عبد الله مأمون
مأمون از طرف پدر هم عرب و هم عباسی محسوب می شد ولی مادر او کنیزی ایرانی از دربار خلافت به نام مراجل(1. همان کتاب، ص ۶۶ عز الدين على بن ابى الكرم بن اثیر، همان کتاب، ص ۲۱۶ ) بود که بعد از به دنیا آمدن مأمون مرد، بنابراین او از نظر مادر یتیم بود. درباره مادر مأمون نوشته اند: مادر مأمون زشت ترین و کثیف ترین کنیز در آشپزخانه هارون بود.(2. جعفر مرتضی عاملی، همان کتاب، ص ۱۴۸)
اما درباره این که این زن چگونه مادر مأمون شد نقل میشود که زبیده همسر هارون و زن قدرتمند دربار با هارون شطرنج بازی میکرد آن دو ابتدا با هم قرار گذاشتند که جایزه به انتخاب طرف برنده باشد و بعد از این که زبیده برنده شد به هارون گفت: «باید با زشت ترین زن از نظر قیافه همبستر شوی زشت تر از مراجل در آشپزخانه دربار زنی را پیدا نکردند، هارون برای گذشت از این شرط حتی حاضر شد خراج مصر و عراق را به زبیده ببخشد ولی او قبول نکرد.(3. همان کتاب ص ۱۴۸ ) در نتیجه مأمون فرزندی ناخواسته از زنی ایرانی در دربار به دنیا آمد با مرگ مادر مأمون هارون او را به جعفر برمکی سپرد و در خانه او و با فرهنگ ایرانی بزرگ شد و مربی او فضل بن سهل بود که بعداً وزیر مأمون می شود.
مأمون در سال ۷۰ ه. ق در شبی متولد شد که درباره اش گفته اند: «در یک شب خلیفه ای مرد و خلیفه ای به قدرت رسید و خلیفه ای به دنیا آمد، موسی مرد، رشید به قدرت رسید و مأمون به دنیا آمد.(1. احمد بن على الحطيب بغدادی، تاريخ بغداد، قاهره مكتبة الخانجي ، ج ۱۰، ص ۱۸۳ ) مأمون وقتی دوران طفولیت را پشت سر گذاشت به تمام مسائل درباره مادرش و جایگاه او در دربار آگاهی پیدا کرد. این مسائل نقش اساسی در زندگی سیاسی مأمون و درگیریهای او با امین داشت. مأمون وقتی جایگاه متزلزل خود را در خانواده هارون و حکومت عباسی دید و آن را با جایگاه مستحکم برادرش امین مقایسه کرد از همان دوران کودکی کوشید از راههایی این ضعف را جبران کند و به همین دلیل در تحصیل علم و دانش بسیار زحمت کشید؛ قدرت علمی مأمون را از قضاوتی که دانشمندان درباره او کرده اند می توان فهمید.
دمیری درباره او میگوید در میان عباسیان کسی دانشمندتر از مأمون نبود.»(2. محمد بن موسى الدميري حيات الحيوان چاپ سنگی، ص ۷۲ ) ابن ندیم درباره او میگوید: «آگاه تر از همه خلفا نسبت به فقه و کلام بود ؛(3. محمد ابن نديم الفهرست، دار الاستقامة، بيروت، ص ۱۷۴)«مأمون چنان در علوم رشد کرد که نه تنها بر همه معاصران خود بلکه بر همه خلفای بنی عباس برتری یافت.»(4. جعفر مرتضی عاملی همان کتاب، ص ۱۵۰) امام علی در جمله ای درباره خلفای عباسی فرموده است: «هفتمین خلیفه عباسی دانشمندترین آنان است.(5. عباس قمی سفينة البحار، انتشارات فراهانی، تهران، ج ۲، ص ۳۳۲) این جمله از پیش گوئیهای آن حضرت است که با علم امامت این غیب گویی را انجام داده است.
پدرش هارون الرشید درباره توانمندیهای فردی او برای اداره کشور درباره وی چنین قضاوت کرده است: من در عبد الله (مأمون) قاطعیت منصور، پرهیزگاری مهدی و اقتدار هادی را میبینم و اگر بخواهم او را به چهار می هم نسبت بدهم (یعنی خود هارون نسبت میدهم یعنی این نسبت بجاست.» (6. جعفر مرتضی عاملی همان کتاب، ص ۱۵۲)
ص15
جلب اعتماد عباسیان
مأمون در جلب اعتماد ایرانیان از طریق علویان شکست خورد و در سلب اعتماد ایرانیان از علویان نیز ناکام ماند حضور امام رضا در خراسان با توجه به شخصیت علمی، اخلاقی و الهی آن حضرت روز به روز بر اقتدار و نفوذ معنوی ایشان می افزود و از طرفی موجب تضعیف موقعیت مأمون میشد. بنابراین مأمون چاره ای نداشت جز این که به بغداد برگردد و اعتماد عباسیان را جلب کند ولی با توجه به شرایط مأمون جلب اعتماد عباسیان دشوار بود زیرا عباسیان خواهان حفظ قدرت خلافت در بین خود بودند. برای پی بردن به مشکل جلب اعتماد عباسیان باید دید اعتراض عباسیان به مأمون برای چه بود برای رسیدن به این مسأله بهترین راه بررسی نامه عباسیان بغداد به مأمون است که در آن اعتراضهای خود را بیان کرده اند. مأمون ضمن پاسخ به این نامه به حقایق مهمی در تاریخ و عملکرد بنی عباس اعتراف میکند. این سند رسمی دارای نکاتی بسیار ارزنده است که به دلیل طولانی بودن آن تنها به ذکر اعتراضهای بنی عباس به عملکرد مأمون و پاسخهای مأمون و مشکلات او اشاره میکنیم. این نامه مقدمه ای بسیار طولانی در تحلیل عملکرد قریش در برابر رسول خدا ، تحولات تاریخ صدر اسلام و ظلم و ستمهایی که نسبت به بنی هاشم چه از طرف بنی امیه و چه از طرف بنی عباس شده است دارد اما اعتراضها از این قرارند
۱- عباس عموی پیامبر ﷺ مقدم است ولی تو همیشه از علی تبلیغ می کنی.
-۲- محمد امین با این که برادرت بود به دست تو کشته شده است.
در حکومت تو به بنی عباس ظلم شده است.
۴ با این که پسر داشتی و میتوانستی او را ولی عهد کنی علی بن موسی را ولی عهد قرار داده ای
ه با ولایت عهدی علی بن موسی اندیشه پدرانت را به تمسخر گرفته ای.
۶ با ولایت عهدی علی بن موسی حکومتی را که پدرانت این همه برای آن زحمت کشیده اند به آل علی الله منتقل کرده ای
قدرت را در اختیار مجوسیان قرار داده ای
اکنون مأمون باید به این اعتراضها پاسخ گوید و زمینه های بدبینی بنی عباس را نسبت به خودش از بین ببرد تا این که اعتماد آنان را جلب کند. مأمون با توسل به شگردهای علمی و قدرت تحلیل سیاسی که داشت به خوبی از جواب منطقی این گونه اشکالات برآمده است.
۱ - برتری عباس مأمون در پاسخ به این مسأله ابتدا عباس و بقیه عموهای پیامبر را مقایسه و عملکرد عموهای پیامبر ه را نقل و نقد میکند. او بر اساس اسناد تاریخی تنها برای حمزه و ابوطالب جایگاهی قائل میشود و برای عباس امتیازی بر نمی شمرد. در مقایسه عباس با امام علی او ابتدا بعضی از آیاتی را که در شأن امام علی وارد شده نقل می کند و سپس به بعضی از روایاتی که در شأن امام علی از رسول خدا صادر شده است مثل حدیث غدیر، حدیث ،رایه حدیث منزله حدیث سد الابواب حديث الاخوه حدیث خندق و.... اشاره میکند و در مقایسه با عباس می گوید: فَأَمَّا تَقْدِيمُكُمُ الْعَبَّاسَ عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ تَعالى يقول: ﴿أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الْحَاجِّ وَعِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ جَاهَدَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لَا يَسْتَوُونَ عِندَ اللَّهِ(1. سوره توبه (۹) آیه ۱۹ ) وَ اللَّهِ لَو كَانَ ما في أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ مِنَ الْمَنَاقِبِ وَالْفَضَائِلِ وَالآنِ الْمُفَسَّرَةِ فِي الْقُرْآنِ خُلَّةٌ وَاحِدَةٌ في رَجُلٍ وَاحِدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ أَوْ غَيْرِهِ لَكَانَ مُسْتَأْهِلاً مُتَأهلاً لِلْخِلافَةِ مُقَدَّماً عَلَى أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ بِتِلْكَ الخُلَّةِ.(1. محمد باقر مجلسی همان کتاب، ج ۲۹، ص ۲۱۰)
اما در بحث برتری عباس بر امام علیه خداوند در این باره می گوید: آیا رتبه سقایت و آب دادن به حاجیان و تعمیر کردن مسجد الحرام را با مقام آن کس که به خدا و به روز قیامت ایمان آورده و در راه خدا جهاد کرده یکسان میشمارید، هرگز آن دو نزد خداوند یکسان نیستند.
مأمون با استناد به این آیه به بحث برتری عباس بر امام علی اله خاتمه داده است. زیرا این آیه درباره عباس و امام علی و شیبه نازل شده است. آنان نسبت به امام على فخر فروشی میکردند که سقاية الحاج و عمارة المسجد را دارند و خداوند در این آیه کار آنان را نسبت به ایمان امام علی الله و جهاد او در راه خدا بی ارزش می داند. (2. ابو على فضل بن الحسن الطبرسي، مجمع البیان، کتابفروشی اسلامیه، تهران، ج ۵، ص ۱۴)
مأمون پس از نقل این آیه میگوید به خدا قسم اگر یکی از امتیازاتی که در امام علی هست در یکی از بنی عباس یا غیر بنی عباس بود به خاطر همان یک امتیاز بر تمام اصحاب رسول خدا برتری داشت و شایسته خلافت بود، در حالی که امام علی گذشته از این همه امتیازات در تاریخ نیز نسبت به بنی عباس چنین عمل کرده است و به خدمت آن حضرت به عبدالله بن عباس اشاره میکند.
۲ کشتن امین مأمون در بحث کشتن امین با توجه به زیرکی سیاسی که داشته و عملکردش در برابر امین به اصطلاح سیاسی امروز توپ را در زمین حریف انداخته می گوید: «قسم» به جانم امین را کسی غیر از شما گمراه نکرد این شما بودید که عهد شکنی را برایش آسان جلوه دادید و خیانت کردن را برایش زیبا نشان دادید(3. محمد باقر مجلسی، همان کتاب، ص ۲۱۱) و سپس به مسائل دیگر بنی عباس درباره خودش اشاره می کند.
ظلم و ستم نسبت به بنی عباس در پاسخ به این اعتراض نیز مأمون چنان توپ را در زمین بنی عباس انداخت که جرأت سخن گفتن نداشته باشند. او به حمایت بنی عباس از امین و نقشی که در لشکرکشی علیه مأمون داشته اند اشاره میکند و می گوید: «اگر شیوه من گذشت نبود هیچ یک از شما را نمی بایست روی زمین باقی می گذاشتم. شما با عملکردتان ریختن خونتان را برای من حلال کردید. (1. همان کتاب)
۴- ولی عهد نکردن عباس در پاسخ به این سؤال که با وجود پسرش عباس چرا او را ولی عهد نکرده است؟ میگوید او بچه ای است که زنان و کنیزان او را اداره میکنند و بعد به عدم شایستگی او از حیث ویژگیهای لازم برای یک رهبر اشاره میکند و میگوید: بر فرض که تمام ویژگیهای لازم برای رهبری را داشته باشد در رسیدن به خلافت بین او و یکی از مردان قبیله عک و حمیر تفاوتی نیست(2. همان کتاب، ص ۲۱۲ ) عک و حمیر دو قبیله از قبایل پست قحطانی یمن هستند در نهایت مأمون در این زمینه برای جلب اعتماد و حمایت عباسیان به علم غیب متوسل میشود و میگوید در این زمینه خیلی از من انتظار نداشته باشید که سخن بگویم ولی اگر خیلی اصرار دارید بدانید رشید از پدرانش به من خبر داده است که بعد از آن که هفتمین خلیفه عباسی (مأمون) از بین برود بنی عباس روی خوش نخواهند دید و نعمتهایشان از بین خواهد رفت او برای ترساندن آنان چنین می گوید: وقتی مرا از دست دادید برای خود پناهگاهی بیابید ولی افسوس چیزی جز شمشیر در انتظارتان نیست. (3. همان کتاب ) سپس ادامه میدهد که آن سید حسنی یا سفیانی و یا مهدی قائم خواهد آمد و همه شما را از بین خواهد برد!! (همان طور که گفتیم این سخنان برای ترساندن بنی عباس و تن دادن آنان به حکومت مأمون و جلب اعتماد آنان شده است و گرنه بعد از مأمون چنین حوادثی برای بنی عباس پیش نیامده است!
۵- ولایت عهدی علی بن موسی مأمون در پاسخ به این که چرا علی بن موسی الیه را به ولایت عهدی منصوب کرده است و این مهمترین سؤال عباسیان نیز محسوب میشود به آن از سه منظر جواب می دهد:
الف - لیاقت ذاتی امام رضا برای رهبری و خلافت او در این زمینه می گوید: اما نسبت به بیعت گرفتن برای علی بن موسی ، اول این که این کار را آگاهانه انجام داده ام؛ دوم این که او ذاتاً لیاقت این کار را دارد.
ب - هدف از ولایت عهدی امام رضا تنها انگیزه من در ولایت عهدی امام رضا این بود که خون شما را حفظ کنم و با ادامه دوستی بین ما و آل علی از شما حمایت کنم و اگر مقدار بسیار ناچیزی از غنایم را نیز به آنان می دهم به همین سبب است!!
برای پی بردن به این هدف مأمون باید شورشهای علویان را در نظر داشت که می کوشیدند بنی عباس را از صحنه سیاسی حذف کنند تنها کافی است بدانید که زید برادر امام رضا در بصره خانه های عباسیان را به آتش کشید و هر عباسی را که نزد او می آوردند به آتش می سوزاند. با توجه به همین اتفاقات است که مأمون میگوید اگر من علی بن موسی الله را ولی عهد کردم برای حفظ عباسیان بوده است نه انتقال حکومت به آل على !!
ج - ذهنیت بنی عباس نسبت به ولایت عهدی عباسیان بغداد به دلیل دور بودن از مسائل سیاسی تصور میکردند که مأمون میخواهد واقعاً حکومت را بعد از خودش به آل علی الله منتقل کند. مأمون برای آن که چنین تصوری را از بین ببرد می گوید:
اگر تصور میکنید انگیزه من این بود که مسأله ولایت عهدی در نهایت به آل علی برگردد و به نفع آنان تمام شود اشتباه میکنید بدون تردید من در فکر اصلاح کارهای شما و در اندیشه شما و فرزندان شما و نسلهای آینده شما هستم در حالی که خودتان بی توجه سرگرم حیران و سرگردان هستید و نمی دانید چه نقشه هایی برایتان دارند.(1. محمد باقر مجلسی همان کتاب، ص ۲۱۳ ) سپس مفصل در این باره توضیح میدهد که چه عواقب خطرناکی در انتظار عباسیان است.
همان طور که ملاحظه میکنید در این کلام نیز مامون به طور روشن و شفاف بیان می کند که تصمیم او درباره ولایت عهدی برای آن نبوده که حکومت به آل علی میا منتقل شود بلکه هدفهای خاصی را از این کار تعقیب میکرده است و همه قصدش آن بوده که قدرت و خلافت در خاندان بنی عباس حفظ شود.
۶- تمسخر پدران در پاسخ این سؤال که تو با نصب على بن موسى به ولایت عهدی افکار و اندیشه های پدرانت را به تمسخر گرفته ای پاسخ میگوید: مشرکان قریش هم همینگونه میاندیشیدند و در برابر رسول خدا می گفتند: «ما پدران خود را بر این روش یافته ایم و ما هم به همان روش رفتار میکنیم.(1. سوره زخرف (۲۳) آیه ۲۳)
وای بر شما بفهمید بدون تردید دین را تنها باید از پیامبران آموخت و تصور نمیکنم درک درستی داشته باشید.
قدرت مجوسیان در پاسخ به این سؤال که در حکومت تو قدرت در اختیار مجوسیان (ایرانیان) قرار گرفته است. مأمون دوگونه پاسخ می دهد:
الف - شما تنها با من مشکل دارید نه با فضل بن سهل به این پاسخ توجه کنید: «اما این که مرا سرزنش میکنید که سیاست و تدبیر شما را به یک مجوسی واگذار کرده ام غرور و نخوت شما را به کجا رسانده مشکل شما این نیست؛ زیرا اگر میمون ها و خوکها رهبر شما باشند برایتان اهمیت ندارد بلکه تنها با امیرالمؤمنین (مأمون) مشکل دارید.
ب - بر فرض که روزی اینان مجوس بوده اند این دلیل بر بی لیاقتی آنها نیست به این پاسخ توجه کنید به جانم قسم اینان در گذشته مجوس بودند و مسلمان شده اند همان طور که پدران و مادران ما در گذشته مسلمان شده اند ولی این تفاوت را با شما دارند که آنان مجوس بوده اند و مسلمان شده اند اما شما مسلمان بوده اید و مرتد شده اید. سپس به عملکرد ایرانیان و عباسیان میپردازد و بشدت عملکرد عباسیان را مورد نقد قرار میدهد و از جمله میگوید: کار شما به جایی رسیده است که «باکی ندارد که برای رسیدن به خواسته هایش هزار پیامبر خدا را با هزار ملک مقرب خدا را بکشد محبوب ترین مردم نزد او کسی است که گناهی را برایش زیبا جلوه دهد.(1. محمد باقر مجلسی همان کتاب، ص ۲۱۲ )
همان طور که ملاحظه میکنید پاسخ مأمون در بحث نظری برای عباسیان پاسخی قاطع و دندان شکن بود و با توجه به تهدیدهایی که نسبت به فقدان خودش در بین بنی عباس ارائه کرده بود این نامه تأثیر خودش را گذاشته بود؛ دلیلش نیز این است که وقتی مأمون به طرف بغداد حرکت کرد با این که بنی عباس قبل از ارسال این نامه مأمون را از خلافت خلع و با ابراهیم بن المهدی عموی مأمون به عنوان خلیفه بیعت کرده بودند همین که مأمون به منطقه نهروان رسید دست از حمایت ابراهیم برداشته و همه عباسیان تا منطقه نهروان به استقبال مأمون رفتند(2. محمد یک الحضری همان کتاب، ص ۱۸۴) و با این کار بغداد و بنی عباس بدون هیچ مقاومتی در برابر مأمون تسلیم شدند.
گرچه مأمون توانست قبل از رفتن به بغداد با شیوه های مختلف زمینه اعتماد عباسیان را فراهم کند و اطمینان داشت که با رفتن به بغداد مشکل او با عباسیان حل خواهد شد ولی با خود می اندیشید که دو خطر اساسی همچنان حکومت او را تهدید می کند
۱ ایرانیان به رهبری فضل بن سهل
۲- علویان به رهبری علی بن موسی
مأمون بخوبی دریافته بود که اگر خود از مرو برود ولی این دو آنجا بمانند حکومت او روی آرامش نخواهد دید؛ بنابراین دست به کار شد تا این دو را نیز حذف کند.
حذف فضل بن سهل از صحنه سیاسی
فضل بن سهل گذشته از آن که خود سیاستمداری برجسته بود و بدرستی می توانست مسائل سیاسی را تحلیل کند معلم و مربی مأمون هم بود و مأمون از کودکی نزد او بزرگ شده بود. فضل بن سهل بخوبی مأمون را میشناخت و از هدفهای پنهانی او آگاه بود. بر همین اساس، وقتی مأمون مسأله رفتن به بغداد را مطرح کرد فضل بن سهل مخالفت کرد ولی مأمون به مخالفت او توجهی نکرد و دستور داد مقدمات رفتن را فراهم کنند. فضل بن سهل که وضعیت را خطرناک دید خود را از مسائل کشور کنار کشید و رفت در خانه اش نشست و در هیچ کاری دخالت نکرد ولی مأمون که تصمیم به حذف او گرفته بود او را رها نکرد و او را به دربار خواند به این گفت و گو توجه کنید
مأمون چه شده است چرا در خانه ات نشسته ای؟
فضل ای امیر گناه من نزد مردم و خانواده تو بزرگ است. مردم مرا به خاطر کشتن برادرت و بیعت گرفتن برای علی بن موسی سرزنش میکنند من از دست حسودان و بدخواهان و ستمگران امنیت ندارم و میترسم از من نزد تو بدگویی کنند، اجازه دهید من به جای شما در خراسان بمانم
مأمون ما به تو نیاز داریم و بدگویی بدخواهان و حسودی حسودان از مقام تو پیش ما نخواهد کاست. تو» نزد ما فردی مورد اعتماد خیرخواه و دلسوز هستی. هر تضمینی که لازم داری بنویس تا به تو بدهم و به هر شیوه ای که میخواهی آن را محکم کاری کن تا اطمینان حاصل کنی که ما به تو خیانت نمی کنیم. (1. محمد بن على الصدوق، همان کتاب، عن ۱۶۰ )
فضل بن سهل امان نامه ای مفصل نوشت و دانشمندان را جمع کرد و نزد مأمون آورد.
امان نامه را نزد مأمون خواند و دانشمندان را شاهد گرفت. مأمون هم گذشته از آن که نامه فضل را با خط خود تأیید کرد نامه دیگری برایش نوشت که در آن اموال، املاک و اختیاراتی به او داد و در آنچه آرزوی فضل نسبت به مسائل دنیوی بود دستش را باز گذاشت.
شاید فضل بن سهل پس از آن که مأمون این همه امکانات و اختیارات به او داد بیشتر شک کرد و از مأمون تقاضای دیگری کرد.
فضل: ای امیر دوست دارم تأییدیه علی بن موسی ها هم در این امان نامه باشد و آنچه که شما به ما عنایت کرده ای او هم تأیید کند زیرا او ولی عهد شماست؟
مأمون میدانی که ابوالحسن با ما شرط کرده است که در مسائل دخالت نکند و کاری انجام ندهد، بنابراین چیزی که دوست ندارد ما هم از او نمی خواهیم. خودت برو از او بخواه.
فضل خدمت امام رضا الله آمد و گزارش داد مأمون امان نامه ای به من داده است و شما شایسته ترید که چنین امان نامه ای به من بدهید شما ولی عهد مسلمانان هستید!
امام رضا الله فرمود امان نامه را بخوان فضل همان طور که ایستاده بود امان نامه را خواند و چون تمام شد حضرت فرمود يا فضل لك علينا هذا ما اتقيت الله عز و جل ؛(1. همان کتاب، ص ۱۶۰ ) ای فضل تا وقتی که تقوا را رعایت کنی ما هم چنین امان نامه ای به تو می دهیم.
گرچه مأمون به فضل بن سهل امان نامه داده و در حضور دهها دانشمند آن را تأیید کرده است ولی او برای حفظ قدرت به هیچ عهد و پیمانی پایبند نیست و هر مخالف احتمالی را نیز از سر راه برخواهد داشت حتی اگر او را بزرگ کرده باشد، حق پدری و معلمی به گردن او داشته باشد او را به قدرت رسانده باشد و هزاران خدمت به او کرده باشد!!
کشتن فضل بن سهل
کاروان مأمون به طرف بغداد حرکت کرد ولی اندیشه او قبل از رسیدن به بغداد فقط برداشتن دو مانع احتمالی حکومتش بود هنوز چند منزلی از مرو دور نشده بودند که در سرخس مأمون تصمیم گرفت به زندگی هر دو خاتمه بدهد. برای این کار او طرحی بسیار حساب شده ریخت به مردم اعلام کردند فردا حمام رفتن ممنوع است زیرا امیر وزیر و ولی عهد میخواهند به حمام بروند. پس از خالی شدن حمام چند نفر را در داخل حمام گماشت و به آنان دستور داد هر کس آن روز وارد حمام شد او را بکشند. از طرفی با امام رضا مکاتبه کرد که برای رفع خستگی حمام رفتن مفید است و حمام را برای شما خلوت کرده ایم.
امام رضا پاسخ داد: لست بداخل الحمام غداً و... و لا ارى للفضل ان يدخل الحمام غداً فاعاد اليه الرقعة مرتين؛ من فردا حمام نمی روم و به صلاح فضل هم نیست که فردا به حمام برود. دو بار این پیام بین امام و مأمون مبادله شد. وقتی امام رضا دید مأمون از اجرای این طرح دست بردار نیست به مأمون نوشت لست بداخل غداً الحمام فاني رايت رسول الله الله في النوم في هذه الليلة يقول لي يا على لا تدخل الحمام غداً.... من فردا حمام نمی روم رسول خدا نه را دیشب در خواب دیدم به من فرمود: ای علی فردا حمام نرو....
مأمون برای ظاهرسازی در برخورد با امام رضا هر کجا که امام رضا سخنش را مستند به رسول خدا میکرد مقاومت نمیکرد و تسلیم می شد که مبادا به مخالفت با رسول خدا متهم شود. از این روی در نامه سوم وقتی امام حمام نرفتن خود را مستند به خواب رسول خدا کرد مأمون پاسخ داد: سرورم شما راست می گویید و رسول خدا نیز درست فرموده است و.... ولی فضل خودش بهتر می داند که چه می کند . (1. همان کتاب، ص ۱۶۱)
از طرفی، مأمون ارتباط امام را با فضل قطع کرد و فضل بی خبر از جریان این مکاتبات و نظر امام درباره حمام روز بعد وارد حمام شد. با ورود فضل به حمام، مأمون به مأموران دستور داد هر کس از حمام خارج شد او را دستگیر کنند و از طرفی با ورود فضل به حمام گماشته ها از کمینگاه خارج شدند و فضل را کشتند و هنگامی که خواستند از حمام خارج شوند مأموران آنها را دستگیر کردند و نزد مأمون آوردند. با اطمینان از مرگ فضل مأمون سراسیمه خود را به امام رضا رساند. گفت: «ای سرورم ای ابوالحسن خدا به تو اجر دهد در مرگ فضل فضل وارد حمام شده است. عده ای با شمشیر وارد حمام شده اند و او را کشته اند و مأموران این گروه را دستگیر کرده اند!
در این که مأمون دستور کشتن فضل بن سهل را صادر کرده است شبهه ای نیست، در عین حال به مدارکی دال بر این مسأله اشاره میکنیم:
۱- اعتراف قاتلان قاتلان تصور میکردند چون مأمون به آنان دستور داده است که فضل بن سهل را بکشند دستگیری شان صوری است و با آنان کاری نخواهند داشت. ولى مأمون كثیف تر از آن بود که به احدی از مخالفان حکومت خود رحم کند و یا برای رسیدن به هدفهای خود به عهد و پیمانی پای بند باشد.
مأمون برای رفع اتهام از خود دستور محاکمه علنی قاتلان را صادر کرد. در این که آنان فضل را کشته بودند تردیدی وجود نداشت وقتی محکوم به مرگ شدند گفتند: «تو به ما دستور داده ای او را بکشیم!!(1. محمد یک الخضری همان کتاب، ص ۱۷۶ ) ولی مأمون که زیرک تر از اینها بود گفت: در این که شما فضل را کشته اید شبهه ای وجود ندارد ولی این که میگویید من به شما دستور داده ام این حرف و ادعاست مدرک ارائه کنید. آنان که مدرکی نداشتند دستور داد گردن آنان را بزنند و سرهای آنان را برای برادر فضل حسن که فرمانده سپاه مأمون در عراق بود بفرستند و به او در این زمینه تسلیت گفت.
۲- شورش نظامیان به دنبال انتشار خبر کشتن فضل بن سهل در سرخس فرماندهان و نظامیان و هر کس که به فضل وابسته بود در خانه مأمون جمع شدند و می گفتند: مأمون او را به قتل رسانده و کشته است؛ ما خونخواه او هستیم.
اقدام به سوزاندن خانه مأمون با انتشار خبر مرگ فضل و محاکمه قاتلان نظامیان و فرماندهان جلو خانه مأمون جمع . شدند و آتش آوردند که خانه را به آتش بکشند که امام رضا نهیبی به آنان زد و با دستش اشاره کرد که متفرق شوند و آنان نیز متفرق شدند. (1. همان کتاب، ص ۱۶۲)
حذف امام رضا از صحنه سیاسی
همانطور که پیشتر بیان کردیم بیشترین اعتراض بنی عباس به مأمون به دلیل ولایت عهدی امام رضا بود. بنی عباس فکر میکردند زحمات پدرانشان که برای به دست آوردن قدرت تلاش کرده بودند با این کار مأمون از بین رفته است. علاوه بر این با توجه به ویژگی هایی که بخصوص در امام رضا وجود داشت زمینه پذیرش حاکمیت او در بین مردم بسیار فراهم بود. بنابراین مأمون تا این مشکل را حل نمی کرد اطمینانی نداشت که بتواند اعتماد عباسیان را جلب کند. او برای حل این مشکل بسیار کوشید تا شاید به مردم چنین وانمود کند که حضرت رضا شرایط لازم را برای ولایت عهدی ندارد، اما هر چه بیشتر تلاش کرد کمتر نتیجه گرفت و آخرین مورد آن مسأله حمید بن مهران بود که به شهرت بیشتر امام رضا منتهی شد. با توجه به این که امام رضا در این مدت ولایت عهد تشریفاتی بود و در کارها دخالت نمیکرد ضعفی در مدیریت او مشاهده نشد تا به این بهانه عزل شود. مأمون اینک برخلاف گذشته که به حمید بن مهران گفته بود باید آرام آرام کاری کرد که مردم بدانند حضرت لیاقت این کار را ندارد، راهی نمی دید جز آن که حضرت را به یکباره از صحنه حذف کند؛ اما نمی خواست قتل امام همچون کشتن فضل بن سهل باشد که در نهایت نقش او روشن شود و مردم او را قاتل بدانند، او میخواست این کار را به گونه ای صورت دهد که حتی نزدیکترین افراد هم به این مسأله پی نبرند. بر این اساس پس از حرکت از سرخس و هنگام رسیدن به توس کنار قبر پدرش تصمیم گرفت به زندگی امام رضا هم خاتمه دهد تا به گمان خود این مانع را هم از سر راه ادامه حکومتش بردارد. بنابراین آن حضرت را به گونه ای مسموم کرد که از دید دیگران مخفی ماند
ص118