ولایت عهدی
باری چون حضرت رضا ال وارد مرو شدند مأمون از ایشان استقبال شایانی کرد و در مجلسی که همه ارکان دولت حضور داشتند صحبت کرد و گفت همه بدانند من در آل عباس و آل علی هیچ کس را بهتر و صاحب حق تر به امر خلافت از علی بن موسی رضا ندیدم پس از آن به حضرت رو کرد و گفت تصمیم گرفته ام که خود را از خلافت خلع کنم و آنرا به شما واگذار نمایم.
حضرت فرمودند اگر خلافت را خدا برای تو قرار داده جایز نیست که به دیگری ببخشی و اگر خلافت از آن تو نیست تو چه اختیاری داری که به دیگری تفویض نمایی مأمون بر خواسته خود پافشاری کرد و بر امام اصرار ورزید.
اما امام فرمودند هرگز قبول نخواهم کرد وقتی مأمون مأیوس شد گفت: پس ولایت عهدی را قبول کن تا بعد از من شما خلیفه و جانشین من باشید. این اصرار مأمون و انکار امام تا دو ماه طول کشید و حضرت قبول نمی فرمودند و می گفتند
از پدرانم شنیدم من قبل از تو از دنیا خواهم رفت و مرا با زهر شهید خواهند کرد و بر من ملائک زمین و آسمان خواهند گریست و در وادی غربت دفن خواهم شد. اما مأمون بر این امر پافشاری نمود تا آنجا که مخفیانه و در مجلس خصوصی حضرت را تهدید به مرگ کرد.
لذا حضرت فرمودند اینک که مجبورم قبول میکنم به شرط آنکه کسی را نصب یا عزل نکنم و رسمی را تغییر ندهم و سنتی را نشکنم و از دور بر بساط خلافت نظر داشته باشم مأمون با این شرط راضی شد. پس از آن حضرت دست را به سوی آسمان بلند کردند و فرمودند خداوندا تو میدانی که مرا به اکراه وادار نمودند و به اجبار این امر را اختیار کردم پس مرا مواخذه نکن همان گونه که دو پیغمبر خود یوسف و دانیال را هنگام قبول ولایت پادشاهان زمان خود مؤاخذه نکردی خداوندا عهدی نیست جز عهد تو و ولایتی نیست مگر از جانب تو پس به من توفیق ده که دین تو را بر پا دارم و سنت پیامبر تو را زنده نگاه دارم همانا که تو نیکو مولا و نیکو یاوری هستی (محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری جلد سیزدهم ترجمه ابوالقاسم پاینده، ص ۵۶۵۹)