ولایت عهدی امین
با اوصافی که درباره امین گفته شد نتیجه میگیریم که او هیچ گونه لیاقتی برای ولایت عهدی نداشت ولی به دلیل پشتیبانی شدیدی که در دربار از او می شد در حالی که طفلی پنج ساله بود در سال ۱۷۵ هارون او را به ولایت عهدی منصوب کرد و لقب امین را به او داد.(1. عز الدين على بن ابي الكرم بن اثیر، همان کتاب، ص ۱۲۲ ) او در دوران طفولیت به ولایت عهدی منصوب شد در حالی که در دوران رشد و جوانی خود لیاقت چنین کاری را نداشت.
ولایت عهدی مامون
مأمون در دوران خلافتش درباره کاردانی خود چنین قضاوتی کرده است: «معاویه با عمرو بن العاص کشور را اداره میکرد و عبدالملک با حجاج و من به تنهایی کشور ر را اداره میکنم.» (1. تاریخ بغداد، ج ۱۰، ص ۱۹۰ )
مأمون نه مادر قدرتمند مانند زبیده داشت و نه عباسیان دربار از او حمایت می کردند و در بین فرزندان هارون تنها کسی بود که شایستگی فردی برای اداره کشور را داشت؛ از سوی دیگر هر چه زمان میگذشت و امین بزرگتر می شد بی کفایتی او برای این کار هم برای هارون و هم برای همه کسانی که در انتصاب او به ولایت عهدی نقش داشتند روشنتر میشد و هارون نمی توانست نسبت به این مسأله بی تفاوت باشد تا این که در سال ۱۸۲هـ - هنگام بازگشت از مکه - مأمون را به ولایت عهدی بعد از امین منصوب کرد و ولایت خراسان همدان و اطراف خراسان بزرگ را به عهده او سپرد، لقب مأمون را به او داد و او را به جعفر بن یحیی برمکی سپرد تا وی را به بغداد ببرند و در بغداد برای او از لشکر و سران حکومت و مردم در حالی که دوازده سال داشت بیعت گرفتند.(2. محمد بن جریر الطبری همان کتاب، ج ۶، ص ۲۷۰ )
این اثیر می نویسد این اقدام هارون از عجایب روزگار است زیرا او خود دیده بود که عمویش هادی چه بر سر پدرش آورد که از ولایت عهدی کنار برود و تا پایان عمر کنار ترفت تا این که مرد و هارون به قدرت رسید حال این سؤال مطرح می شود که او چگونه اقدام به ولایت عهدی نوبتی کرده است؟ (1. عزالدين على بن أبى الكرم بن اثير، همان کتاب، ص ۱۶۱ )
یکی دیگر از اشتباههای سیاسی هارون این بود که پسر دیگرش را به نام قاسم که در
سال ۱۷۳ه. از ام ولدی به دنیا آمد و از امین و مأمون کوچکتر بود،(2. محمد الزركلي، همان کتاب، ج ۵، ص ۱۸۶ ) در سال ۱۸۶ در حالی که سیزده سال داشت به عنوان ولی عهد بعد از مأمون نصب کرد(3. عزالدين على بن ابي الكرم بن اثیر، همان کتاب، ص ۱۷۳) و لقب مؤتمن را به او داد. او به هر یک از این سه ولی عهد اداره بخشی از حکومت پهناور خود را واگذار کرده بود با این تفاوت که مسأله ولایت عهدی مؤتمن را به مأمون واگذار کرد که اگر صلاح دید مؤتمن بعد از او خلیفه باشد و اگر صلاح ندید وی را از ولایت عهدی خلع کند. (4. همان کتاب)
پیشتر بیان کردیم که هارون به انتصاب امین به ولایت عهدی تمایلی نداشت و زیر فشار همسرش زبیده و عباسیان دربار این کار را انجام داده بود؛ اما در نصب مأمون به ولایت عهدی بر اساس تشخیص مدیریتی خودش اقدام کرده بود، ولی می دانست که پشتیبانی عباسیان از امین و حمایت مادرش زبیده از او معلوم نیست که مأمون از گزند آنان جان به در ببرد و امین به این عهد و فاکند. بر همین اساس هارون امین و مأمون را در خانه خدا جمع کرد و در حضور عباسیان فقها، قضات و فرماندهان عهدنامه ای نوشت و حاضران را به عنوان شاهد گواه گرفت که امین نسبت به مأمون وفادار بماند و عهدنامه ای نوشت و حاضران را گواه گرفت که مأمون به امین وفادار بماند. سپس، هر دو نامه را در کعبه قرار داد که از دسترس دیگران در امان باشد و دیگران را نیز از ورود به کعبه منع کرد که مبادا نامه آسیب ببیند. (5. همان کتاب)
شاید هارون با این اقدام در صدد تثبیت حکومت در بین فرزندان خود بوده است. همان طوری که عده ای نیز در آن دوران چنین تصوری را داشته اند،(1. محمد بن جرير الطبری، همان کتاب، ص ۴۷۴ ) ولی عده ای هم که تیزبین بودند میدانستند که این اقدام آغاز تجزیه حکومت عباسیان و آغاز درگیری فرزندان هارون است به گونه ای که در این زمینه شعرها سروده شد از جمله
رأى الملك المهذب شر رأى بقسمته الخلافة و البلاد(2. همان کتاب)
بدترین اندیشه را پادشاه شایسته ابراز کرد وقتی که خلافت و کشور را تقسیم کرد.
مرگ هارون و آغاز درگیریها
هارون در سال ۱۹۳ه(1. عز الدين على بن أبي الكرم بن اثیر، همان کتاب، ج ۶، ص ۲۱۱ ) در توس درگذشت و بنا بر وصیت او خلافت به امین رسید؛ بدین ترتیب اختلاف بین مأمون و امین شروع شد. گرچه بررسی اختلافات این دو در بحث ما در این نوشته نمی گنجد باید به چند عامل اساسی این اختلاف که کمتر به آنها توجه شده است اشاره کرد:
۱ - نقش زبیده
شاید زبیده بیش از هر کسی از بی کفایتی فرزندش در اداره کشور مطلع بود، از طرفی بیش از هر کس تمایل داشت او حاکم مطلق کشور اسلامی باشد، از طرف دیگر با ویژگیهای مأمون هم آشنا بود. زبیده بخوبی میدانست که حمایت عباسیان از امین نمی تواند بی حد و حصر باشد بر همین اساس تلاش او برای حذف مأمون چشمگیر بود. کوشش زبیده برای این منظور را میتوان از اقدامی که امین انجام داد فهمید. مورخان نوشته اند هنگامی که علی بن عیسی بن ماهان فرمانده سپاه چهل هزار نفری برای مبارزه به حوزه حاکمیت مأمون مأمور شده بود همراه خود زنجیر طلایی به همراه داشت تا همان طور که زبیده خواسته با آن مأمون را به بند بکشد. (2. محمد بن الخضرى الدولة العباسية, مؤسسة الكتب الثقافية، بيروت، ۱۹۹۷، ص ۱۵۷)
۲- نژاد پرستی اعراب
همه کسانی که با تاریخ عباسیان و آغاز ادامه و تسلط آنان بر حکومت آشنا هستند به نقش برجسته ایرانیان در این جریان اعتراف دارند. گرچه ایرانیان به عشق حمایت از اولاد علی به حمایت از عباسیان علیه بنی امیه برخاستند به زودی فهمیدند که در این جریان مغبون شده اند. علاوه بر این عباسیان میدانستند اگر زمینه ای فراهم شود ایرانیان قدرت را از آنان خواهند گرفت و اکنون که مأمون از طرف مادر ایرانی است ممکن است این کار عملی شود. این مسأله را با توجه به چندین اقدام عباسیان می توان فهمید:
الف - نصب امین به ولایت عهدی با این که امین کودکی پنج ساله بود، عباسیان تلاش کردند او را که تنها فرزند هارون و از طرف مادر هم عرب بود به ولایت عهدی نصب کنند. به این عبارت توجه کنید (في هذه السنة عقد الرشيد لابنِهِ مُحَمَّدِ بن زُبَيْدَةٍ بولاية العهد و لَقَبَهُ الأمين وأَخَذَ لَهُ البَيعَةَ وعُمرُهُ خَمس سنينَ وَكَانَ سَبَبُ البَيْعَةِ أَنَّ خَالَهُ عيسى بن جعفر بن المنصور جاء إلى الفضل ابن يحيى بن خالِدٍ فَسَأَلَهُ فِي ذَلِكَ وَ قَالَ لَهُ إِنَّهُ ولدك و خلافتهُ لَكَ فَوَعَدَهُ بذلك وسعى فيها حتى بايع الناس له بولاية العهد) (1. عز الدين على بن أبى الكرم بن اثير، همان كتاب، ص ۱۲۲؛ محمد بن جریر الطبری، همان کتاب، ج ۶، من ۴۴۸ ) در سال ۱۷۵ هارون الرشید فرزندش محمد پسر زبیده را به ولایت عهدی نصب کرد و لقب امین را به او داد در حالی که پنج سال داشت. علت این کار این بود که برادر زبیده، عیسی نوه منصور، نزد فضل بن یحیی آمد و از او تقاضا کرد که این کار را بکند و به او گفت: این فرزند توست و ولایت عهدی او خلافت توست به دنبال این سخنان فضل بن یحیی به او قول مساعد داد و برای این کار کوشید تا این که مردم برای ولایت عهدی امین بیعت کردند.»
طبری درباره تلاش فضل بن یحیی چنین مینویسد وقتی فضل بن یحیی به خراسان رفت اموال زیادی بین مردم تقسیم کرد و هدایای متعددی به لشکریان داد، به دنبال آن از آنان خواست که با محمد بیعت کنند و لقب امین را به او داد و مردم هم بیعت کردند. (1. محمد بن جریر الطبری، همان کتاب، ص ۴۲۹)
از این عبارت طبری روشن میشود که این اقدامات قبل از اعلام رسمی خلافت محمد در بغداد بوده است و فضل بن یحیی لقب امین را برای محمد انتخاب کرده است نکته قابل توجه این است که آنان تبلیغ برای خلافت امین را از خراسان آغاز کرده اند تا از این منطقه خیالشان راحت باشد.
ب - خلع مأمون هنگام مرگ هارون بیشتر عباسیان دربار در توس همراهش بودند و او در آن جا دوباره برای مأمون از آنان بیعت گرفت ولی به محض این که هارون مرد اینان با هم مشورت کردند که در کنار مأمون بمانند یا این که به بغداد برگشته و از محمد حمایت کنند. فضل بن الربیع آنان را به حمایت از محمد هدایت کرد. و به سپاه دستور کوچ داد و آنان نیز با انگیزه این که در بغداد به منازل خود برگردند اطاعت کردند و تمام
پیمانهایی را که هارون از آنان برای مأمون گرفته بود شکستند! (2. محمد یک الخضری، همان کتاب، ص ۱۵۳)
فضل بن الربیع به محض رسیدن به بغداد تمام تلاش خود را به کار گرفت که مأمون را از ولی عهدی عزل کند. گرچه امین در ابتدا این اندیشه را نداشت ولی فضل بن الربيع که در اندیشه حذف ایرانیان از قدرت بود دست به اقدامی زد که مأمون را به عکس العمل واداشت و مقدمات درگیری بین این دو برادر شروع شد. به این اقدام توجه کنید:
هنگامی که فضل بن الربیع به عراق بازگشت در حالی که همه پیمانهایی را که هارون برای مأمون از او گرفته بود شکسته بود به این نتیجه رسید که اگر روزی قدرت به دست مأمون برسد نخواهد گذاشت که او بر سر کار باشد به همین سبب امین را تحریک کرد که مأمون را عزل و پسر خودش موسی را که خردسال بود به عنوان ولی عهد نصب کند. گرچه امین ابتدا چنین فکر نمیکرد بلکه تصمیم داشت نسبت به دو برادرش وفادار بماند، فضل بن الربیع آن قدر به او تلقین کرد تا این که رأی او را عوض کرد. اولین اقدام او این بود که با تمام شهرها مکاتبه کرد که پسرش موسی را به عنوان ولی عهد معرفی کنند و مأمون و قاسم را به عنوان ولی عهدان بعد از موسی معرفی کنند.(1. همان کتاب ص ۱۵۴ )
تمام کسانی که با مسائل سیاسی آشنا بودند میدانستند که این اقدام فضل بر افروختن آتش درگیری و جنگ بین دو برادر خواهد بود یکی از شعرای آن عصر این تحلیل را چنین بیان میکند
اضاع الخلافة غش الوزير و فسق الامير و جهل المشير
ففضل وزیر و بکر مشیر یریدان ما فيه حتف الأمير(2. محمد بن جرير الطبری، همان کتاب، ج ۷، ص ۲)
خلافت را خیانت وزیر و عیاشی امیر و نادانی مشاور از بین ببرد
فضل وزیرش بود و بکر مشاورش اقدام این دو جز مرگ امیر چیزی نبود.
نژاد پرستی ایرانیان
ایرانیان بخصوص خراسانیان که در به قدرت رسیدن بنی عباس نقش عمده ای داشتند ولی در دولت عباسیان متناسب با تلاشی که برای به قدرت رساندن عباسیان انجام داده بودند سهمی نداشتند و احساس میکردند در این جریان فریب خورده اند اکنون برای تحقق خواسته های خود به حمایت از مأمون که از طرف مادر ایرانی بود برخاستند. یکی از مورخان این انگیزه ایرانیان و دستهای پشت پرده درگیری این دو برادر را چنین تحلیل میکند مکاتبات بین دو برادر فایده ای نداشت زیرا هر یک از این دو کسی را داشتند که آنان را هدایت میکرد به امین فضل بن الربیع خط می داد که به مأمون علاقه ای نداشت و از حکومت او نیز خوشش نمی آمد، و به مأمون فضل بن سهل خط می داد که آرزو داشت مأمون به قدرت برسد و مرو پایتخت خلافت باشد تا عظمت گذشته خراسان به آن بازگردانده شود. (1. محمد یک الحضری همان کتاب، ص ۱۵۷)
تلاش ایرانیان در انتقال خلافت به خراسان و یا به تعبیر دیگری تجزیه خلافت عباسی را می توان با پیگیری یک سلسله حوادث دریافت که عبارتند از:
۱ - آوردن مأمون به خراسان
بر اساس وصیت هارون مأمون ولی عهد دوم بود که بعد از مرگ برادرش امین می بایست به قدرت برسد ولی به هنگام حرکت کردن هارون به سمت خراسان، ایرانیان تلاش کردند مأمون را روانه ایران کنند در حالی که تا این تاریخ نه مأمون به خراسان آمده بود و نه خراسان را دیده بود؟ و مادرش نیز بعد از به دنیا آوردن او از دنیا رفته بود. ایرانیان که با این کار در اندیشه چیز دیگری بودند تلاش خود را به کار گرفتند و این تلاش به ثمر نشست به این تلاش توجه کنید: عن ذى الرياستين انه قال قلت للمأمون لما اراد الرشيد الشخوص الى خراسان لحرب رافع لست تدرى ما يحدث بالرشيد و هو خارج الى خراسان و هي ولايتك و محمد المقدم عليك و ان احسن ما يصنع بك ان يخلعك و هو ابن زبيدة و اخواله بنو هاشم و زبیده و اموالها فاطلب اليه ان يشخصك معه فسأله الاذن فابى عليه فقلت له قل له انت عليل و انما اردت ان اخدمك و لست اكلفك شيئاً فاذن له فضل بن سهل میگوید وقتی هارون میخواست برای جنگ با رافع بن لیت روانه خراسان شود من به مأمون گفتم هارون به خراسان می رود تو نمی دانی چه بر سر هارون خواهد آمد در حالی که خراسان کشور توست و محمد امین مقدم بر توست و ولی عهد اوست؛ بهترین کاری که در حق تو انجام دهد این است که تو را از ولایت عهدی عزل کند، او پسر زبیده است و پشتیبانی زبیده بنی عباس و ثروت زبیده را در اختیار دارد، از هارون بخواه که تو را همراه خود ببرد مأمون از هارون خواست که او را در این سفر همراه خود ببرد ولی هارون موافقت نکرد به مأمون گفتم به هارون بگو تو مریض هستی من میخواهم به تو خدمت کنم و برای تو مزاحمتی ندارم که در این مرتبه هارون موافقت کرد.» (1. محمد بن جریر الطبری، همان کتاب، ج ۶، ص ۵۲۳)
اگر به این گفته ها و امثال آن از نظر سیاسی توجه کنیم میتوان چنین احتمال داد که فضل بن سهل در مرگ هارون نقش داشته و مرگ او مشکوک است، بخصوص اگر به این سند توجه کنیم که هارون به هنگام خروج از بغداد در بین راه به صباح طبری گفت: ای صباح تصور نمیکنم مرا دیگر ببینی و او را کنار کشید و در گوشه ای با او خلوت کرد، سپس به او گفت هر یک از فرزندان من بر من جاسوس گماشته اند، مسرور جاسوس مأمون است جبرائیل بن بختیشوع جاسوس امین است و برای مرگ من لحظه شماری می کنند برای این که به این مسأله پی ببری الآن من تقاضای اسب سواری میکنم خواهی دید که یک اسب لاغر کندرو را خواهند آورد تا مرض من شدت یابد. (2. همان کتاب، ص ۵۲۲ ) هارون پس از این مکالمه دستور داد اسبی بیاورند و همان اسبی را آوردند که او وصف کرده بود و نگاهی معنادار به صباح طبری کرد و سوار شد.
این نوع متون از حوادث این دوران و مسائل پشت پرده در مرگ هارون حکایت دارد، گرچه طبری اتهام پزشک مخصوص هارون یعنی جبرائیل بن بختیشوع را در مرگ هارون نقل میکند. (3. همان کتاب، ص ۵۴۷)
۲ - جلوگیری از بازگشت مأمون
هارون در سفر به خراسان هنگامی که به جرجان (گرگان) فعلی رسید مأمون را جلوتر با عده ای از فرماندهان و عباسیان روانه مرو کرد. بعد از رسیدن به توس مرض او شدت یافت و مرد. او در این سفر برای چندمین بار از فرماندهان و درباریان برای مأمون بیعت گرفت. از طرفی امین جاسوسی را با نامه هایی فرستاده بود که منتظر مرگ هارون بماند و پس از مرگ او نامه ها را به افرادش برساند با آمدن این جاسوس که اسمش بکر بن معتمر میباشد هارون به وی مشکوک شد و دستور بازجویی و تفتیش او را داد.(1. عز الدين على بن ابى الكرم بن اثیر، همان کتاب، ص ۲۲۳ ) او هنوز اعتراف نکرده بود که خبر مرگ هارون منتشر شد با انتشار خبر مرگ هارون بکر بن معتمر به فضل بن الربیع گفت مرا نکش که خبر مهمی برایت دارم. فضل بن الربيع گفت خبرت چیست؟ او نامه ها را درآورد و نامه فضل را به او داد. امین در نامه به فضل دستور داده بود که بعد از مرگ هارون چگونه عمل کند و نامه های بقیه فرماندهان از جمله نامه مأمون را نیز به او دادند. فرماندهان همراه فضل بن الربیع پس از اطلاع از مضمون نامه ها جلسه ای تشکیل دادند. فضل بن الربيع دستور کوچ سپاه را به سوی بغداد صادر کرد. فرماندهان به او یادآوری کردند که هارون از تو برای مأمون بیعت گرفته و مأمون اکنون در مرو است. او پاسخ داد حکومت نقد را به نسیه نمی دهم. (2. همان کتاب، ص ۲۲۳) وقتی خبر مرگ هارون و رفتار فضل بن الربیع به سپاه مأمون رسید، مأمون با عباسیانی که همراه او بودند مشورت کرد که چه کند آنان پیشنهاد کردند که با دو هزار نفر آنان را تعقیب کنیم و برگردانیم مأمون قبل از عمل به این پیشنهاد با فضل بن سهل (۲۰۲-۱۵۴) وزیر معروف خود مشورت کرد فضل بن سهل در کودکی به دربار خلافت پیوست، در سال ۱۹۰هـ . ق به دست مأمون از دین مجوس برگشت و مسلمان شد. وی به ذوالریاستین شهرت داشت زیرا مرد سیاست و جنگ بود و سرانجام در حمام سرخس در سال ۲۰۲ به قتل رسید. (3.احمد بن محمد بن خلكان وفيات الاعيان، دار احياء التراث العربي، بیروت، ج ۱، ص ۴۱۳ ) و به مأمون گفت: «اگر به پیشنهاد اینان عمل کنی تو را به عنوان هدیه به برادرت تحویل میدهند!(4. همان کتاب ) سپس او پیشنهادی کرد ولی مأمون از آینده این حرکت مطمئن نبود. فضل بن سهل به مأمون فشار آورد و گفت: «صبر کن خلافت تو را تضمین میکنم(1. همان کتاب، ص ۲۲۴ ) و بدین ترتیب مانع پیوستن مأمون به عباسیان شد و از رفتن مأمون به بغداد جلوگیری کرد.
شادمانی از بازگشت عباسیان
فضل بن سهل یا به تعبیر دیگر ایرانیان که میدانستند با وجود عباسیان دربار در کنار مأمون و فرماندهان عباسی و.... نمی توانند حکومت و حاکم را در اختیار بگیرند باید می کوشیدند عباسیان از خراسان بروند بر همین اساس فضل بن سهل باید طرحی می ریخت که فضل بن الربیع و یا به تعبیر دیگر عباسیان هرگز به آن عمل نکنند، یعنی برنگردند تا در کنار مأمون بمانند. با این که فضل بن سهل بخوبی می دانست طبق وصیت هارون امین باید اول خلافت کند و بعد از او مأمون خلیفه شود و او حتی از ابتدا در دربار هارون با این مسائل آشنا بود و با علم به این که این پیشنهاد عملی نیست آن را ارائه کرد و مأمون هم آن را انجام داد. وقتی خبر عكس العمل منفى فضل بن الربیع را برای فضل بن سهل آوردند گفت: اینان دشمنانی هستند که از شرشان راحت شدم.(2. همان کتاب ) با این شیوه، آنان عباسیان را از دور مأمون راندند و مأمون را خود در اختیار گرفتند تا هرگونه که بخواهند عمل کنند. از این پس فضل بن سهل دست به کار شد که به هر شیوه ممکن حکومت مأمون را تثبیت کند.
قرائن توطئه ایرانیان
۱ - قصد کشتن مأمون فضل بن سهل گرچه مأمون را به خراسان آورده بود و درصدد
انتقال كامل خلافت به خراسان بود تمایل مأمون به عباسیان را نیز نمی توانست نادیده بگیرد. به همین دلیل او در صدد برآمد که مأمون را به قتل برساند و امام رضا را به جای او بنشاند. بر این اساس فضل بن سهل و هشام بن ابراهیم نزد امام آمدند و در یک جلسه ملاقات حضوری که پنهانی انجام شد قسم های زیادی خوردند و.... که ما به این نتیجه رسیده ایم که ای پسر پیامبر بدون تردید حاکمیت از آن شماست و حق، حق شماست و ما تصمیم گرفته ایم که مأمون را بکشیم و حاکمیت را تنها در اختیار شما قرار دهیم تا حق شما به شما برسد. (1. عزيز الله العطاردي، مسند الامام الرضال، آستان قدس رضوی مشهد. ۱۴۰۶ق، ج ۱، ص ۹۳)
۲- جلوگیری از وحدت در ابتدای کار امین که مأمون تازه به خراسان آمده بود هنوز
در خراسان حکومت او تثبیت نشده بود امین نامه ای به او نوشت که به بغداد برگردد تا با هم حکومت را اداره کنند مأمون فضل به سهل را خواست و با او مسأله را در میان گذاشت. فضل به او گفت در خراسان باش و از رفتن به بغداد پرهیز کن و او را از نزدیک شدن به امین ترساند.
جلوگیری از رفتن به بغداد در ابتدا که هنوز کار دو برادر به درگیری نکشیده بود امین در نامه ای از مأمون خواست که به طرف بغداد حرکت کند. پس از رسیدن نامه مأمون با فضل بن سهل مشورت کرد که آیا برود و یا نه فضل به او گفت: «ما با تو به شرطی بیعت کرده ایم که از خراسان خارج نشوی و در این جا بمانی. (2. عز الدين على بن ابي الكرم بن اثیر، همان کتاب، ص ۲۲۹ )
مأمون گفت: نمی توانم با او مخالفت کنم زیرا بیشتر سپاهیان با او هستند و اموال در اختیار اوست، مردم تمایل به پول دارند و پایبند به حفظ عهد و پیمان نیستند و من توانایی مخالفت کردن ندارم
آنگاه مأمون مشکلات حکومت را بر می شمارد که کجاها سر به شورش برداشته اند. و... من نمیتوانم هیچ یک از این مشکلات را حل کنم برای تأمین امنیت چاره ای ندارم جز این که به پادشاه ترک پناهنده شوم. (3. همان کتاب، ص ۲۳۲ )
با همه این مشکلات فضل مأمون را امیدوار کرد و به او راه حل تمام این مشکلات را ارائه کرد که چگونه بر مشکلات پیروز شود. فضل در آخر به مأمون چنین گفت: «اگر پیروز شدی که شدی و در غیر این صورت به پادشاه ترک پناهنده شو. (1. همان کتاب )
همان طور که ملاحظه میکنید فضل پیشنهاد پناهندگی را میدهد ولی حاضر نیست مأمون به بغداد برود و با برادرش حکومت را اداره کنند زیرا در آن صورت حکومت عباسیان قوی خواهد شد و ایرانیان نمیتوانند به هدفهای خودشان برسند.
۴- اعتراف فرماندهان از جمله قرائنی که دلالت میکند ایرانیان در صدد انتقال خلافت به خراسان بوده اند این که طاهر بن الحسین فرمانده سپاه مأمون در جنگ با امین پس از کشته شدن ،امین ضمن اشعاری هدفهای خود را چنین بیان میکند
ملكت الناس قسراً و اقتداراً وقتلت الجبابرة الكبارا
و وجهت الخلافة نحو مرو الى المأمون تبتدر ابتدارا (2. محمد بن جریر الطبری، همان کتاب، ج ۷، ص ۹۴)
با ستم و قدرت مردم را در اختیار گرفتم/ و ستمگران بزرگ زیادی را کشته ام
خلافت را به سمت مرو فرستادم / به سوی مأمون که بر امین پیشی گرفت، پیشی گرفتنی
ص32