جلودی را بشناسید و عطوفت حضرت
مرحوم شیخ صدوق در عیون اخبار الرضا از علی بن ابراهیم از یاسر خادم روایت کرده و خلاصه کرده که امام رضا بمأمون اشاره کردند که از بلاد خراسان خارج شود و بشهر آباء و اجداد خود برود و از نزدیک بامور مسلمین نظارت کند و گرفتاری آنها را ببیند و کار مردم را بدیگران واگذار نکند مأمون قبول کرد و تصمیم بخروج گرفت، چون این خبر به ذوالریاستین رسید که رئیس بود و در پیش مأمون نفوذ کلمه داشت . گفت: ای امیرالمؤمنین راه صواب آن است که در خراسان بمانی تا مردم با بیعت علی بن موسی الرضا مأنوس شوند و مردم از کشتن برادرت از تو رنجیده اند و با تو دشمنی دارند، یعنی هم امام رضا را ولیعهد کردی عده ای ناراضی هستند و هم برادرت را کشته ای جمعی از تو ناراضی هستند بیرون رفتن از خراسان برای تو احتمال خطر زیاد هست و عده ای از بزرگان هستند که در زمان پدرت طرف مشورت پدرت بودند با آنها هم مشاوره کنید که چه صلاح میبینند مأمون پرسید آنها کیستند؟ گفت: مثل علی بن ابی عمران و آبی یونس و جلودی - و آنها کسانی هستند که از بیعت امام رضا سرپیچی کرده و به ولایتعهدی ایشان راضی نبودند و در زندان محبوس شدند پس مأمون گفت: بلی، چون فردا شد امام رضا تشریف آوردند و فرمودند یا امیرالمؤمنین چه کار کردی؟
مأمون آنچه ذوالریاستین گفته بود بحضرت عرض کرد.
سپس مأمون دستور داد این سه نفر را از زندان آوردند اول کسیکه وارد مجلس مأمون شد علی بن ابی عمران بود تا نظرش بحضرت رضا در کنار مأمون افتاد گفت: پناه می بریم ای امیرالمؤمنین از اینکه این مقام را که خداوند برای خاندان شما مخصوص کرده از این خاندان خارج میکنید و به دشمنانتان و به آنهائیکه پدرانتان آنها را کشتند و یا تبعید کردند واگذار میکنید مأمون باو گفت: ای پسر زانیه تو بعد از اینها بر این عقیده هستی دستور داد که ای حرس او را بیاور جلو و گردنش را بزن پس گردن او را زدند.
پس این یونس را آوردند او هم چون حضرت رضا را دید گفت: ای امیرالمؤمنین اینکه در نزد شماست بخدا قسم مانند بت او را میپرستند مأمون گفت: ای پسر زانیه تو هم در این عقیده ای؟
ای حرس گردنش را بزن او هم اطاعت کرد گردن او را زد. سپس جلودی را آوردند. حالا دقت کنید رحمت در عوض بدی و جسارت را ببینید و این جلودی همان است که در زمان هارون بود وقتی که محمد فرزند جعفر بن محمد در مدینه خروج کرد هارون همان جلودی را با گروهی فرستاد و دستور داد که اگر او را گرفتی گردن بزن و بخانه های اولاد ابیطالب داخل شو و تمام لباسها و زیور آلات آنها را غارت کن و برای هر کدام از آنها فقط یک لباس بگذار و این جلودی خبیث هم همین کار را کرد تا رسید بدرخانه حضرت ابوالحسن الرضا با افرادش بآن خانه هجوم بردند امام چون اینطور دید تمام بانوان حرم را در یک خانه جمع کرد و خودش در آن خانه ایستاد جلودی بان حضرت گفت باید من بداخل خانه شوم و خودم لباسهای آنها را بگیرم و این دستور امیرالمؤمنین است. امام رضا الله فرمود من لباسهای آنها را میگیرم و چیزی بر آنها نمی گذارم و برایت میآورم حتی گوشوارها و خلخال و پیراهن آنها هر چه در آن خانه است. برایت میآورم و حضرت قسم خورد تا آن ملعون قبول کرد و همه را گرفت و رفت. حالا این همان جلودی کذائی است که وارد بر مأمون شده وقتی که حضرت رضا او را دید به مأمون فرمود: این شیخ را بمن ببخش مأمون گفت ای سرور من این همان کسی است. که بدختران رسول خدا ﷺ چنین و چنان کرد سپس جلودی به امام رضا نگاه کرد که با مأمون صحبت میکند چون خودش خبث باطنی داشت خیال کرد حضرت او را بمأمون یادآور میشود که چه کارهایی باولاد موسی بن جعفر کرده است. لذا گفت: ای امیرالمؤمنین از تو میخواهم بخدا و به خدمتی که بپدرت هارون کرده ام که سخن او را در حق من قبول نکن مأمون گفت: یا ابا الحسن خودش راضی نیست و ما هم بسوگند او احترام میگذاریم. گفت نه بخدا قسم سخن او را درباره تو قبول نمیکنم.
او را هم بدوستانش برسانید پس گردنش را زدند.
بدطینتی سبب قتلش شد و الا حضرت رضا مصداق فرمایش جدش و ان تعفو عمن ظلمک عفو در مقابل ظلم و عطوفت در مقابل خباثت که داشت میخواست او را هم نجات بدهد. (عیون اخبار الرضا مترجم ج ۲ سفینة البحار چاپ جدید ج ۱ ص ۶۱۳ - نقل از عیون اخبار خلاصه بحار الانوار ح ۴۹ ص ۱۶۴ ح ۵ مفصل از عیون)
دوستان را کجاکنی محروم؟ تو که با دشمنان نظر داری