درهای رحمت را به روی زمینیان باز فرما و زمین و مرتع و باغ های سوخته را از خوشه های پربار باران آذین بند و بارانی پرسود و فراگیر و بی وقفه و بی ضرر بر آنها فرو فرست که ابتدایش پس از بازگشتن مردم از بیابان باشد. کم کم بادی در گرفت. باد چون مار زنگی به فش فش درآمد و گرد و خاک به آسمان تنوره کشید. آسمان منقلب شد وابرها تکه تکه از دورهای آسمان به سرزمین مرو آمدند، در هم تنیده شدند و به هم پیوستند. سراسر آسمان از ابر پوشیده شد. چهره خورشید در پس ابرها پنهان گشت باد مویید گرد و خاک بر سر مردم باریدن گرفت. نفس ها در سینه ها برید. مردم با تحیر و حیرت در هم لولیدند و باد مثل گرگهار زوزه کشید ابرهای کبود و بارانی قلمرو آسمان را به تصرف در آوردند واحیرتا! زمین و زمان زیر و زبر شده چه توفانی در گرفته است!» یکی بانگ برآورد: «الله اکبر ... الله اکبر ...» امام در بالای تپه دست مناجات بر آورده بود و بی توجه به غوغای باد راز و نیاز میکرد. صدای رعد لرزه به دلها انداخت. مردم به دنبال سرپناه می گشتند. آذرخشی که شلاق آتشین خود را به گرده ابرها کشید مردم را برای فرار مصمم تر کرد. امام، مردم را به آرامش فرا خواند ای مردم ای مؤمنان نماز گزار! آرام باشید. نگران ابرهای تیره و رعدی که می غرد نباشید. این ابرها از آن شما نیست. به سوی دیاری دیگر میروند تا فرو بارند و زمین تشنه را سیراب کنند. جمعیت با شنیدن سخنان امام قدری آرام گرفت و ابرها در فراخنای آسمان پراکنده شدند و لحظه ای کوتاه خورشید از پس پاره ابری سرک کشید؛ اما دیری نپایید که دوباره رخسار آسمان کبودی گرفت و ابرها متراکم شدند و تازیانه آذرخشی در آن دورها به زمین اصابت کرد. امام چون بار اول مردم را به آرامش دعوت نمود و ابرها آمدند و رفتند و ده بار بدین منوال گذشت و هر بار مردم به گمان آن که باران خواهد گرفت قصد گریز کردند و با دعوت امام از رفتن منصرف شدند تا آن که آخرین بار ابری پدید آمد پر پشت و انبوه تیره و تاریک امام رو به جانب مردم گفت: این ابر را خداوند عز وجل به سوی شما برانگیخته تا سرزمین مرو را حیاتی دوباره بخشد. پس او را به پاس تفضلی که بر شما کرده حمد و ثنا گویید و شکر نعمت به جا آرید به اذن خدا به سوی منازل خود روید تا باران بر شما نازل شود بارانی که به لطف خدا فرو خواهد بارید، آن قدر که سزاوار شأن و جلال اوست. امام به آرامی از شیب ملایم تپه به زیر آمد یاسین انگار در خواب میدید که مرد مهربان از بلندای تپه پایین می آید و با هر گامی که بر میدارد گل و سبزه جای پایش می روید. چهچهه پرندگان گلهای صحرایی را از خواب ناز بیدار می کردند و بره آهوان پیشاپیش مرد به شادمانی میچمیدند همه جا از گل های ارغوانی پر بود. شکوفه های درختان بادام بوی خوشی را در فضا جاری ساخته بودند. نسیم در کار عشقبازی با گلها بود و بر رخسار هر گلی به صد کرشمه بوسه می زد و دلبری میکرد پروانه ها در سراسر صحرا پراکنده شده بودند و دور گلبوته های رنگارنگ بال میزدند پرندگان بر فراز درختان آوازی پر شور سر داده بودند. صدای جویبار به گوش می رسید. صدای باران صدای غرش ابر صدای مردمانی که رو به جانب شهر نهاده بودند و پا به پای امامشان راه سنگلاخی را طی میکردند و الله اکبر میگفتند. کم کم سواد شهر نمایان شد. ابرها متراکم شده بودند و رعد مدام می غرید و صاعقه بر زمین تازیانه میکشید و باد میمویید و خاک به هوا بر می خاست توده های ابر بر سر شهر خیمه زده بود و باد شدیدی که می وزید آنها را در دل آسمان جا به جا میکرد از تابش آفتاب و گرمای طاقت فرسای آن اثری نبود آسمان خاکستری بود و بارانی خنکای بادی که می وزید عرق بر جامه های مردم خشک کرده بود. امام به اقامتگاه خود رسید. جمعیت فریاد کشید یا ابا الحسن... يا ابا الحسن ...» امام بالای پله ها دست برای مردم مشتاق تکان داد و آنها را دعوت به رفتن کرد. مأموران خلیفه کوشیدند جمعیت را متفرق کنند.
یاسین راه خانه را در پیش گرفت و در طول راه به آن چه دیده بود اندیشید. همه چیز به نظر او در هاله ای از رمز و راز فرو رفته بود. ناگهان آسمان آفتابی منقلب شده بود و ابرها در گستره آن پدیدار شده بودند و توفان در گرفته بود. مردم با شگفتی شاهد تغییر ناگهانی هوا بودند. اما هنوز از باران خبری نبود رعد غرید ولرزه بر جان بچه ها افتاد. یاسین احساس کرد باران شروع به باریدن کرده است. گل نم باران هوا را مرطوب کرد و یاسین باورش نشد سر به آسمان برداشت باران گونه هایش را نوازش داد دلش میخواست از خوشحالی فریاد برآورد باران... باران... سر و صداها در هم پیچید نگاه کنید باران باران می بارد باران ... یکی با هیجان فریاد زد از آسمان معجزه می بارد! معجزه!»
یکی دیگر بانگ برآورد که دوران شوم بختی و خشک سالی به لطف امام علی بن موسی به پایان رسید نگاه کنید. اینک باران است که می بارد! مرد تنومند و قوی هیکلی که زیر باران به سرعت میدوید صدا سر داد: «از آسمان عشق میبارد. عشق . یاسین سر تا پا خیس باران شده بود و بوی خوش کاهگل باران خورده زیر دماغش میخورد. باران شدت گرفته بود و قطرات بی شمار آن در شهر ولوله ای به راه انداخته بود. آدم ها در گذرگاه ها میدویدند تا سرپناه و سقفی پیدا کنند. بچه ها با شادی زیر باران آواز میخواندند. سوسنبر با گیسهای بافته توی حیاط می چرخید و ماه جان او را صدا میکرد باران شتک میزد و آب از ناودانها به راه افتاده بود. بار دیگر دل آسمان ترکید. رعد غرید باران با سر انگشت خیس خود به دریچه ها میزد و جیک جیک گنجشکان به گوش میرسید. آبگیرها از آب باران پر شده بود. بوی طراوت و تازگی، بوی زندگی، بوی باغ ها و درختان پرمیوه بوی رود سبزه چشمه بوی سلام و شادی و خنده بوی دلهای پرامید بوی نان تازه در سفره، بوی گندم، جو، بوی مرتع و شبدر و شبنم بوی شیر در قطره های باران بود. بارانی که به شدت می بارید و خنکای بر مهرش غبار از تن خسته شهر می شست.
مرد بلند قامتی در حالی که سر به آسمان بلند کرده بود، سبوی سفالینه خود را زیر باران گرفت موهای ژولیده و بلند مرد هم چون خرقه کهنه ای که بر تن داشت از باران خیس شده بود و از سر تا پایش آب می چکید با صدای بلند گفت: بارالها! ما از درون خانه هایی که فریاد کودکان از پس دیوارهای آن بلند بود به دعوت امام علی بن موسی به سوی تو دست به دعا برداشتیم و به رحمت تو امید بستیم تا ما را از باران رحمتت برخوردار کنی ،اکنون خداوندا! باران فضل و کرم تو بر سر ما می بارد و زنگار غم از دلها می زداید تو را به پاس نعمات بی کران آسمانی ات سپاس می گوییم و شکر میگذاریم و درود و سلام خود را نثار امام علی بن موسی میکنیم که حضورش در مرو اسباب خیر و برکت و شعف است. ای خدای ابر و باد و باران ای خدای مهربان تویی که بی زوال و بی همتایی آن گاه خطاب به مردمی که سراپا خیس در حال گذر بودند، گفت: «ای مردم گوش فرا دارید. سبوسبو از آب این باران به خانه های خود برید. سبوسبو باران معجزه باران را بنگرید که چگونه خنده بر لبهای مردم مرو آورده است. سلام بر باران سلام بر امام علی ابن موسی مردم سرمست از بوی خوش باران با شنیدن نام مبارک امام بر خاندان محمد و آل طاهرش صلوات فرستادند.
صص167-174