پیشنهادی که زد شد
اباصلت میگوید: (۱. اباصلت عبدالسلام بن صالح هروی کشی از یحیی بن نعیم نقل میکند که اباصلت حدیثش پاکیزه است ولی در مذهب تشيع سخت و محکم بود و از او دروغی دیده نشد و نیز از احمد بن سعید رازی نقل میکند که اباصلت در نقل حدیث موثق و امین است جز اینکه آل رسول (ص) را دوست میداشت و دین و آئین او دوستی آل محمد (ص) بود رجال کشی صفحه ۵۱۲) مأمون به حضرت رضا (ع) عرضه داشت : یابن رسول الله من به فضل و دانش و عبادت و پارسائی تو پی برده، تو را برای مقام خلافت لایقتر و سزاوارتر می بینم.
امام : من تنها به بندگی خدا افتخار دارم و بوسیله زهد و بی اعتنائی به دنیا ، ایمنی از شر آنرا آرزو مینمایم و با اجتناب از محرمات نیل به نعمتها و غنیمتهای ابدی را تمنا میکنم و با تواضع و فروتنی عزت و سربلندی در پیشگاه خدارا آرزو دارم .
مأمون : من صلاح می بینم خلافت را به تو تفویض کرده خود با تو بیعت نمایم ؟
- اگر خدا مقام خلافت را به تو داده و این منصب حق تو است سزاوار نیست لباسی را که خدا بر تو پوشیده از تنت بر کنی و به دیگری بپوشانی و اگر خلافت حق تو نیست و تو غاصب این مقام هستی در این صورت نیز روا نباشد که تو در آن که مال دیگری است تصرف کرده آنرا به من تفویض نمائی .
خلاصه خلافت كه يك منصب الهی است از دو حال بیرون نیست . یا خداوند آنرا بتو داده پس حق نداری از زیر بار آن شانه تهی کنی و به دیگری تفویض نمایی و یا به دیگری داده و تو آنرا غصب کرده ای ، پس در این صورت نیز تو نباید در حقوق دیگران دخل و تصرف نمائی) .
چاره ای نیست باید خلافت را قبول کنی
هرگز با میل و رغبت آنرا نخواهم پذیرفت (1. موسی بن سلمه گوید من با محمد بن جعفر (عموی حضرت رضا (ع) در خراسان بودم روزی فضل بن سهل ذوالرياستين بیرون آمده در ملاء عام میگفت: عجبا چیز شگفتی دیدم از من سئوال کنید تا قضیه را به شما خبر دهم؟!
مردم گفتند: چه دیدی ؟
ديدم مأمون به علی بن موسى الرضا (ع) میگوید : من صلاح می بینم زمام امور مسلمین را بتو واگذار کنم و خلافت را از دوش خود برداشته روی دوش تو نهم؟ ولی آنحضرت در جواب میگوید زنهار زنهار من طاقت و تاب تحمل آنرا ندارم ! من که تا کنون از این خلافت ضایعتر و از دست رفتهتر ندیده ام مأمون آنرا رها کرده بر علی بن موسی عرضه مینماید و علی بن موسی نیز زیر بارش نرفته آنرا بدور میافکند!! عيون ج ۲ باب ۴۰ حدیث ۶، کشف الغمه ج ۳ صفحه ۱۰۲ ، ارشاد صفحه ۲۸۳ )
مأمون بدین منوال چند روز کوشید ، بلکه امام هشتم خلافت را بپذیرد تا آنکه کاملا مأیوس گشت و از این پیشنهاد گذشت
يا ولایت عهدی یا شهادت
و ناچار مطلب دیگری پیش کشید و گفت : اکنون که خلافت را نپذیرفتی و حاضر نشدی با توبیعت کنم ولیعهد من باش تا پس از من خلافت و زمامداری به تو منتقل گردد ؟
بخدا سوگند ، پدرم از پدرانش از امیرالمؤمنین «ع» از جدم رسول خدا «ص» به من خبر داده که من پیش از تو شهید و مظلوم و مسموم به زهر جفا از دنیا خواهم رفت و فرشتگان زمین و آسمان بر مظلومیت من خواهند گریست و من در خاك غربت کنار قبر هرون الرشید مدفون خواهم گشت .
مأمون باشنیدن این سخن اشك از ديدگان فرو ریخته عرض کرد :
ای فرزند رسول خدا ، با وجود من چه کسی تو را میکشد و یا که میتواند به ساحت تو اسائه ادب کند؟
اگر بخواهم (و صلاح باشد میتوانم بگویم قاتل من چه کسی است ؟
مأمون بالحنى اعتراض آمیز گفت : يا بن رسول الله ، معلوم شد تو میخواهی با این حرف خود را راحت کرده از زیر بار این منصب شانه خالی کنی تا مردم در جهان تو را به زهد و پارسائی بشناسند ؟!
بخدا قسم از وقتیکه خداوند مرا آفریده دروغ نگفته ام و در این جهان برای دنیا و از روی ریاء زهد اختیار نمیکنم و از قصد و منظور قلبی تو نیز دانا و آگاه میباشم .
مگر من چه قصدی دارم ؟
اگر مقصود نهانی تو را بگویم در امانم ؟
بله در امانی
مقصود تو آنست که پس از ولیعهد شدن من مردمان سطحی بگویند علی بن موسی الرضا زاهد نبوده بلکه دنیا به او پشت کرده بود آیا نمیبینید زمانیکه امکانات دنیوی برایش فراهم گردید ) با حرص و طمع ولایت عهدی را پذیرفت ؟!
مأمون با حالتی خشمگین گفت: (1. بنا به نقل ابن شهر آشوب مامون در اینجا گفت: عمر بن خطاب درباره خلافت يك شورای شش نفری ترتیب داد و مقرر نمود که هر گاه یکی از اعضا مخالفت کند گردنش را بزنند بخدا قسم اگر ولایت عهدی را پذیرفتی که خوب و اگر نه.... تا آخر مناقب ج۴ صفحه ۳۶۳ ) تو چون از سطوت و قدرت من ايمن گشته ای همیشه بدانچه که ناپسند است با من بر خورد میکنی ، بخدا قسم اگر بارضا و رغبت ولایت عهدی را پذیرفتی که بسیار خوب و گرنه تو را بر آن مجبور میسازم و اگر جبراً هم قبول نکردی گردنت را میزنم !!
خداوند مرا نهی کرده که خود را به هلاکت افکنم ، اکنون که کار من به اینجا کشید از روی ناچاری ولایت عهدی را می پذیرم اما با این شرایط :
۱ - در نصب و عزل هیچکس دخالت نکنم .
۲ - رسم وسنت روشنی را تغییر ندهم.
3- فقط از دور در امور مملکت طرف شور (مشاور) باشم . (1. عيون ج ۲ باب ۴۰ حدیث ۳ صفحه ۱۳۹، مناقب ج۴ صفحه ۳۶۲)
ص102
نخستین خطابه ولیعهد
محمد بن اسحق گوید: زمانیکه مجلس جشن خاتمه یافت و همه با امام رضا (ع) بیعت کردند مردم برای عرض تبريك در خدمتش اجتماع نمودند و حضرت ثامن الائمه به علامت مخصوصی بمردم اشاره کرد به طوریکه همه دانستند که آنحضرت قصد سخنرانی دارد و برای شنیدن بیاناتش سکوت اختیار کردند .
در این موقع آنحضرت سخنانی ایراد کرد و در آن پس از حمد وستایش خدا و درود بر پیغمبر و خاندان پاکش و معرفی خود و تقدیر از کرده مامون فرمود :
مأمون ولایت عهدی و زمامداری بزرگ مسلمین را اگر تا بعد از او زنده بمانم به من انتقال داد پس هر کس گرهی را که خداوند خواسته مردم محکمش بدارند باز نمایدو ریسمانی را که خدا دوست دارد استوار بماند پاره کند حرام خدا را حلال ساخته و احترام او را رعایت نکرده است و هرگاه بوسیله مخالفت با ولایت عهدی امام را مورد سرزنش و عیب قرار دهد و با این عمل حرمت دین اسلام را ببرد من صبر و شکیبائی اختیار میکنم و البته روش گذشته ما در برابر افراد نادان و فرومایه همینگونه بود و او در مقابل حوادث و اوضاع ناگوار صبر کرد در اینجا به روش امیر المؤمنین «ع» که بیست و پنج سال صبر کرد و در برابر حادثه ناگوار سقیفه و غاصبين خلافت و آثار شوم آن برای حفظ مصالح عالیتر شکیبائی وسکوت اختیار نمود اشاره فرموده است و پس از آن وقتیکه به خلافت رسید) بر زبانها و غرامتهای گذشته اعتراض نکرد بجهت آنکه مبادا قوای دین اسلام از هم بپاشد و رشته وحدت مسلمین پاره ، پاره شود .
و نیز صبرش برای آن بود که مردم به عصر جاهلیت نزديك بودند و هنوز خوی دوران جاهليت اصالة ووراثة در نهاد آنها ریشه داشت و پایه های ایمان و اعتقادشان آنچنان محکم نبود و از یکسو منافقین دشمنان سرسخت و کمین کرده اسلام منتظر هر گونه فرصت و مترصد هر نوع پیشآمد مناسبی بودند همین مصالح مهم باعث شد که علی «ع» در مدت بیست و پنج سال خانه نشینی و حتی در دوران زمامداریش راجع به حقوق از دست رفته خود صبر و شکیبائی را بر جنگ و مبارزه ترجیح دهد )
و من نمیدانم (عاقبت) با من و شما چگونه رفتار شود؟ حکم و فرمان مخصوص خدا است.
او به حق حکم نموده بهترین جدا کنندگان حق از باطل می باشد (۱. عيون ج ۲ باب ۴۰ حدیث ۱۷ ، ابن شهر آشوب نیز این عبارات و مضامین را با جملات بیشتری ضمن دستخط امام (ع) در توشیح عهدنامه نقل کرده است؛ مناقب ج۴ صفحه ۳۶۴ )
ص109