در میان مردم حکایت های فراوانی از کرامات امام علی بن موسی به زبانها جاری می شد و با نقل آنها برای یکدیگر خود را سرگرم می کردند. وقتی امام به نیشابور وارد شد در محله غز ناحیه ای معروف به بلا شاباد منزل کرد و هنگام ورود به خانه دانه بادامی در گوشه حیاط کاشت. دیری نگذشت که دانه از زمین رویید ساقه برآورد و قد کشید و به شکوفه نشست. عطر شکوفه ها تا هفت منزل آن سوتر میرفت درخت مدت یک سال بادام داد. مردم وقتی از وجود آن با خبر شدند هر کس را که علتی می رسید، دردی داشت، شفا میخواست برای تبرک از آن بادام میخورد و شفا می یافت. هر که را چشم درد عارض میگشت از بادام آن درخت به چشم می مالید و درد فروکش میکرد یکی از اتفاقاتی که مردم نقل قول میکردند حکایت مرد بد اقبالی بود که همراه قافله در کوه قفص گرفتار راهزنان شد راهزنان او را آزار کردند تا آزادی خود را با مال خود بخرد. برای همین مرد نگون بخت را میان برف دست و پا بستند و او را وادار کردند تا مدام دهانش را از برف پر کند و نگه دارد تا آب شود. زنی پنهانی او را از بند رهانید و مرد فرار کرد. اما دهان و زبان او آسیب دید و سرما زده شد. آن چنان که در تکلم با مشکل رو به رو گردید. مرد هنگامی که به خراسان آمد شنید امام در نیشابور به سر میبرد. شب هنگام خواب دید کسی به او میگوید به دیدن فرزند رسول الله برو و از ایشان شفا بخواه مرد در خواب قصد زیارت امام را کرد چون امام را دید حکایت حال گفت. امام به او سفارش کرد زیره و آویشن را با نمک بکوبد و چند بار در دهان بریزد وقتی مرد از خواب بیدار شد خوابی را که دیده فراموش کرد تا آن که به نیشابور رفت. به او گفتند امام از نیشابور کوچ کرده و در رباط سعد اقامت گزیده است. مرد به جانب رباط سعد رفت و چون امام را زیارت کرد، دست به دامن ایشان شد امام فرمود: ما که تو را گفتیم چه باید بکنی برو آن را به کار بند تا سلامت خود را بازیابی!» مرد آن کرد و قدرت تکلم خود را به دست آورد.