بسوی مصلا
چون از تاریخ انعقاد ولایتعهدی امام رضا (ع) تا شهادتش حوادث و قضایائی رخ داده که تحقیقات و بحثهای سابق ما را کاملا تأیید میکند مناسب دیدم به نقل و بررسی قسمتی از این شواهد و مدارک بپردازم :
ریان بن صلت و محمد بن عرفه و صالح بن سعيد میگویند: پس از آنکه امام رضا (ع) ولیعهد گشت و روز عيد فرا رسيد ( ظاهراً عيد فطر بوده زیرا به نقل صحیح و مشهور ولایت عهدی آنحضرت در اوائل رمضان اتفاق افتاد ) ، مأمون توسط پیامی از آنحضرت تقاضا کرد که : بر مرکبی سوار شده به مصلا رود و برای اجتماع مسلمانان خطبه بخواند و نماز عید را برگزار نماید تا مردم در باره اش مطمئن و دلگرم گشته به مراتب فضلش پی برده قلوبشان بر دولت فرخنده اش استوار گردد ؟
امام رضا (ع) در پاسخش پیغام داد : تو میدانی من با شرایطی مقام ولایتعهدی را پذیرفته ام با تو شرط کردم در هیچ کاری دخالت نکنم پس مرا از اقامه نماز عید که از امتیازات خلیفه شمرده میشود معذور نما ) .
مأمون مجدداً پیغام فرستاد که : من با این پیشنهاد میخواهم تو در قلوب مردم و لشگریانم رسوخ نمائی و آنان درباره مقام تو دلگرم شده به فضیلت و صلاحیت تو اعتراف کنند !
برای بار دوم نیز تقاضای مأمون از طرف امام هشتم رد شد و بدین منوال مأمون پی در پی خواهش مینمود تا پس از اصرار فراوان آنحضرت فرمود : ای امیر المؤمنین ! بهتر آنست که مرا معاف گردانی و گرنه من بهمان طریقی که رسول خدا و علی بن ابی طالب (ع) بسوی مصلا بیرون
میرفتند برای نماز عید خارج میشوم ؟
مأمون پیغام داد: هر طور که دوست داری بیرون برو مأمون به افسران و فرماندهان و دیگر مردم فرمان داد برای نماز عید اول صبح درب خانه حضرت جمع شوند و مردم از زن و مرد و بزرك و كوچك در كنار خط سير آنحضرت و سر بامها اجتماع کردند و فرماندهان و رجال دولت جلو خانه صف کشیده به انتظار خروج آنحضرت بسر میبردند .
پس هنگام طلوع آفتاب حضرت رضا (ع) برخاست و برای نماز غسل کرد و عمامه سفیدی بر سر نهاد و یکسر آنرا روی سینه و سر دیگرش را روی دوش مبارک افکند و آستین های لباس را بالاز دو پس از آن به غلامان و دوستان خود فرمان داد که بدین هیئت در آیند سپس عصائی بدست گرفت که در انتهای آن آهن تیزی قرار داشت و با پای برهنه و آستینهای بالازده ولباسهائی مرتب از اطاق خارج گشت .
هنگامیکه در صحن خانه براه افتاد و ما از دوسو در خدمتش بودیم سربجانب آسمان بالا گرفت و با صدای بلند چهار بار آنچنان الله اکبر گفت که گوئی آسمان و ماهیان دریا تكبیر اتش را پاسخ میدهند .
ما و آنحضرت همه با پاهای برهنه و لباسهای جمع شده و هیئتی مخصوص از خانه خارج شدیم و خورشید جمال آن حضرت از افق خانه برای چشم براهان طلوع کرد و میان کوچه اندکی توقف نمود و با آواز بلند این جملات را بر زبان آورد :
«الله اکبر، الله اكبر ، الله اكبر على ما هدينا ، الله اكبر على ما رزقنا من بهيمة الانعام ، والحمد لله على ما ابلانا» و ما نیز با صدای بلند این جملات را پاسخ میگفتیم آنحضرت این کلمات را سه بار تکرار کرد و ما نیز از او پیروی نمودیم و صدای الله اكبر ما در میان فضا آنچنان طنین انداخت و قلوب مردم را تسخیر نمود که آهنگ گریه و ناله مردم شهر مرو را تکان داد وهمه افسران و سرهنگان از اسب ها پیاده شده چکمه ها را از پا بیرون آورده بدور انداختند و وضع و هیئت آنحضرت را بخود گرفتند و مر و یکپارچه ضجه و شیون گشته بود و بی اختیار اشك شوق از دیدگان مردم جاری بود امام هشتم (ع) با این کیفیت بسوی مصلا براه افتاد و هر ده قدمی یکبار می ایستاد و چهار بار آنچنان تکبیر میگفت که گوئی آسمان و زمین و ماهیان دریائی با حضرتش همآهنگ میشوند .
خواص مأمون همه این اوضاع را برایش گزارش میدادند و فضل بن سهل به او گفت: ای امیر المؤمنین اگر حضرت رضا (ع) با این حال به مصلارود مردم را شیفته و دلباخته خود میسازد ، صلاح است که از آنحضرت تقاضا کنی از این کار دست نشیده بازگشت نماید ! !
پس مأمون با پیامی از آنحضرت تقاضای مراجعت نمود و هنگامی که این پیام به حضرتش رسید کفش خود را خواست و پوشید و به خانه بازگشت نمود . (۱. عيون ج ۲، باب ۴۰، حدیث ۲۱. مناقب ج۴، صفحه ۳۷۱، اصول کافی ج ۱ ، کتاب الحجه و مرحوم مفید نیز با مختصر تفاوتی این حکایت را در ارشاد، صفحه ۲۸۵ نقل کرده است.)
ص199