مفاخر رضویه  ( ، صص 37-33 ) شماره‌ی 4972

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره علمی و فرهنگی امام > ارتباط و اهميت دادن به شاعران (رسانه آن عصر) > شعر دعبل خزاعی در رثای اهل بيت عليهم السلام

خلاصه

از عبد السلام هروی روایت شده گفت: دعبل خزاعی در آن هنگام که حضرت رضا در مرو نزول اجلال فرموده بود بر علی بن موسى الرضا وارد شد و به امام گفت یا بن رسول الله من قصیده ساخته و سوگند یاد کرده ام که برای احدی قبل از شما نخوانم حضرت فرمود بخوان آنرا دعبل شروع کرد بخواندن قصیده ای که یک سطرش این است یعنی مدارس و محافلی که در آن قرآن خواندن و تفسیر و تدریس میشد اکنون خالی است و محل نزول وحی چون صحرائی بی آب و علف و خشک افتاده است تا بدانجا رسید.غنائم و بیت المال مسلمین را می بینیم که در میان دیگران تقسیم میشود و مینگرم که دستهای ایشان آل محمد ه از آن خالی است. حضرت گریست و فرمود راست گفتی ای خزاعی همینطور است و چون دعبل باین شعر رسید که هرگاه هدف حربه تیر جنایت و بلاو ظلم دشمن واقع میشوند دستهای تهی از حربه و بسته را به سوی دشمن میگشایند امام کف دو دستش را میچرخانید و زیر و رو میکرد و میفرمود: آری این چنین است دستها بسته است و چون باین بیت رسید من چون دارای محبت شما خاندانم همه عمر در ترس و وحشت زندگی کردم اما امید من این است که پس از وفاتم دیگر از عذاب در امان باشم.

متن

حدیث ع (۳)

در این حدیث که ذکر میکنیم نکات زیادی ذکر شده اولاً فضیلت زیارت آن بزرگوار نقل شده دوم راجع به امام زمان در آن سخنی بمیان آمده و چند کرامت و اخبار از غیب و چیزهایی دیگر که ملاحظه خواهید کرد.

از عبد السلام هروی روایت شده گفت: دعبل خزاعی در آن هنگام که حضرت رضا در مرو نزول اجلال فرموده بود بر علی بن موسى الرضا وارد شد و به امام گفت یا بن رسول الله من قصیده ساخته و سوگند یاد کرده ام که برای احدی قبل از شما نخوانم

حضرت فرمود بخوان آنرا دعبل شروع کرد بخواندن قصیده ای که یک سطرش این است

 مدارس آيَاتٍ خَلَتْ مِنْ تَلَاوَة      و مَنْزِلُ وَحْيِ مُقْفَرِ الْعَرَضَاتِ 

یعنی مدارس و محافلی که در آن قرآن خواندن و تفسیر و تدریس میشد اکنون خالی است و محل نزول وحی چون صحرائی بی آب و علف و خشک افتاده است تا بدانجا رسید.

ارى فيتهم في غير هم متقسماً     و أيديهم مِنْ فيهم صَفِرَاتِ

غنائم و بیت المال مسلمین را می بینیم که در میان دیگران تقسیم میشود و مینگرم که دستهای ایشان آل محمد ه از آن خالی است. 

حضرت گریست و فرمود راست گفتی ای خزاعی همینطور است و چون دعبل باین شعر رسید که

إِذا وَيَرُوا مَدُوا إِلَى وَاتِرِيهِمُ      أَكَفَا عَنْ الأَوْتَارِ مُنْقَبِضُاتٍ

هرگاه هدف حربه تیر جنایت و بلاو ظلم دشمن واقع میشوند دستهای تهی از حربه و بسته را به سوی دشمن میگشایند امام کف دو دستش را میچرخانید و زیر و رو میکرد و میفرمود: آری این چنین است دستها بسته است و چون باین بیت رسید

لَقَد خِفْتُ في الدنيا و أَيَّامٍ سَعيها       و إِنِّي لَأَرْجُو الأمن بعد وفاتي 

من چون دارای محبت شما خاندانم همه عمر در ترس و وحشت زندگی کردم اما امید من این است که پس از وفاتم دیگر از عذاب در امان باشم.

 فرمود: خداوند تو را از فزع اکبر که قیامت است از عذاب در امان دارد و تا بدینجا رسیدم که گفته بودم

خروج إمام لا محالة خارج      يقوم عَلَى اسْمِ اللَّهِ وَ الْبَرَكَاتِ

يميز فينا كل حق و باطل      وَ يَجْزِى عَلَى النعماء و النقمات (این حدیث دوبار ذکر شده که هر دو از عبدالسلام هروی روایت شده ولی در یک حدیث اشعاری که راجع به امام دوازدهم است ذکر نشده و در یکی آن ذکر شده و اشعاری که خود حضرت اضافه فرمودند ندارد لذا ما دو حدیث را تلخیص و تداخل کردیم و در یک حدیث نقل نمودایم ))

امام ( پس از شنیدن این اشعار بسختی گریست آنگاه سر خویش را بسوی من بالا برد و فرمود: ای خزاعی روح القدس از زبان تو این دو بیت را سرود و سخن را گفت آیا میدانی آن امام کیست و در چه زمانی قیام میکند؟ عرض کردم: خیر ای سرورم جز اینکه شنیده ام اما می از شما خاندان خروج میکند و روی زمین را از فساد پاک و جهان را پر از عدل و داد مینماید.

آن جناب فرمود: ای دعبل امام پس از من فرزندم محمد است و پس از محمد پسرش علی و پس از وی فرزندش حسن و پس از او ولدش حجت قائم که در زمان غیبتش انتظار او را کشند و در زمان حضور و ظهورش بر همه جهانیان مطاع و فرمانده باشد و اگر از روزگار باقی نماند مکر یک روز خداوند آن یکروز را طولانی میکند تا او خروج کند و روی زمین را پر از عدل و داد کند همچنانکه پر از ظلم و جور شده است. و اما کی و در چه وقت این واقعه روی خواهد داد این مانند خبر قیامت است و پدرم برای من از پدرش از اجداد بزرگوارش حدیث کرد که به رسول خدا صلى الله علیه و آله گفتند: یا رسول الله چه وقت قائمی که از ذریه شماست خروج میکند؟ فرمود مثل آن مثل قیامت است که آشکار نکند آنرا مگر خداوند بسیار گران است آن بر اهل آسمانها و اهل زمین نمی آید آن مگر ناگهان یعنی همانطور که قیامت وقتش برای احدی معلوم نیست این قیام نیز بر کسی معلوم نخواهد بود اما آمدنش برای بسیاری از مردم گران تمام خواهد شد.

 حالا بقیه حدیث اول که دعبل گوید چون به این بیت رسیدم 

وَ قَبْرٌ بِبَغْدَادَ لِنَفْسٍ زَكِيَّةٍ      تَضَمَّنَهَا الرَّحْمَنُ فِي الْغُرْفَاتِ 

و قبری در بغداد از آن نفس زکیه ای است که خداوند در یکی از غرفات بهشت او را ما وا داده است ) مرا در حضرت موسی بن جعفر است). امام گفت: آیا در اینجا دو بیت بقصیده ات بیفزایم تا کامل گردد؟ دعبل عرض کرد یا بن رسول الله بفرمائید حضرت این دو بیت را اضافه کرد

وَ قَبْرٌ بِطُوسِ بَالَهَا مِنْ مُصِيبَةٍ       تَوَقَّدَ فِي الْأَحْشَاءِ بِالْحَرَقَاتِ 

إلَى الْحَشْرِ حَتَّى يَبْعَثَ اللَّهُ قائماً     يُفَرَّجُ عَنَّا الْهَمَّ وَالكُرُبَاتِ

یعنی و قبری در شهر طوس است که از مصیبت و غم و اندوهش که آتش مصیبت فاجعه مرگش در اعضاء و رگها و ریشه بدن شعله میزند تا روز حشر مگر خداوند قائمی بر انگیزد و بر ستم و ستمکاران پیروز شود و درد و رنج ما را تا حدی آرام بخشد.

دعبل گفت: یابن رسول الله بفرمائید که در طوس قبر کیست؟

حضرت فرمودند آن قبر من است که روزگاری نمی گذرد مگر اینکه طوس محل آمد و  رفت شیعیان و زوار قبر من میشود و اعلام میکنم که هر کس مرا در زمان غربت قبرم زیارت کند او در درجه من با من همدم خواهد بود در حالیکه خداوند او را از کناه پاک و آمرزیده باشد. سپس حضرت پس از اینکه قصیده دعبل بپایان رسید از جای برخاست و دعبل را گفت که بر جای خود باشد و به اندرون خانه رفت و ساعتی گذشت خادم آن حضرت با کیسه ای از زرکه دارای یکصد دینار بود بیرون آمد و آنرا به دعبل داد و سکه آن دینارها بنام حضرت بود و به دعبل گفت: مولایت فرموده است این سکه زر را نفقه خود کن دعبل گفت بخدا سوگند من برای اخذ صله بدینجا نیامده ام و این قصیده را بطمع مال نسروده ام و مالرا نستاند و رد کرد و تقاضای جامه ای از جامه هاهی آن حضرت را نمود که بدان تبرک جسته و خود را مشرف به آن جامه نماید پس امام جبه ای خز با همان کیسه زر توسط خادمش به او عطا کرد و خادم را دستور داد به دعبل بگوید که این مال را بپذیرد زیرا بدان محتاج خواهد بود و آنرا باز نگرداند دعبل کیسه زر را با آن جبه خز پذیرفت و بسوی مرو با قافله ای بیرون آمد و چون به میان قوهان رسیدند که نام موضعی است نزدیک طوس ( راهزنان قافله را ربودند و تمامی اموال را تصرف کردند و اهل قافله را اسیر کردند و کتفهای آنان را بستند و دعبل هم از کسانی بود که دستگیر شد و کتف او را بسته بودند و حرامیان مشغول تقسیم اموال شدند در میان دزدان مردی باین شعر دعبل تمثل جست.

ارى فيئهم في غيرهم متقسماً     و أيديهم من فيئهم صفرات

دعبل از وی پرسید این شعر از کیست؟

مرد گفت: از یک شخص است که از قبیله خزاعه است و او را دعبل بن علی گویند گفت آن خزاعی من هستم و نامم دعبل است و این قصیده را من سروده ام که یک بیتش این است که تو بدان تمثل جستی آن مرد فوری خود را به رئیسشان در حالیکه بالای تپه ای مشغول نماز بود رسانید و او از طرفداران اهل بیت بود ماجرا را به وی خبر داد رئیسشان بپای خویش نزد دعبل آمد و گفت آیا تو دعبلی؟ گفت آری مرد کتف او را باز کرد و دستور داد کتف تمامی قافله را باز کردند و آزاد نمودند و از برای احترام دعبل تمامی اموال را به آنان رد کردند و دعبل براه افتاد و آمد تا بشهر قم رسید اهل قم از وی تقاضا کردند که قصیده را برای ایشان بخواند. دعبل گفت همگی بمسجد جامع بیائید او وقتی همه در مسجد جمع شدند آنگاه بمنبر رفته و قصیده خود را برای اهل قم خواند و مردم آن برای او صله آوردند از مال و خلعت بسیار و خبر از جبه یافتند از او درخواست کردند که آنرا بهزار دینار زر به آنان بفروشد دعبل حاضر نشد از او خواستند که قطعه و پاره ای از آنرا بهزار دینار بدیشان بفروشد باز حاضر نشد و از قم رهسپار شهر و دیار خود شد و چون از آبادیهای قم بیرون شد عده ای جوان عرب از پشت سر او رسیدند و جبه را از او بستاندند دعبل ناچار بقم برگشت و از آنان بالتماس جبه را طلب کرد. جوانان از دادن امتناع ورزیدند و بزرگتران را که نظر داشتند جبه را به او بازگردانند نافرمانی کردند به دعبل گفتند راهی برای گرفتن آن جبه از ما نداری قیمتش را از ما بستان هزار دینار زر بگیر و برو دعبل قبول نمیکرد تا اینکه از باز پس دادن آنان مأیوس گشت ناچار درخواست کرد. پاره از آن را به وی دهند جوانان این پیشنهاد را قبول کردند و بعضی از آنرا بوی تسلیم کردند و قیمت باقی آنرا هزار دینار به او دادند دعبل عزیمت نمود روانه شهر خود گشت و جون بمنزل رسید دید هر چه داشته است دزدان برده اند لذا آن یکصد دیناری که امام به او داده بود هر دیناری را به یکصد در هم فروخت و ده هزار درهم بدست آورد آنگاه بیاد گفتار امام افتاد که فرموده بود تو بدان دینارها محتاج خواهی شد و کنیزی داشت که او را سخت دوست میداشت آن کنیز را چشم درد حاصل شد چشم دردی سخت و طبیبان را به بالین او آورده به او نظر کردند و گفتند اما چشم راستش معالجه پذیر نیست کور شده است و اما چشم چپ را معالجه میکنیم و میکوشیم که بهبود یابد امیدواریم معالجه شود دعبل سخت ناراحت شد و اندوهی گران او را فرا گرفت و بیتاب شد و بیادش آمد که رشته ای از آن جبه نزد اوست آنرا بیاورد و دو چشم جاریه را شب با آن بست و چون صبح شد چشمان کنیز ببرکت حضرت رضا از اول بهتر و سالمتر شده بود. ( عیون اخبار مترجم ج ۲ ص ۶۴۹ و ۶۵۵ حدیث ۳۴ و ۲۳۵ - عیون اخبار عربی ج ۲ ص ۲۶۳ حدیث ۳۴ - بحار الانوار ج ۴۹ ص ۲۳۹ و ۲۴۲ حدیث ۱۲۶ ۴ - اكمال الدين ج ۲ ص ۳۷۲ حدیث)

 

مخاطب

جوان ، میانسال

قالب

کتاب داستان بلند و رمان