. آن روز را هرگز فراموش نمیکنم چه روز باشکوهی بود!
جمعیت انبوهی در میدان بزرگ شهر برای وداع با امام علی بن موسی جمع شده بودند. فضا مملو از هلهله کسانی بود که توفیق یافته بودند در واپسین دم حرکت از دور و نزدیک امام را زیارت کنند. مرد و زن پیر و جوان، سر از پا نمی شناختند و در هر کجا که بودند میکوشیدند تا هر چه بهتر بتوانند امام را نظاره کنند و کلام آسمانی اش را بشنوند. کاروان آماده حرکت شده بود. فرستادگان مأمون سوار بر اسب ها بودند. اسب ها بی قراری میکردند. جمعیت مثل کشتی بی لنگر که در دام امواج سهمگین گرفتار آمده باشد در تلاطم بود جای سوزن انداز نبود. از زمین آدم می جوشید امام بر شتری زرد موی در کجاوه بود و عزم آن داشت تا نیشابور را پس از چند ماه به قصد مرو ترک کند علما و محدثان بسیاری در آن جمعیت به چشم میخوردند و جمع کثیر مردم امام را چون نگین انگشتری در میان گرفته بودند. هنگامی که کاروان رو به دروازه شهر نهاد! غریو بر آمد.
بی شمار مردمانی به آواز بلند گفتند یا ابا الحسن ما را ترک مکن از پیش ما مرو کوچه باغهای نیشابور به عطر وجود شما خو گرفته است. گذرگاه های شهر بی وجود شما احساس دلتنگی می کنند. از ما چه دیده اید که رو به مردم مرو میروید؟ بعضی به شدت میگریستند. عده ای عنان اختیار از کف داده بودند جمعی فریاد میزدند: «یا ابا الحسن... یا ابا الحسن.... گروهی میگفتند: ای حجت خدا! ای هشتمین امام از میان ما می روی بی آن که بدانیم دوباره کی همای سعادت بر شانه هامان خواهد نشست.» شماری از محدثان بانگ بر آوردند ای سید و و سالار ما! ای امام و پیشوای مسلمین تو را به حق خاندان مقدس و معصومت قسم می دهیم دلهامان را در آخرین لحظات دیدار به حدیثی از احادیث جدت رسول الله منوّر کن تا به خط خوش آن را نگارش کنیم.» کاروان به دستور امام از رفتن باز ایستاد غریو شادی به هوا برخاست: «یا ابا الحسن... یا ابا الحسن... چشم ها منتظر دیدن بود. گوشها محتاج شنیدن. دستها آماده نوشتن دلها در تب و تابی بی پایان امام از کجاوه سر بیرون آورد. ردایی از خز منقش و نگارین بر روی سر داشت. خلایق به صد نیاز فریاد برآوردند یا ابا الحسن... يا ابا الحسن... ما را به مهر خود بمیران... يا ابا الحسن... عده ای تکبیر گفتند. زنها مثل ابر بهار می گریستند. کودکان هاج و واج در آغوش مادران به سیل جمعیت درهم کلاف شده نگاه میکردند و بهت زده شست خود را می مکیدند. بعضی از مردان گریبان دریده بودند. آنها که به امام نزدیک تر بودند خود را در آن هنگامه بر پای مرکب ایشان انداخته و بوسه می زدند. بزرگان و ریش سفیدان کوشیدند مردم را به سکوت دعوت کنند. میدانگاه یک لحظه از نفس افتاد. سکوت همه جا را فرا گرفت و چون پرنده ای بال و پر گسترد.
صدها قلم آماده نوشتن شد امام با صدایی که از ملکوت خدا بر می خاست در حالی که انگشت اشاره به سوی آسمان داشت جمعیت را خطاب قرار داد و گفت: حدیث کرد مرا پدر بزرگوارم، بنده صالح خدا، موسى بن جعفر که درود خدا بر او .... و فرمود حدیث کرد مرا پدر بزرگوارم علی بن الحسین که درود خدا بر او و فرمود حدیث کرد مرا پدر بزرگوارم سید جوانان بهشت حسین بن علی که درود خدا بر او، و فرمود حدیث کرد مرا پدر بزرگوارم علی بن ابی طالب که درود خدا بر او و فرمود شنیدم از پیامبر اکرم فخر کائنات که فرمود شنیدم از جبرئیل که گفت: خداوند جل جلاله فرمود: كلمة لا اله الا الله حصني، فَمَن دَخَلَ حصني أمن من عذابی فریاد مردمان یک باره عنان گسیخت. انفجار صدا. اشک و گریه غریو بر آوردند: «لا اله الا الله ... لا اله الا الله .... مركب امام گامی چند به راه افتاد مردم راه گشودند و امام با آواز بلند گفت: «ولکن بشرطها وشروطها صداها بریده شد. سکوت دوباره چیره گشت. امام دیگر بار جمعیت را خطاب قرار داد و أنا من شروطها... انبوه آدمها در حالی که اشک میریختند هلهله کردند یا علی بن موسى...» دستمالهای رنگین را بر سر دستها در فضا به جنبش در آوردند. فرشتگان بر فراز میدانگاه به پرواز درآمده بودند. رقص دستمالهای رنگارنگ بر نوک انگشتان تماشایی بود. بچه ها از دیدن دستمال ها که مثل پروانه بال بال می زدند به وجد درآمده بودند و شادمانه جیغ میکشیدند. فریادها در هم گره خورده بود و بر فضای شهر غالب شده بود: «شرط ایمان ما تو هستی شرط ورود به دژ خدا تو هستی یا ابا الحسن، ای پسر موسی بن جعفر ای شرط مسلمانی ما، لا اله الا الله ... لا اله الا الله .... کاتبان، حدیث نوشتند و مردم اختیار از کف داده گریستند و با دیده های خیس از اشک فریاد زدند: ای امام و پیشوای ما ای هشتمین امام ای رضای خدا! ای عالم آل محمد تنها تو شرط ورود به دژ خدا هستی. لا اله الا الله، لا اله الا الله .......
یادآوری آن روز به یادماندنی عبدالرحمان را غرق سرور کرده بود.
یاسین کنجکاوانه پرسید:
معنای حدیثی که امام فرمودند چیست؟ چه مراد و منظوری از این حدیث داشتند؟
پدر او را نگاه کرد. چه قدر شبیه جوانی خودش بود. همان چشم و همان ابرو همان زنخدان و سبیل تازه رسته پشت لب همان صدا و همان نگاه چه نگاه بی قراری داشت یاسین عبدالرحمان هیچ گاه او را این طور نگاه نکرده بود. با کلامی شمرده گفت:
معنای آن حدیث این است که خداوند فرمود به راستی ویقین، من آن خدایی هستم که جز من خدایی نیست هر کس اقرار به یکتایی من نماید در در من داخل خواهد شد و هر کس در حصن من وارد شود از عذاب من در امان خواهد بود. آن گاه امام شرطی برای ورود به دژ الهی قائل شدند. فرمودند شرط آن من هستم امام علی بن موسی خواستند مردم متوجه باشند، رسیدن به فلاح و رستگاری هنگامی میسر می شود که به جانشینی و ولایت ایشان ایمان داشته باشند و از امام ام معصوم پیروی کنند. در واقع امام حقانیت خود و خاندان بزرگوارشان را در برابر سلطه گران عباسی به مردم گوشزد کردند و شرط ورود به حصن خدا را امامت و ولایت خود و خاندانشان برشمردند و با این حدیث خلافت مأمون را زیر سؤال بردند.