تشکیل جلسات مناظره
در اندیشه شیعه امام جانشین پیامبر و منصوب از طرف خدا برای هدایت خلق است. بر این اساس او باید دارای ویژگیهایی باشد، از جمله باید از علمی خدادادی بهره مند باشد تا به هر سوالی که در حوزه هدایت خلق از او می شود یا به هر زبانی که از او سؤال میشود بتواند پاسخ دهد. مأمون فکر میکرد بهترین راه برای اثبات این که امام رضا امام نیست تشکیل جلسات مناظره بین آن حضرت و کسانی که اعتقادی به خدا یا پیامبر و قرآن نداشتند یا او را امام و جانشین رسول خدا نمی دانستند است. به علاوه این که این افراد تحت حمایت حکومت نیز بودند و می توانستند اندیشه های ضد دینی یا ضد مذهبی خود را ابراز کنند. بدین ترتیب مأمون دانشمندانی را برای مناظره با امام برگزید که یا به خدا معتقد نبودند و یا پیامبر اسلام را به عنوان پیامبر قبول نداشتند که در نتیجه قرآن را هم قبول نداشتند؛ امام با این گروه نه میتوانست به کلام خدا استناد کند و نه میتوانست به سخن رسول خدا استناد کند. این هدف مأمون را حتی نوفلی هم که خدمتکار امام بود متوجه شده بود. به این جریان توجه کنید مأمون به فضل بن سهل دستور داد پیروان مکاتب مختلف، مانند جائلیق و رأس الجالوت و رؤسای صابئیان و هر بذ اکبر و نسطاس ،رومی عالم بزرگ نصرانی و همچنین علمای دیگر علم کلام را دعوت کند تا سخنان آن حضرت را بشنوند و آن حضرت هم سخنان ایشان را بشنود.
فضل بن سهل آنان را دعوت کرد هنگامی که جمع شدند، نزد مأمون آمد و گفت: همه حاضرند مأمون گفت همه آنها داخل شوند پس از ورود به همه خوش آمد گفت: سپس افزود: من شما را برای کار خیری دعوت کرده ام و دوست دارم با پسر عمویم که اهل مدینه است و تازه بر من وارد شده مناظره کنید فردا همگی نزد من آیید و احدی از شما غایب نشود. همه گفتند به چشم سر به فرمانیم و فردا صبح همگی نزد تو خواهیم آمد (شاید هدف مأمون از اعلام قبلی این بود که آنان را برای مناظره آماده کند، مبادا در این امر غافلگیر شده روحیه خویش را از دست بدهند نوفلی می گوید: ما خدمت امام رضا مشغول صحبت بودیم که ناگاه یاسر خادم که عهده دار او امر حضرت بود وارد شد و گفت مأمون به شما سلام میرساند و میگوید برادرت به قربانت باد! اصحاب مكاتب مختلف و ارباب ادیان و علمای علم کلام از تمام فرق و مذاهب جمع هستند. اگر دوست دارید، قبول زحمت فرموده فردا به مجلس ما آیید و سخنان آنها را بشنوید، اگر دوست ندارید اصرار نمیکنم و نیز اگر مایل باشید ما به خدمت شما می آییم و این برای ما آسان است!
امام رضا در یک گفتار کوتاه و پر معنی فرمود: أَبْلِغْهُ السَّلَامَ وَ قُلْ لَهُ قَدْ عَلِمْتُ مَا أَرَدْتَ وَ أَنَا سَائِرٌ إِلَيْكَ بُكْرَةً إن شاء الله سلام مرا به او برسان و بگو می دانم چه می خواهی من ان شاء الله صبح، نزد شما خواهم آمد».
نوفلی که از یاران حضرت بود میگوید وقتی یاسر خادم از مجلس بیرون رفت امام نگاهی به من کرد و فرمود تو اهل عراق هستی و مردم عراق ظریف و با هوشند. در این باره چه میاندیشی؟ مأمون چه نقشه ای در سر دارد که اهل شرک و علمای مذاهب را گرد آورده است؟
نوفلی میگوید عرض کردم او میخواهد شما را امتحان کند و بداند پایه علمی شما تا چه حد است ولی کار خود را بر پایه سستی بنا نهاده به خدا سوگند! طرح بدی ریخته و بنای بدی نهاده است.
امام رضا چه بنایی ساخته؟ چه نقشه ای طرح کرده است؟
نوفلی که هنوز نسبت به مقام شامخ علمی امام معرفت کامل نداشت و از توطئه مأمون دچار وحشت شده بود عرض کرد که علمای کلام اهل بدعت هستند و مخالف دانشمندان اسلام چرا که عالم واقعیتها را انکار نمیکند اما اینها اهل انکار و سفسطه اند. اگر دلیل بیاوری که خدا یکی است میگویند این دلیل را قبول نداریم و اگر بگویی محمد الله رسول الله است میگویند رسالتش را اثبات کن. خلاصه، ایشان افرادی خطر ناکند و.... در برابر انسان دست به مغالطه میزنند و آن قدر سفسطه می کنند تا انسان دست از حرف خویش بردارد فدایت شوم از اینها برحذر باش!!
امام رضا تبسمی فرمود و گفت ای نوفلی تو میترسی دلائل مرا باطل کنند و راه را بر من ببندند؟! نوفلی که از گفته خویش پشیمان شده بود گفت: نه به خدا سوگند! من هرگز بر تو نمی ترسم امیدوارم که خداوند تو را بر همه آنان پیروز کند.
امام رضا فرمود ای نوفلی دوست داری بدانی کی مأمون از کار خود پشیمان می شود؟
نوفلی گفت: آری.
امام رضا فرمود: إذا سَمِعَ احتجاجي عَلى أَهْل التَّوراتِ بِتَوراتِهِمْ وَ عَلَى أَهْلِ الإنجيل بإنجيلهم وَ عَلى أَهْلِ الزَّبُورِ بِزَبُورِهِمْ وَعَلَى الصَّابِئِينَ بِعِبْرَانِيَّتِهِمْ وَ عَلَى أَهْلِ الهَرَائِدَةِ بِفَارِسِيَّتِهِمْ وَ عَلَى أَهْلِ الرُّومِ بِرُومِيَّتِهِمْ وَ عَلَى أَصْحَابِ المَقَالَاتِ بِلُغَاتِهِمْ فَإِذَا قَطَعْتُ كُلَّ صِنْفٍ وَ دَحَضْتُ حُجَّتَهُ وَ تَرَكَ مَقَالَتَهُ وَ رَجَعَ إِلَى قَوْلِي عَلِمَ المَأْمُونُ الْمَوْضِعَ الَّذِي هُوَ بِسَبِيلِهِ لَيْسَ بِمُسْتَحِقَّ لَهُ فَعِنْدَ ذَلِكَ يَكُونُ النِّدَامَةٌ وَلَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلَى العظيم (1. ا همان کتاب، ج ۱، ص ۱۲۷) ؛ هنگامی که استدلال مرا در برابر اهل تورات به توراتشان بشنود و در برابر اهل انجیل به انجیلشان و در مقابل اهل زبور به زبورشان و در مقابل صابئیان به زبان عبریشان و در برابر هر بدان به زبان فارسی شان و در برابر اهل روم به زبان رومی و در برابر پیروان مکتبهای مختلف به لغاتشان آری هنگامی که دلیل هر گروهی را جداگانه ابطال کردم به طوری که مذهب خود را رها کنند و قول مرا بپذیرند، آنگاه مأمون می داند مقامی را که او در صدد آن است مستحق آن نیست! آن وقت پشیمان خواهد شد. و هیچ حرکت و قوه ای جز از خداوند متعال نیست.
هنگامی که صبح شد فضل بن سهل خدمت امام رضا الله رسید و عرض کرد: فدایت شوم! پسر عمویت مأمون در انتظار شماست و جمعیت نزد او حاضرند. نظرتان در این باره چیست؟
حضرت فرمود تو جلوتر برو من ان شاء الله خواهم آمد. سپس وضو گرفت و شربت سویقی(1. سویق شربت مخصوصی بوده که با آرد درست می کردند) نوشید و به من هم داد که نوشیدم سپس همراه حضرت بیرون آمدیم تا بر مأمون وارد شویم.
مجلس پر از افراد سرشناس و معروف بود و محمد بن جعفر(2. فرزند امام صادق ها و عموی امام رضا که ریش سفید بنی هاشم محسوب می شد و مأمون او را نیز همراه امام رضا به مرو آورده بود. ) با جماعتی از بنی هاشم و آل ابو طالب و جمعی از فرماندهان لشکر نیز حضور داشتند. هنگامی که امام وارد مجلس شد مأمون برخاست محمد بن جعفر و تمام بنی هاشم نیز برخاستند. امام همراه مأمون نشست اما آنها به احترام امام ها همچنان ایستاده بودند تا دستور جلوس به آنها داده شد و همگی نشستند. مدتی مأمون به گرمی مشغول سخن گفتن با امام بود. سپس رو به جاثلیق کرد و گفت:
ای جاثلیق این پسر عموی من علی بن موسى بن جعفر است و از فرزندان فاطمه دختر پیامبر ماست و فرزند علی بن ابی طالب است. من دوست دارم با او سخن بگویی و مناظره کنی اما طریق عدالت را در بحث رها مکن
جائلیق گفت: ای امیر مؤمنان من چگونه بحث و گفتگو کنم که او به کتابی استدلال می کند که من منکر آنم و به پیامبری تمسک میجوید که من به او ایمان نیاورده ام؟
امام رضا فرمود ای نصرانی اگر به انجیل خودت برای تو استدلال کنم. اقرار خواهی کرد؟
جاثلیق گفت آیا میتوانم گفتار انجیل را انکار کنم؟ آری به خدا سوگند! اقرار خواهم کرد هر چند به ضرر من باشد. (1. برای اطلاع از این مناظره ها به کتاب نهضت کلامی در عصر امام رضا مراجعه شود.)
جائلیق پس از مدتی مناظره به امام رضا رو کرد و گفت: بگذارید دیگران با تو سخن بگویند به مسیح قسم گمان نمیکردم بین مسلمانان فردی مثل تو پیدا شود؟! این جمله نهایت درماندگی جاثلیق را نشان میدهد که در برابر امام مسلمانان هیچ سخنی برای گفتن نداشت.
در این جا امام رضا رو به رأس الجالوت عالم بزرگ یهود، کرد و فرمود: تو سؤال میکنی یا من از تو سوال کنم؟
رأس الجالوت عرض کرد: من سؤال میکنم و هیچ دلیلی از تو نمی پذیرم مگر این که از تورات باشد و یا حداقل از انجیل یا از زبور یا آنچه در صحف ابراهیم و موسی آمده است!!
امام رضا فرمود: غیر از آنچه گفتی از من قبول نکن
پس از مدتی که از مناظره گذشت رأس الجالوت هم از مناظره کنار کشید و بعد از او نوبت بزرگ زرتشتیان شد. او پس از مدتی کوتاه خاموش شد. در این جا امام رضا فرمود: يا قوم إن كانَ فِيكُمْ أَحَدٌ يُخَالِفُ الإِسْلامَ وَأَرَادَ أَنْ يَسْتَلَ فَلْيَسْتَلْ غَيْرَ مُحْتَشَمٍ فَقَامَ إِلَيْهِ عُمْرَانُ الصَّابِي وَكَانَ وَاحِداً مِنَ الْمُتَكَلِّمِينَ فَقَالَ يَا عَالِمَ النَّاسِ لَوْلَا أَنَّكَ دَعَوتُ إِلَى مَسْئَلَتِكَ لَمْ أَقْدِمْ عَلَيْكَ بِالمَسائلِ وَ لَقَدْ دَخَلْتُ بِالْكُوفَةِ وَ الْبَصْرَةِ وَ الشَّامِ وَ الْجَزِيرَةِ وَ لَقِيتُ الْمُتَكَلِّمِينَ فَلَمْ أَفَعُ عَلَى أَحَدٍ يُثْبِتُ لى وَاحِداً لَيْسَ غَيْرُهُ قَائِماً بِوَحْدَانِيَّتِهِ أَفَتَأْذَنُ لى أَنْ اسْتَلَكَ ؟ (1. همان کتاب، ص ۱۳۶)
آیا در میان شما کسی هست که با اسلام مخالف باشد؟ و اگر مایل است بدون اضطراب و نگرانی سؤالاتش را مطرح نماید. در این هنگام عمران صابی که یکی از متکلمان معروف بود برخاست و نزد حضرت آمد و گفت ای دانشمند مردم، اگر خودت دعوت به سؤال نمیکردی من سؤالی مطرح نمیکردم چرا که من به کوفه، بصره، شام و جزیره رفته ام و با علمای علم عقاید روبرو شده ام ولی احدی را نیافته ام که برای من ثابت کند که خداوند یگانه است و قائم به وحدانیت خویش است. آیا اجازه می دهی همین مسأله را با تو طرح کنم؟
بحث با عمران صابی شروع شد و تا نزدیک ظهر ادامه یافت. سپس امام رضا به مأمون رو کرد و فرمود: وقت نماز رسیده است؟
عمران گفت: ای سرور من سؤال مرا قطع مفرما زيرا قلبم رقیق شده است.
امام فرمود نماز میگزاریم و بر میگردیم پس آن حضرت برخاست و مأمون هم برخاست. امام رضا نماز را در داخل خواند و مردم در بیرون پشت سر محمد بن جعفر (عموی آن حضرت نماز گزاردند. پس از نماز آن حضرت به جایگاهی که می نشست برگشت و عمران را خواست و فرمود: سؤال کن.
این مناظره تا غروب ادامه یافت. در پایان وقتی سوالهای عمران به پایان رسید امام رو به عمران کرد و گفت ای عمران آیا فهمیدی؟
عمران پاسخ داد ای سرور من قطعاً فهمیدم و شهادت می دهم که خداوند سبحان همان است که تو او را وصف کردی و توحیدش را بیان فرمودی و شهادت می دهم که محمد بنده او برای هدایت و گسترش دین حق برای همه انسانها مبعوث شده است. سپس عمران بر روی خود به طرف قبله به سجده افتاد و اسلام آورد.
نوفلی می گوید وقتی متکلمان گفتار و رفتار عمران را دیدند با این که کسی نتوانسته بود در بحث او را محکوم کند و به شکست بکشاند هیچ کس جرأت نکرد به امام نزدیک شود و کلامی بر زبان آورد.
شکست مأمون در این طرح نیاز به توضیح ندارد ولی با توجه به هدفی که مأمون از این جلسات مناظره داشت از پای ننشست و هر کس را که احتمال می داد بتواند با امام رضا مناظره کند دعوت به مناظره میکرد مشکل مأمون آن بود که از مقام شامخ علمی حضرت رضا اطلاعی نداشت به همین دلیل هر کس را که برای مناظره دعوت میکرد کاری از پیش نمی برد ولی میبایست حتی در یک مورد هم که شده امام رضا را به شکست بکشاند. بر همین اساس، وقتی به او خبر دادند که سلیمان مروزی عالم علم کلام در خراسان است و میتواند در این زمینه به او کمک کند او را به دربار دعوت کرد. وقتی سلیمان بر مأمون وارد شد مأمون با احترام خاصی از او استقبال کرد هدایایی به او داد و این سخنان بین آن دو گذشت:
مأمون پسر عمویم علی بن موسی ها از حجاز آمده است. او علم کلام و متکلمان را دوست دارد چه مانعی دارد که در روز ترویه(1. این جمله نشان میدهد که در روز ترویه مراسم خاصی در دربار انجام می گرفته است که همه شخصیتهای سیاسی، علمی، نظامی و.... شرکت میکردند و انتخاب این روز توسط مأمون برای مناظره نیز فقط برای شکست و هنگ حیثیت امام بود گرچه مأمون در ضمن سخن به این هدف اعتراف می کند. همچنین در ضمن مناظره مشخص میشود که در مجلس شخصیتهای بسیاری حضور داشته اند.) برای مناظره با او پیش ما بیایی؟
سلیمان ای امیر من دوست ندارم در مجلسی که بسیاری از بنی هاشم در آن حضور دارند با او مناظره کنم زیرا آبرویش نزد بنی هاشم خواهد رفت و بحث را نمی توان به نتیجه رساند!!
مأمون چون قدرت علمی تو را میدانستم به دربار احضارت کردم و تنها آرزوی من این است که حداقل در یک مورد او را به شکست و اداری!!
سلیمان که این چراغ سبز را از مأمون دریافت کرد با غروری خاص گفت: ای امیر، این کار کار خودم است مجلس را تشکیل بده و او را به من واگذار و خود نیز حضور داشته باش. (1. محمد بن علی الصدوق، همان کتاب، ص ۱۴۴)
امام رضا در این مناظره چنان شخصیت علمی خود را نشان داد که سلیمان به لجبازی رو آورد و به تناقض گفتار گرفتار شد طوری که حاضران به خنده افتادند و مأمون در یک جا رو به سلیمان کرد و گفت وای بر تو سلیمان چقدر این اشتباه را تکرار میکنی اگر نمی توانی اشکال ابوالحسن را پاسخ دهی به این مسأله خاتمه ده و موضوع دیگری را شروع کن!!
امام رضا فرمود: امیر رهایش کن جلو سخنش را نگیر زیرا این را بهانه میکند. سپس امام رضا فرمود: سخن بگو سلیمان سلیمان به سخن ادامه داد ولی همه کسانی که در مجلس بودند فهمیدند که جز تناقض و سفسطه چیزی برای گفتن ندارد در یک مورد مأمون رو به سلیمان کرد و گفت سلیمان متوجه سخنانت باش، شخصیتهای علمی اطرافت نشسته اند سلیمان پس از مدتی مناظره سخنی برای گفتن نداشت و ساکت شد و حرفی نزد.
مأمون در این جا به سخن آمد و گفت ای سلیمان این شخص داناترین فرد بنی هاشم است، سپس جلسه را خاتمه داد و مردم متفرق شدند.
مأمون از تشکیل جلسات مناظره نه تنها به هدف خود نرسید بلکه روز به روز بر شهرت و محبوبیت امام رضا افزوده می شد.
عده ای از دانشمندان اسلامی هدفهای مأمون از تشکیل جلسات مناظره را چیز دیگری می دانند که اکنون به بررسی آنها می پردازیم.
ص92