امام رضا برای بیعت با مردم دستش را به گونه ای خاص گرفت تا مردم با قرار دادن دست خود بر روی دست امام بیعت کنند. مأمون گفت: «دستت را پیش آور تا مردم با شما بیعت کنند. فرمود: «نه! جدم پیغمبر چنین بیعت می کرد. دستش را پیش میگرفت و مردم بر دستش دست میگذاشتند . سپس خطیبان و شاعران و سخنرانان و مداحان پیش آمدند و خطابه و شعر خواندند و در مدح امام رضا و مدح مأمون سخن گفتند و تمجید کردند.
آنگاه مأمون به امام رضا گفت: برخیز و برای مردم سخنی بازگو بی گمان مأمون انتظار داشت که حضرت در آن جا او و خلافتش را تأیید کنند. خطبه ای که امام در جلسه ولایت عهدی نزد مأمون ایراد کرد، حقایقی مهم را روشن میکند. در همان مراسم تشریفاتی امام به گونه ای رفتار کرد که ناسازگاری خود با دستگاه مأمون را پدیدار ساخت. خطبه ای خواند در دو سطر نه نامی از مأمون برد و نه کوچک ترین سپاسی گفت. قاعده این بود که نامی از او ببرد و دست کم سپاسی بگوید بی گمان مأمون انتظار تعریف و تمجید داشت . امام نخست حمد و ثنای الهی گفت و حقوقی را که بر عهده حاضران بود گوشزد نمود. خطبه به پایان رسید. در این دو سطر، امام فرمود: «ما اهل بیت عصمت و طهارت حقی بر شما مردم داریم. مراد) همان ولایت بود؛ یعنی این حق از آن ماست و چیزی نیست که مأمون بخواهد به ما واگذارد و شما مردم بر عهده ما حقی دارید . هرگاه شما حق ما را ادا کردید ، ما وظیفه خود را درباره شما انجام می دهیم . والسلام .(.... ثُمَّ قَالَ الْمَأْمُونُ لِلرِّضَا لَ : أَخْطُبِ النَّاسَ وَ تَكَلَّمْ فِيهِمْ ، فَحَمَدَ اللهُ وَأَثْنِيَ عَلَيْهِ وَقَالَ: لَنَا عَلَيْكُمْ حَقٌّ بِرَسُولِ اللهِ ال ، وَلَكُمْ عَلَيْنَا حَقٌّ بِهِ ، فَإِذَا أَنْتُمْ أَدَّيْتُمْ إِلَيْنَا ذَلِكَ ، وَجَبَ عَلَيْنَا الْحَقُّ لَكُمْ ، وَلَا يُذْكَرُ عَنْهُ غَيْرُ هَذَا فِي ذَلِكَ الْمَجْلِسِ .... بحار الانوار: ج ۴۹، ص ۱۴۵ .)
امام دو جمله فرموده است: ما حقی داریم و آن خلافت است .» و «شما حقی دارید به عنوان مردمی که خلیفه باید آنان را اداره کند. شما حق ما را بدهید ، تا ما حق شما را ادا کنیم. در این مجلس نه تنها از مأمون تشکری نشد ، بلکه مضمون کلام امام رضا بر خلاف روح و اقتضای جلسه ولایت عهدی بود. امام رضا ولی عهد تشریفاتی بود که حاضر به مداخله در کارها نبود. در مواردی که مجبور بود مداخله کند ، به شکلی مداخله میکرد که منظور مأمون تأمین نشود. به همین دلیل امام رضا در نماز عید نیز شرکت نمیکرد تا آن ماجرای مشهور رخ داد. ماجرا از این قرار بود که مأمون از امام رضا خواست که در یک روز عید، نماز عید بخواند. امام فرمود: این بر خلاف عهد و پیمان من است. قرار بود من در هیچ کاری مداخله نکنم.» مأمون گفت: «اگر شما هیچ کاری را قبول نکنید ، مردم پشت سر ما بد میگویند و ما را متهم می کنند. حالا این یک کار مانعی ندارد ، شما بپذیرید .» امام فرمود: «بسیار خوب این نماز را قبول میکنم اما باید به روش جدم رسول خدا عمل کنم نه به این رسمی که امروز معمول است .» مأمون گفت: بسیار خوب ، به هر روشی که بگویید قبول است . امام رضا با پای برهنه و حالتی خاص از خانه خارج شد. مردم نیز از او پیروی کردند. چنان غوغایی در شهر بر پا شد که مأمون ترسید و از میانه راه حضرت را بازگردانید. مأمون و فضل با طرحی که داده بودند، میخواستند امام را در نظر مردم پایین آورند، ولی هنگامی که واکنش امام را دیدند ، پشیمان شدند و دریافتند که اگر امام به مصلی برسد ، با جمعیتی که به دنبال خود دارد انقلابی به راه خواهد انداخت. جلوی حضرت را گرفتند و ایشان را از بین راه بازگرداندند و نگذاشتند از شهر خارج شود.