حسادت و سعایت حمید بن مهران
از میان حاسدان حمید بن مهران به مأمون گفت : ای امير المؤمنین پناه بر خدا از اینکه مصیبت ناگواری پدید آوری که در تاریخ خلفاء بی سابقه باشد ! کدام مصیبت بالاتر از اینکه تو میخواهی ،خلافت این افتخار بزرگ را از خاندان عباسی به آل علی منتقل گردانی؟ تو با این عمل به زبان خود و خاندانت اقدام نمودی و این مرد جادوگر فرزند جادوگران را (العیاذ بالله) به اینجا آوردی پست و گمنام بود بلند آواز و بزرگش کردی خوار بود عزیزش ساختی و اینک با این بارانی که تصادفاً هنگام دعای او فرود آمده يكدنيا علاقه و محبت برای خود بدست آورده بطوریکه بیم آن میرود که این مرد خلافت را از چنگ بنی عباس خارج کند و به آل علی بسپارد ؟ ! بلکه میترسم با سحر و جادويش نعمت خلافت را از تو سلب نموده بر این کشور تسلط کامل پیدا کند ! ؟ آیا تاکنون کسی چون تو به خود و کشورش ستم کرده است ؟ !
مأمون : این مردچون در پس پرده و دور از ما مردم را بجانب خود میخواند ما خواستیم او را نزد خود آورده ولیعهدش گردانیم تا به خلافت و دولت ما اقرار نماید و مردم را بسوی ما دعوت کند و ضمناً شیعیان و دلباختگان او بدانند آن خلافتیکه او ادعا میکند مال ما است و او را در این مقام حقی نیست علاوه بر اینها ما ترسیدیم که اگر اور ابحال خود آزاد گذاریم رخنه ای در سلطنت ما ایجاد کند که مسدود ساختنش از دائره قدرت ما خارج شود و بر علیه ما اقدامی نماید که دفعش ممکن نباشد ؟ !
ولی دیگر کاریست انجام شده و ما اشتباهاً او را روی کار آوردیم و مقامش را بالا برده خود را به مهلکه انداختیم و اکنون باید بدون قصور و سستى اندك اندك از مقامش بكاهيم و او را بصورت شخصی بی کفایت نشان دهیم و در پایان بایك تدبیر ، ماده بلاء را از ریشه قطع کنیم !!
حمید : یا امیرالمؤمنین اگر اجازه بفرمائی من با او و یارانش مباحثه نموده قدر و منزلتش را پائین میآورم من تا بحال به احترام تو ساکت نشسته ام و گرنه بی لیاقتی او را برای همه ثابت و آشکار کرده بودم ؟!
مأمون : چیزی برای من بالاتر از این نیست .
حمید : پس طبقه رجال کشور از لشکریان وفقهاء وقضاة را در مجلسی جمع کن تا در حضور همه او را كوچك سازم تا اگر بعداً این مقام را از او گرفتی بدانید که کار صحیح و بجائی انجام داده ای !
آنگاه مأمون رجال و بزرگان را در مجلسی جمع کرد و در آن جای مخصوصی برای خود و مقابل خود جایی برای حضرت رضا (ع) مهیا ساخت و سایر افراد هر کدام در محل خود نشستند .
مناظره حمید با امام رضا (ع)
نخست حمید به امام هشتم رو کرده گفت: مردم حکایات زیادی از کرامات تو نقل میکنند و درباره تو بقدری افراط مینمایند که به عقیده من خودت از اینگونه مطالب بیزاری ؟ مثلا همین باران طبیعی که معمولا خودش میبارید و یكبارهم بر حسب اتفاق بدنبال دعای تو بارید آنرا برایت معجزه ای شمرده اند و با چنین موضوع ساده ای تو را از همه جهانیان بالاتر میدانند ، در صورتیکه این امیر المؤمنين ادام الله ملکه و بقائه ! بر همه ترجیح و برتری دارد و هم او تو را به این مقام رسانده ؟! پس سزاوار نیست به این دروغگویان اجازه دهی که مطالبی را بنفع تو جعل نموده انتشار دهند ؟!
امام : مردم اگر درباره نعمتها وكرامتهائیکه خدای متعال به من مرحمت نموده سخن بگویند من آنها را منع نمیکنم اگر چه خود من به این نعمتها مغرور نشده عملی را از روی کبر و خود پسندی مرتکب نمیشوم و اینکه گفتی مأمون این مقام ظاهری را به من داده ، آری داستان من و او نظیر داستان پادشاه مصر و یوسف صدیق است او به من همان مقامی را داده که عزیز مصر به یوسف «ع» تفویض کرد و در عین حال تو از مقام و شخصیت هر دوی آنها اطلاع داری .
حمید به خشم آمده گفت : ای پسر موسی بن جعفر از حد خود تجاوز نمودى و يك باران مقدری را که در وقت خود بدون تقدیم و تأخیر میبارید برای خود معجزه و قدرتی میشماری گوئی که معجزه ابراهیم خلیل را به ما نشان داده ای : «که سر پرندگان را برید و پیکرشان را در هم کوبید و چهار قسمت نمود و روی چهار قله کوه گذاشت و سرها را بدست گرفت و سپس مرغ ها را صدازد و بیدرنگ پیکرها پرواز نموده آمدند و به سرهای خود متصل شدند و به اذن خدا پرواز نمودند و رفتند » ؟! .
اگر راست میگوئی این دو صورت شیر را که بر مسند خلیفه نقاشی شده اند زنده کن و بر من مسلط گردان تا واقعاً برایت معجزه باشد ؟! نه آنكه يك باران عادی را که معلوم نیست به دعای تو آمده یا به دعای افراد دیگری که مثل تو از خدا خواسته اند ، برای خود کرامت و معجزه ای به شمار
آوری ؟! .
سرنوشت حمید و رسوائی مأمون
حضرت رضا (ع) از شنیدن این کلمات جسارت آمیز خشمگین گشت و به آن دو عکس شیر صدازد : این فاجر را بگیرید پس آن دو صورت که روبروی امام رضا (ع) و حمید قرار داشت به اذن خدازنده شده حمید را پاره پاره نموده خوردند و حتی خونش را از زمین لیسیده پاک کردند. با مشاهده این وضع بهت و حیرت اهل مجلس را فرا گرفت و آن دوشیر پس از آنکه کار حمید را یکسره کردند به امام رضا «ع» عرضه داشتند: ای ولی خدا با این مرد (مأمون) چه کنیم آیا اجازه میدهی او را به سر نوشت حمید دچار سازیم ؟
مأمون از شنیدن این سخن بیهوش گردید و حضرت رضا «ع» به آن دو حیوان فرمود: قدری بایستید، هر دو در جای خود توقف کردند و آنحضرت دستور داد گلاب بصورت مأمون پاشیدند و خوشبویش کردند : با بهوش آمد و باز شیرها تقاضا کردند آیا اجازه میدهی مأمون را به رفیقش ملحق سازیم ؟
امام هشتم فرمود: نه چون خداوند تقدیر و تدبیری دارد که بدست او اجرا میشود یعنی خداوند چنین مقدر نموده که او با سوء اختیار خویش مرا مسموم و شهید نماید .
آن دو حیوان عرض کردند : آیا ا مرو فرمان دیگری دارید ؟
امام : به مکان اول خود باز گردید
پس آن دوشیر بسوی تکیه گاه مأمون رفته بصورت دو عکس در آمده بر آن نقش بستند .
از اینجا مامون برنامه را عوض کرده گفت : سپاس خدا وندی را که شر حمید را از سر من رفع کرد و به حضرت رضا گفت : یا بن رسول الله این ریاست و خلافت مال جد شما رسول خدا و سپس مختص به شما است اگر مایل باشی من از کرسی خلافت به زیر آمده آنرا تحویل شما میدهم ؟!
امام : اگر میخواستم با تو مناظره و گفتگو نمیکردم میتوانستم بدون ستیزگی و نزاع آنرا بدست آورم و آنرا از تو تقاضا میکردم زیرا خداوند همه مخلوفاتش را مانند همین دو صورتی که ملاحظه نمودی مطبع و رام من ساخته است و تنها مردم کوردل از طاعت و پیروی ما بی بهره اند و البته خدا برا در این کار تقدیر و تدبیری هست ومن مأمورم به تو و حکومتت اعتراضی ننمایم همچنانکه يوسف «ع» قدرت ظاهریش مادون قدرت سلطان مصر بود و مأموریت داشت که با او جدال و ستیزگی نکند .
در پایان امام نهم میفرماید : مأمون از این تاریخ به بعد همیشه خود را خوار و كوچك میشمرد تا آنکه نقشه مسموم طعم خفت و خواری را چشیدند (۱. عبون ج ۲ باب ۴۲) .
چنانکه ملاحظه کردید مأمون برای کوبیدن امام «ع» از هیچ عملی دریغ نداشت و آشکارا دانشگاه شیعه و مکتب رضوی را بهم میزد و دانشجویان را از اقیانوس علوم آنحضرت منع میکرد ای مقام ای ریاستی که اگر در دست افراد فرومایه قرارگیری نمرات تلخ و ناگوار بیار میآوری و دون صفتان
حاضر میشوند در راه تو دین و شرف بدهند آه از تو و وای بر اینها!
ص213