آنچه درباره مادر گرامی حضرت رضا روایت شده
در روایتی از صولی نقل شده که اسم مادر آن حضرت تکتم بود و وقتی حضرت موسى بن جعفر آن را مالک شد این نام بر او گذاشته شد.
بیهقی از صولی و او از کندی و او از ابوالحسن علی بن میثم - که کندی درباره اش گوید که کسی را درباره تاریخ ائمه از او آگاه تر ندیده ام
نقل کرده اند که ما در امام کاظم یعنی جناب حمیده مصفاة که از اشراف و بزرگان عجم بود. کنیزی مولده بنام تکتم خریداری نمود تکتم از نظر عقل و دین و احترام به مولی و با نویش حمیده جزء بهترین زنان بود بگونه ای که از زمانی که در ملک جناب حمیده در آمد از روی احترام و ادب در مقابل آن بانو نمی نشست لذا جناب حمیده به فرزندش حضرت موسی بن جعفر ه گفت:
پسرم تکتم کنیزی است که بهتر از او کنیزی ندیده ام و شک ندارم که اگر نسلی از او بوجود آید خداوند آن نسل را پاک و مطهر قرار دهد او را بتو بخشیدم با او به نیکی رفتار کن زمانی که جناب تکتم حضرت رضا را به دنیا آورد امام کاظم او را طاهره نامید.
پیامبر دستور داد که نجمه را به موسی ببخش
علی بن میثم از پدرش نقل کرده است. وقتی حمیده ما در امام کاظم الله نجمه ما در امام رضا را خریداری نمود گوید در خواب حضرت رسول صلى الله علیه و آله را دیدم که بمن فرمود:
حمیده نجمه را به پسرت موسی ببخش زیرا از او فرزندی به دنیا خواهد آمد که بهترین انسان روی زمین خواهد بود. من او را به پسرم موسی بخشیدم و زمانی که نجمه حضرت رضا را به دنیا آورد امام کاظم او را «طاهره» نامید و اسامی دیگری نیز داشت
از جمله نجمه - آروی - سمانه و تکتم.
علی بن میثم اضافه میکند که از پدرم شنیدم میگفت از مادرم شنیدم زمانی که حمیده نجمه را خرید او دوشیزه بود.
درباره ما در حضرت رضا روایت دو جور نقل شده یکی همین است که گفتیم مادر امام کاظم او را برای پسرش خرید و در روایتی دیگر نقل شده که حضرت کاظم او را خرید ولی در هر دو صورت مقام آن مخدره معلوم است که هم پیامبر میفرمایند از او انسان روی زمین متولد خواهد شد و هم در کتابهای سابقین خبر داده شده که از بهترین این کنیز همچو کسی متولد خواهد شد.
مقام مادر حضرت رضا )
هشام احمر گوید: امام کاظم ها به من فرمود:
آیا کسی از اهل مغرب را میشناسی که به اینجا آمده باشد؟
عرض کردم خیر فرمودند: چرا مردی سرخ روی آمده است بیا با هم بنزد او برویم با هم سوار شدیم و نزد آن مرد رفتیم مردی بود از اهل مغرب که تعدادی برده به همراه داشت. حضرت فرمودند:
برده هایت را بما نشان بده آن مرد نه کنیز به حضرت ارائه داد امام کاظم در مورد هر یک از آنها میفرمود نیازی به او ندارم سپس فرمود بقیه را نشان بده مرد پاسخ داد دیگر چیزی ندارم.
حضرت فرمودند چرا داری نشان بده مرد قسم خورد نه بخدا فقط یک کنیزک مریض باقی مانده است حضرت فرمودند چه مانعی دارد که او را هم نشان بدهی؟ ولی مرد امتناع کرد سپس حضرت برگشتند و فردای آن روز مرا بسراغ آن مرد فرستادند و فرمودند: «با و بگو خواسته ات از او چقدر است؟ وقتی گفت فلان قدر بگو قبول است خریدم هشام گوید نزد آن مرد رفتم و گفت: از فلان قدر کمتر نمی دهم گفتم قبول است این پول مال تو او نیز گفت آن کنیزک هم مال تو ولی بگو ببینم مردی که دیروز بهمراهت بود کیست؟ گفتم مردی است از بنی هاشم گفت از کدام تیره بنی هاشم گفتم از بزرگان آنهاست مرد گفت بیشتر توضیح بده گفتم بیشتر از این نمیدانم. مرد گفت: گوش کن برایت تعریف کنم این کنیزک را از دورترین شهرهای مغرب خریداری کرده بودم که زنی از اهل کتاب مرا دید و گفت:
این کنیزک چطور با تو همراه است؟ گفتم برای خود خریده ام زن گفت: این کنیز نباید و شایسته نیست که نزد امثال تو باشد او باید نزد بهترین مردم روی زمین زندگی کند و بعد از مدت کمی از او فرزندی به دنیا آورد که شرق و غرب عالم در مقابل او خاضع باشند.
هشام گوید پس از خریداری او را به نزد امام کاظم آوردم و بعد از مدت کمی علی بن موسى الرضا را به دنیا آورد. ( عيون اخبار الرضا مترجم ج ۱ ص ۳۱ و ۳۲ و ۳۳ ح ۴.)