امام رضا و پذیرش ولایت عهدی
با توجه به شخصیت امام رضا و عملکرد مأمون به طور قطع امام رضا از هدفهای پنهانی مأمون در پیشنهاد ولایت عهدی اطلاع داشته است. اکنون سؤال این است که موضعگیری امام در برابر طرح ولایت عهدی چه بوده است؟ آیا امام این ولایت عهدی را قبول داشته است یا نه؟ و در پذیرش آن آیا با اختیار پذیرفته است یا نه؟ و اگر مجبور بوده است چگونه این مسأله را به اطلاع مسلمانان رسانده و عملکرد او در برابر مأمون چه بوده است؟ با توجه به اهمیت این بخش آن را کمی مشروحتر از مباحث قبل و بعد طرح میکنیم.
باید توجه داشت این سؤالها سؤالهای امروز نیست بلکه در همان ایام نیز شیعیان با وجود اطلاع از دیدگاه امامان از جمله امام رضا نسبت به بنی عباس، غصب کردن خلافت و این که در این مسأله نیز مأمون هارون و منصور و.... تفاوتی ندارند، بارها از امام رضا له و یاران نزدیک او پرسیده اند که امام برای چه ولایت عهدی را پذیرفته است. امام رضا و اصحاب نزدیکش نیز در پاسخ به این سؤال تلاش می کردند برای شیعیان روشن کنند که این پذیرش از روی اختیار نبوده بلکه مجبور بوده است زیرا در صورت عدم پذیرش او را به قتل میرساندند به نمونه هایی از این نوع پرسش و پاسخها توجه کنید؟ ریان بن صلت میگوید بر امام رضا وارد شدم به آن حضرت عرض کردم ای پسر پیامبر ، مردم میگویند با این که شما اظهار زهد و بی اعتنایی به دنیا میکنید چرا ولایت عهدی را پذیرفته اید؟ حضرت فرمود خدا میداند که من تمایلی به این کار نداشتم ولی وقتی مخیر شدم بین قبول ولایت عهدی یا کشته شدن، پذیرش ولایت عهدی را انتخاب کردم پس حضرت فرمود وای بر آنان مگر نمی دانند که حضرت یوسف با این که پیامبر خدا بود وقتی ضرورت ایجاب کرد که سرپرستی خزائن پادشاه را بپذیرد، همان طور که خداوند نقل میکند به پادشاه گفت خزائن زمین را به من واگذار كن من هم حافظم و هم دانا همچنین ضرورت ایجاب کرد که من ولایت عهدی را با بی میلی و زور بپذیرم زیرا در آستانه کشته شدن قرار گرفتم؛ گذشته از آنکه من به گونه ای آن را پذیرفته ام که گویا آن را رها کرده ام. بنابراین شکایت نزد خدا می برم و اوست که کمک کار خواهد بود و یا در روایت دیگری میبینیم امام به سؤالی که در این زمینه از ایشان میشود پاسخ زیر را میدهد: «محمد بن عرفه میگوید: به امام رضاء عرض کردم ای پسر پیامبر چه چیز شما را وادار کرده که ولایت عهدی را بپذیری؟ فرمود: همان چیزی که جدم امیرالمؤمنین را وادار کرد که حضور در شورا را بپذیرد. (1. همان کتاب، ص ۱۳۹)
اشاره حضرت به جریانی است که در صدر اسلام اتفاق افتاده بود. جریان از این قرار بود که وقتی عمر در آستانه مرگ قرار گرفت شش نفر را برای برگزیدن خلیفه پس از خود (بدون جلب رضایت آنها انتخاب کرد یکی از آنان امام علی الله بود. عمر به اینان سه روز مهلت داد از بین خودشان یک نفر را به عنوان خلیفه انتخاب کنند و به صهیب دستور داد روی سر اینها با شمشیر بایستد و اگر یک نفر مخالفت کرد گردن او را بزند و... (2. محمد بن جریر الطبری، همان کتاب، ج ۳، ص ۱۲۹۴ عز الدین علی بن ابی الکرم بن اثیر، همان کتاب، ج ۳. ص ۶۷) دستور عمر طوری تنظیم شده که تعیین عثمان به عنوان خلیفه در آن جمع قطعی بود و همان طور که میدانیم نتیجه شورا نیز همین شد. در همان ایام نیز عده ای همچون عباس عموی پیامبر و عبد الله بن عباس و دیگران به امام علی اعتراض کردند که نمی بایست عضویت در شورا را می پذیرفت؟ پاسخ حضرت به آنان این بود: مجبور بودم در این شورا شرکت کنم
بنابراین با آن که امام علیه خودش را خلیفه رسول خدا می شمرد و تعیین خليفة رسول خدا را در صلاحیت آن شورای کذایی نمی دانست و گذشته از همه اینها با ترکیب شورا نتیجه شورا از قبل مشخص بود در عین حال در این شورا شرکت کرد. امام رضا نیز با اشاره به این عمل امام علی اله میخواهد بگوید: با این که من خود را امام و خلیفه میدانم و مأمون برای تعیین امام و خلیفه برای مسلمانان صلاحیت ندارد و از اختیارات او نیست ولی مجبورم بپذیرم
آنچه بیان شد نمونه ای از سؤالها از امام درباره علت پذیرش ولایت عهدی بود که امام به صراحت از پذیرش اجباری آن سخن میگوید همان طور که پیشتر بیان شد، این سؤالها از یاران و اطرافیان امام رضا الله نیز شده است و پاسخها همه حکایت از پذیرش اجباری ولایت عهدی دارد که برای طولانی نشدن بحث از آوردن آنها خودداری میکنیم.
ص65