در حریم یار - ره توشه زایٔر مشهد مقدس  ( 125-127 ) شماره‌ی 5085

موضوعات

معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام رضا (عليه السلام) > شهادت امام رضا (عليه السلام) > نقشه قتل و سوء قصد > نقشه و حليه کشيدن مامون برای شهادت امام رضا (عليه السلام)

خلاصه

ناظر

متن

خبر هر ثمه از خدعه مأمون

در روایتی دیگر هر ثمه گوید خبر از دنیا رفتن امام رضا در منزل مأمون پیچیده بود. میان خدمتکاران مورد اعتماد مأمون غلامی بود که او را صبیح دیلمی می گفتند . او عهده دار کارهای سرورم امام رضا ، بود. وقتی مرا دید گفت: هر ثمه! آیا میدانی بر آشکار و پنهان مأمون آگاهم و مأمون بر من اعتماد دارد ؟ گفتم بلی میدانم صبیح گفت: پس گوش کن مأمون مرا همراه حدود سی نفر از غلامان مورد اعتمادش در آغاز شب فرا خواند. چراغ های بسیاری روشن کرده بودند و از این رو مانند روز روشن بود در برابرش شمشیرهای آلود به سم و تیز شده چشم را خیره میکرد. یکی یکی ما را طلبید و پیمان وفاداری گرفت. در آن مجلس جز ما که مورد اعتماد او بودیم شخص دیگری نبود. مأمون گفت: این پیمان برای شما حتمی است. آنچه به شما فرمان میدهم باید انجام دهید و هیچ سرپیچی نکنید. ما نیز سوگند خوردیم که دستورهایش را مو به مو اجرا کنیم. آنگاه مأمون گفت: هر یک از شما شمشیری به دست گیرید و به سوی اطاق علی بن موسی الرضاء الله حرکت کنید. هر گونه وی را یافتید چه خوابیده چه ایستاده و یا نشسته هیچ با او سخن نگویید. تنها شمشیرهایتان را بر او فرود آورید. گوشت، پوست، استخوان خون و مغزش را در هم آمیزید سپس فرش اطاق را روی پیکرش انداخته ، شمشیرهایتان را با آن پاک کنید و پیش من بازگردید. هر کس چنین کند و دم فرو بندد ده کیسه در هم همراه با ده قطعه زمین مرغوب جایزه اوست و تا زنده باشم، نزدم مزد و پاداش دارد شمشیر به دست وارد اطاق امام رضا شدیم. آن حضرت به پهلو خوابیده بود و دستهای مبارک را حرکت می داد و ذکری میگفت که ما نمی فهمیدیم. من در کناری ایستاده و نگاه میکردم. غلامان حمله بردند و شمشیرها را بر بدن امام فرود آوردند. سپس غلامان فرش اطاق را بر روی حضرت انداخته ، پیش مأمون بازگشتند. مأمون پرسید چه کردید؟ گفتند: دستور شما مو به مو اجرا شد . مأمون گفت: با هیچ کس در این باره سخن نگویید.

سپیده صبح دمیده بود که مأمون سر برهنه و سینه چاک بر تخت خود نشست و رحلت امام را اعلام کرد و به سوگواری پرداخت. آنگاه برخاست و پای برهنه به سوی پیکر امام آمد. من پیشاپیش او بودم وقتی نزدیک امام رضاء شد ، صدای شخصی به گوش رسید لرزه ای سخت بر اندامش افتاد پرسید: چه کسی پیش اوست؟ گفتم: نمی دانم. گفت: هر چه سریع تر نگاه کنید .

به سرعت به اتاق رفتم و دیدم مولا و سرورم در محراب نشسته ، به نماز و نیایش مشغول است. بازگشتم و به مأمون گفتم خود حضرت است. مشغول نماز و تسبیح است . مأمون سخت نگران شد و بدنش به لرزه افتاد. گفت: شما مرا فریب داده اید. خدا شما را لعنت کند !

در آن جمع نگاهی به من کرد و گفت: صبیح تو او را می شناسی ، نگاه کن چه کسی نماز میخواند؟ مأمون بازگشت و من هم به داخل اتاق امام رفتم. چون به آستانه اتاق رسیدم آقا فرمود: صبیح عرض کردم: لبیک سرورم چه می فرمایید؟ فرمود: خداوند تو را رحمت کند اینان میخواهند نور الهی را با دهانشان خاموش کنند. نور خداوند به این آسانی خاموش نمی گردد.

هنگامی که به سوی مأمون بازگشتم صورتش مانند شب تاریک ، تیره و تار بود. گفت: صبیح چه خبر؟ گفتم: به خدا سوگند خود امام رضا در اتاق نشسته بود. مأمون از خبر سلامتی امام سخت ناراحت شد. لباس عزایش را پاره کرد و دستور داد لباسهایش را بیاورند. سپس گفت: علی بن موسی الرضا بی هوش شده بود و اکنون به هوش آمدند.»

هر ثمه گوید: خبر را که شنیدم خوشحال شدم و خداوند را فراوان شکر کردم. سپس خدمت سرورم امام رضا ، رسیدم. چون مرا دید فرمود: «هرثمه با هیچ کس درباره آنچه صبیح به تو گفت سخن مگو ماجرا را تنها برای کسانی که محبت ما را در دل دارند و ولایت ما را پذیرفته اند بازگو» گفتم: «چشم سرورم سپس فرمود هر ثمه! به خدا سوگند ، خدعه های آنان تا خدا نخواهد هیچ آسیبی به ما نمی رساند .» (همان ، ص ۱۸۶ و ص ۱۸۷ . )

مخاطب

جوان ، میانسال ، کارشناسان و صاحبنظران

قالب

کار حجمی ، کارگاه آموزشی ، کتاب داستان بلند و رمان ، کتاب معارفی