ولایتعهدی حضرت رضا  ( صص 227-222، 250-244 ) شماره‌ی 5154

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره علمی و فرهنگی امام > سيره علمی > علم غيب امام رضا (عليه السلام) = (علم نسبت به نيت بندگان)

خلاصه

ن

متن

 

کدام است : خیانت یا شیطنت؟

روزی فضل بن سهل وهشام بن عمر و راشدی نزد امام رضا «ع» آمده گفتند مطلبی است سری و باید در خلوت عرض کنیم ؟

پس از آنکه مجلس خلوت شد، فضل سوگند نامه ای را از جیبش بیرون آورد و گفت: ما برای اظهار عقیده درونی و ایمان قلبی پیش تو آمده ایم ما معتقدیم که خلافت و زمامداری حق شما بوده مأمون غاصب آنست ، واگر در دل ما جز این عقیده ای باشد همه غلامان و کنیزان ما آزاد وزنهای ما مطلقه باشند و سی بار حج خانه کعبه با پای پیاده برگردن ما واجب گردد (۱. اهل تسنن این قسمها را معتبر میدانند و میگویند: اگر کسی بطلاق زن و آزادی غلام و کنیز و صدقه اموالش سوگند یاد کند و سخنش دروغ باشد باید همسرش بدون طلاق از او جدا شود و غلام و کنیزش آزاد میشوند و همه اموالش صدقه گردیده مال فقراء می شود اما شیعه این سوگندها را معتبر نمیداند و میگوید شرعاً بر این قسمها نه طلاق و نه عتق و نه تصدق و نه اثر دیگری مترتب میگردد .) (اگر اجازه بفرمائید) ما متعهد میشویم مأمون را بکشیم تا خلافت به تو باز گردد و تو بحق واقعی خود نائل شوی؟!

 ولی امام رضا «ع» به سخن آنان گوش نداد و بهر دو لعن و پر خاش کرد و فرمود: شما کفران نعمت نمودید و آدم سالم و نمك شناسی نیستید و من به شما بهیچ وجه اعتماد ندارم .

 زمانیکه فضل و هشام این جواب را شنیدند حساب کار خود را نموده مسیر سخن را تغییر داده گفتند: ما خواستیم تو را امتحان کنیم! حضرت رضا (ع) فرمود: دروغ میگوئید شما همانطور که اظهار نمودید میل داشتید مأمون را بکشید اما مرا با خودتان موافق نیافتید .

سپس آن دو برای رفو کردن کارشان پیش مأمون رفته گفتند ای امیر المؤمنین ما به قصد آزمایش نزد علی بن موسی (ع) رفتیم و برای کشف اسرار درونی او سخنی گفتیم و از او پاسخی شنیدیم .

مأمون جواب داد : موفق باشید !!

امام هشتم (ع) نیز پس از آنها پیش مأمون رفت و در خلوت جریان فضل و هشام و پیشنهاد آن دو را شرح داد و او را از آن دو بر حذر داشت و مأمون نیز سخن آنحضرت را تصدیق کرد (۱. عيون ج ۲ باب ۴۰ حدیث ۳۰ بحارج ۱۲ صفحه ۳۷) .

در چند صفحه پیش هشام را شناختیم که یکی از جاسوسان رسمی مأمون در خانه امام رضا «ع» بوده است و اما فضل که در ظاهر نخست وزیر مأمون لیکن در واقع دولت خود مختاری بشمار میرفت نسبت به مقام حضرت رضا «ع» حسد میورزید زیر افضل که میخواست بلا مزاحم حکومت کند و هیچکس جرئت نداشت اوضاع واقعی مملکت را برای مأمون روشن ساخته مطلبی را که به زبان سیاست و خواسته فضل باشد به مأمون برساند وقتیکه میدید امام هشتم «ع» آن رهبر شجاع و بصير با صراحت لهجه حقایق را میگوید و نفع وضرر شخص یا اشخاص را در نظر نمیگیرد سخت نگران میگشت.

اکنون که این دو نفر شناخته شدند در تفسیر این جریان میگوئیم: به احتمال قوی این پیشنهادیکه از جانب فضل به آنحضرت عرضه شده خود مأمون نقشه آنرا طرح کرده است مأمون برای آنکه از مکنون دل امام آگاه شود و احیاناً بهانه ای برای قتلش بدست آورد این نقشه را طرح و بدست فضل و هشام اجرا کرد اما حضرت رضا (ع)» نیز با فراست و بینش مخصوص بخود از این توطئه آگاه گشت و نقشه آنان را خنثی نمود .

این تفسیر از خود قضیه استنباط میشود چون زمانیکه فضل و هشام نزد مأمون رفته کار خود را برایش شرح دادند با خونسردی آنرا تلقی نموده در حقشان دعا کرد و باز پس از آنکه حضرت رضا (ع) مشروح جریان فضل و هشام و پیشنهادشان را برایش نقل کرد و او را از سوء قصد و خیانت آنان برحذر داشت به سخن آنحضرت بجز تصدیق ظاهری ترتیب اثر نداد .

 اگر مأمون از این ماجرا بی اطلاع بود چرا وقتیکه هشام و فضل جریان کار خود را برایش گزارش کردند هیچ متأثر نشد بلکه در حقشان دعا نمود؟ اگر مأمون گرداننده این صحنه نبود چرا به سخن و نصیحت امام «ع» ترتیب اثر نداد ؟

 آیا باور کردنی است یکنفر زمامدار از توطئه دولت و نخست وزیر خود آگاه شود و توسط شخص پاک و موثقی چون امام هشتم (ع) به خیانت او پی ببرد اما هیچ عکس العملی از خود نشان ندهد و لا اقل دولت و كابینه او را تصفیه ننماید ؟ روی همین قرائن قطعی است که ما بجرئت میگوئیم: خود مأمون آفریننده این نقشه شیطانی و فضل و هشام اجرا کننده آن بوده اند .

البته احتمال بعیدی هم به ذهن خطور میکند که شاید مأمون از این ماجرا اطلاعی نداشته و فضل وهشام نیز واقعاً با اذن امام (ع) حاضر بوده اند خلیفه را بکشند پس در این صورت سئوال میشود چرا امام «ع» جواب منفی به آنان داد و حاضر نشد به كمك آنان خلافت را از چنگ غاصب بیرون کند ؟

پاسخ این سئوال آنست که اولا اخلاق و جوانمردی نمیگذاشت آنحضرت به فضل اذن دهد مأمون ظالم را بطور ناگهانی غافلگیر کرده بکشد و ثانیاً چون فضل و هشام را از هر حیث میشناخت و به وفاداری و درستی آنان اعتمادی نداشت صلاح نبود به تقاضایشان پاسخ مثبت دهد چون از فضلی که ذوالریاستین یعنی دارای مقام نخست وزیری و ریاست عالی ارتش بود و اکنون حاضر شده بجای اینهمه ریاست و مقامیکه مأمون بوی داده غفلتاً او را بکشد توقع وفاداری و راستی بیجا است و بدون شك از هشاميكه يك روز از خواص درگاه امام رضا «ع» است و روزگاری هم لباس جاسوسی دستگاه ظلم را در بر کرده برای در هم و دینار جان نثار مأمون وفضل گردیده آسایش و آزادی را از حضرت رضا (ع) سلب میکند و شیعیانش را از ملاقات آنحضرت منع مینماید انتظار درستی و حقیقت بیهوده است.

ص227

 گریه امام کنار قبر پیغمبر (ص)

محول سجستانی میگوید: زمانیکه مأمور آمد امام رضا (ع) را بسوی خراسان حرکت دهد من در مدینه بودم و آنحضرت را دیدم که به مسجد پیغمبر وارد شد و چندبار با رسول خدا وداع نمود و هر مرتبه خود را به قبر جدش نزديك مينمود و بلند بلند گریه و ناله میکرد من پیش رفته سلام کردم و جواب داد و این مسافرت را به او تبريك گفتم ؟ فرمود : مرا واگذار، من از جوار جدم ميروم و در خاك غربت وفات میکنم و کنار قبر هرون بخاك ميروم (۲. اثبات الهداة ، ج ۶، صفحه ۷۷)

ص244

مخاطب

جوان ، کارشناسان و صاحبنظران

قالب

سخنرانی ، کتاب معارفی