نگرشی بر حکومت مامون - با تاکید بر مسایل شرق ایران  ( صص 214-184 ) شماره‌ی 5175

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > دوران مأمون > قيام های علويون

خلاصه

ناظر

متن

شورش ها (قیام ابن طباطبا)

وقتی مأمون طاهر را از ایالت خود برکنار کرد و آنچه را که او فتح کرده بود، از دست او خارج نمود و حسن بن سهل را به جای طاهر در رأس کارها قرار داد و فضل بن سهل بر مأمون تسلط یافت و او را در یک قصر نشانده و مانع ملاقات او شده بود بطوریکه حتی افراد خانواده و فرماندهان را ملاقات نمیکرد و کارها را به هوی و هوس خویش پیش می راند و تنها به رأی خود کار میکرد؛ عده ای از بنی هاشم و سران مردم عراق از این کار خشمگین شده و تسلط فضل بن سهل را بر مأمون تحمل نکردند و تصمیم گرفتند علیه حسن بن سهل برادر ،فضل فتنه برانگیزند و اولین کسی که قیام کرد، ابن طباطبا در کوفه بود ( تاريخ الكامل ابن اثیر، ج ۱۰، ص ۲۴۸؛ تاریخ طبری، ج ۱۳، ص ۵۶۲۹؛ تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۱۴۶۶). به قولی، سبب خروج وی آن بود که ابوالسرایا از مردان هرثمه بود که در کار مقرری های وی تعلل کرد و آن را به تأخیر انداخت ابوالسرایا از این خشم آورد و سوی کوفه رفت و با محمد بن ابراهیم بیعت کرد و کوفه را گرفت و مردمش با وی پیمان اطاعت کردند. محمد بن ابراهیم در کوفه ماند و مردمان اطراف کوفه و بدویان و دیگران سوی وی رفتند. و همچنین در این سال حسن بن سهل زهير بن مسیب را با یارانش به کوفه فرستاد در آن وقت که ابن طباطبا وارد کوفه شد عامل آنجا سليمان بن ابو جعفر منصور بود و از جانب حسن بن سهل و خالد بن محجل ضبی در آنجا جانشین سلیمان بود و چون خبر به حسن بن سهل رسید با سلیمان خشونت کرد و او را ضعیف شمرد و زهیر بن مسیب را با ده هزار سوار و پیاده فرستاد (تاریخ طبری، ج ۱۳، ص ۵۶۲۹).

 ص۱۸۴

 ابن طباطبا و ابوالسرایا به جنگ او رفتند و در قریه شاهی با هم برخورد نمودند که زهیر بن مسیب شکست خورد و لشکرگاهش به غارت رفت (تاريخ الكامل ابن اثیر، ج ۱۰، ص ۲۵۰). محمد بن ابراهیم بن طباطبا ناگهان درگذشت گفتند که ابوالسرایا وی را مسموم کرده بود. به این علت که وقتی ابن طباطبا همه مال و سلاح و اسب و چیزهای دیگر را که در اردوگاه زهیر بود به تصرف آورد آن را از ابوالسرايا ممنوع داشت. همه مطیع ابن طباطبا بودند و ابوالسرایا دانست که با وجود او کاری به دست او نخواهد بود و مسمومش کرد (تاریخ طبری، ج ۱۳، ص ۱۵۶۳۰ تاریخ گردیزی (زین الاخبار)، ص ۱۷۲؛ دو قرن سکوت، ص ۲۲۲؛ تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۴۶۱؛ تاریخ الکامل ابن اثیر، ج ۱۰، ص ۲۵۰). وقتی ابن طباطبا درگذشت ابوالسرايا تمام کارها را انجام می داد. هر کس را می خواست میگماشت و هر که را خواست معزول می کرد. زهیر پس از هزیمت شدن به قصر ابن هبیره رفت و حسن بن سهل عبدوس را به کوفه فرستاد. ابوالسرايا سوی عبدوس رفت و در جامع با همدیگر نبرد کردند و ابو سرایا او را کشت و اردوگاه او را غارت کرد که در آن جنگ از چهار هزار سوار عبدوس هیچ کس رهایی نیافت یا کشته شدند یا اسیر گردیدند. از آن پس طالبیان در همه جا پراکنده شدند و ابوالسرایا در کوفه درم سکه زد و بر آن نقش ان الله يحب الذين يقاتلون في سبيله صفاً كانهم بنيان مرصوص» (سوره صف (۶۱) آیه (۴) یعنی خدا کسانی را که در راه وی به صف کارزار میکنند که گویی بنایی از آهن دارند دوست دارد. عبدالله بن سعيد حرشی از جانب حسن بن سهل ولا يتدار واسط و اطراف آن بود سپاه ابوالسرایا در نزدیکی واسط با او جنگ کرد و هزیمتش نمود و او به سوی بغداد رفت، و چون حسن بن سهل دید که ابوالسرایا و یارانش به هر سپاهی میرسند آن را هزیمت میکنند و به هر شهری رو میکنند وارد آن میشوند و میان سردارانی که با وی بودند کسی را نیافت که درخور پیکار ابوالسرایا باشد ناچار به هر ثمه روی آورد. در حالیکه از هر ثمه خشمگین بود و علت آن بود که وقتی حسن بن سهل به ولایتداری از جانب مأمون به عراق به نزد هر ثمه رسید هر ثمه همه کارهایی را که به دست داشت به حسن تسلیم کرد و او هم خشمگین به طرف خراسان رفت تا به حلوان رسید.

 ص۱۸۵

 حسن، سندی و صالح مصلی دار را سوی او فرستاد و تقاضا داشت که برای پیکار ابوالسرایا سوی بغداد بازگردد اما امتناع کرد و نپذیرفت فرستاده با خبر امتناع هرثمه به نزد حسن بازگشت که سندی را با نامه های ماهرانه سوی وی باز فرستاد که پذیرفت و سوی بغداد بازگشت و برای رفتن به سوی کوفه آماده شد. وقتی آمدن هرثمه به بغداد به تأخیر افتاد وی به منصور بن مهدی دستور داد تا آمدن هرثمه به یاسریه برود و آنجا اردو بزند وقتی هر ثمه آمد در مقابل اردوی منصور اردو زد. علی بن ابی سعید نیز در کلوانی اردو زده بود که روز سه شنبه یک روز پس از عید فطر حرکت کرد و مقدمه لشکر او از صبح تا شب با یاران  ابوالسرایا نبرد شدیدی کرد که یاران ابوالسر یا عقب نشینی کردند. صبح روز بعد هرثمه با سپاه خود ابوالسرایا را تعقیب کرد که بسیاری از یاران او را کشت و سرهایشان را به نزد حسن بن سهل فرستاد. پس از آن هرثمه سوی قصر ابن هبیره رفت و باز با یاران ابوالسرایا جنگ در گرفت و از یاران ابوالسرايا افراد بسیاری کشته شدند. ابوالسرایا به کوفه رفت و غارت را آغاز کرد (تاریخ طبری، ج ۱۳، صص ۵۶۳۱۵۶۲۹ و ۵۶۳۲ تاریخ سیاسی اسلام، ج ۲ و ۳، ص ۸۱؛ ضحى الاسلام، ج۳  ص ۲۹۴ ؛ مقاتل الطالبین، صص ۵۳۵ و ۵۵۰ ؛ البداية والنهاية، ص ۱۰ و ص ۳۴۵؛ به نقل از زندگی سیاسی هشتمین امام، ص ۱۲۳؛ تاريخ الكامل ابن اثیر، ج ۱۰، ص ۲۵۱؛ سیمای کربلا حریم حریث، صص ۱۶۵، ۱۶۶ و ۱۶۷). هرثمه به طرف کوفه رفت و ابوالسرايا و یارانش را محاصره کرد و بر آنها سخت گرفت تا آنکه ناتوان شدند و به ستوه آمدند او با هشتصد نفر سوار خود فرار کرد. هرثمه وارد شهر شد و به مردم امان داد و به هیچکس آزار نرسانید. ابوالسرایا در شانزدهم محرم فرار کرده و به قادسیه رفت و از آنجا راهی خوزستان شد، تا به شوش رسید. در راه هر چه مال مردم و خراج را میدید ربوده به یاران خود می داد. در آنجا حسن بن علی مأمون بود به او گفت از ایالت من بیرون شو که من میل ندارم با تو نبرد کنم ولی ابوالسرایا خودداری کرد و حسن ناگزیر با او جنگ کرد. مأمون او را شکست داده و مجروح کرد و او گریخت یاران او متفرق شدند او با محمد بن محمد و ابوالشوک به منزل خود در رأس عین رفت و چون به محل جلولا رسیدند حماد کند غوش آنها را گرفت و نزد حسن بن سهل برد که او در آن هنگام در نهروان بود. حسن بن سهل ابوالسرایا را کشت و سرش را نزد مأمون فرستاد تن بی سر او را در بغداد بر سر پل آویخت (تاريخ الكامل ابن اثیر، ج ۱۰، ص ۲۵۴ و ۲۵۵ ؛ تجارب السلف، ص ۱۱۶۰ تاریخ گردیزی (زین الاخبار)، ص ۱۱۷۳، تاریخ سیاسی اسلام، ج ۲ و ۳، ص ۸۲)

ص۱۸۶

از آن پس فرمانروایی یکباره از آن مأمون شد و شورشها آرام گرفت و مأمون مانند یکی از پادشاهان دانشمند و زیرک بارگران خلافت را بر دوش گرفت و به تدبیر کشور برخاست (تاريخ الفخرى، ص ۳۰۵؛ تاریخ تشیع در ایران، صص ۷۳۶، ۷۳۷ و ۷۳۸) در تاریخ طبری آمده است که کسی که گردن ابوالسرایا را زد هارون بن محمد بود که به دست وی اسیر شده بود. گویند: هیچکس را به هنگام کشته شدن نالان تر از ابوالسرایا ندیده بودند دستها و پاهای خویش را تکان میداد چندان که ممکن بود بلند فریاد میزد عاقبت ریسمانی به گردنش انداختند که در آن میلرزید و به خود می پیچید و فریاد می زد تا گردنش را زدند. آنگاه سرش را فرستادند که آن را در اردوگاه حسن بن سهل گردانیدند، پیکرش را نیز به بغداد فرستادند که به دو نیم بر پل آویختند به هر سوی پل یک نیم از وقت قیام ابوالسرایا در کوفه تا کشته شدنش دو ماه بود (تاریخ طبری، ج ۱۳، صص ۵۶۳۶ و ۵۶۳۷). رفتن هرثمه به سوی مأمون چون هر ثمه از جنگ ابوالسرایا فراغت یافت در اردوگاه خود ماند. بعد از مدتی به طرف نهر صرصر رفت و همه خیال میکردند او به نزد حسن بن سهل که در مداین بود خواهد رفت ولی او از راه عقرقوف» و «بردان» و «نهروان به خراسان رفت (تاریخ طبری، ج ۱۳، ص ۵۶۴۵؛ الکامل ابن اثیر، ج ۱۰، ص ۲۵۹). نامه مأمون پی در پی به او میرسید که بازگردد ولایتدار شام یا حجاز شود. ولی او نپذیرفت و گفت: من باز نمیگردم مگر اینکه امیرالمؤمنین را ببینم چون او به خاندان مأمون و خودش وفاداری نشان داده بود فکر میکرد اگر نسبت به نامه او اهمیت ندهد مأمون کاری با او نخواهد داشت و میخواست به مأمون بگوید فضل بن سهل خبرها و حوادث را از او پنهان میکند و نسبت به او بدخواه است و علیه او توطئه میکند و همچنین هر ثمه میخواست مأمون را به بغداد خانه خلافت و ملک نیاکانش برگرداند و در وسط مملکت قرار گیرد.

ص ۱۸۷

 فضل بر مقصود هر ثمه آگاهی یافت و به مأمون گفت: «هرثمه مردم را بر علیه تو به شورش و اداشته است و با دشمنت بر ضد تو همدستی کرده و با دوستت دشمنی نموده ابوالسرایا را که یکی از سپاهیان وی بود مجبور به فتنه و فساد کرد. اگر هر ثمه میخواست که ابوالسرایا فتنه بپا نکند نمیکرد امیر مؤمنان چندین نامه به او نوشته که بازگردد و ولایتدار شام یا حجاز شود نپذیرفته و برای عصیان نمودن آمده است. اگر او را به حال خود بگذاریم دیگران نیز عصیان خواهند کرد. بدينوسيله دل مأمون را بر علیه هرثمه برانگیخت. او در رفتن تأخیر کرد. وقتی به مرو رسید ترسید که خبر ورود او را به مأمون ندهند و دستور داد طبل ها را کوبیدند، تا صدای آن به گوش مأمون رسید و پرسید این صداها چیست؟ گفتند: هرثمه است که با غرور خود سر و صدا به راه انداخته است. مأمون دستور داد تا او را به داخل بیاورند و به او گفت: «تو با اهل کوفه و علویان همدل شده و ابوالسرایا را به فتنه برانگیختید. او یکی از یاران تو بود اگر میخواستی همه آنها را سرکوب کنی میتوانستی. ولی تو در کار آنها سستی کردی هر ثمه میخواست سخن بگوید و عذر خود را بگوید و تهمتی که به او زده اند او را آگاه کند ولی به او مهلت نداد و دستور داد او را بزنند و شکمش را لگدکوب کردند و بینی او را شکستند و از پایش گرفته بیرون کشیدند فضل بن سهل او را به زندان افکند و به اطرافیان خود گفت که با او به سختی رفتار کنند و پس از چند روز کسی را فرستاد تا او را

در زندان کشتند و گفتند: در زندان مرد (تاریخ طبری، ج ۱۳، صص ۵۶۴۵ ۵۶۴۶ و ۵۶۴۷ تاریخ گردیزی (زین الاخبار، ص ۱۷۴، الکامل ابن اثیر، ج ۱۰، صص ۲۵۹ ۲۶۰ و ۱۲۶۱ تاریخ ایران از اسلام تا سلاحقه (کمبریج)، ج ۴، ص ۶۶؛ تاریخ ایران سرپرسی سایکس، ج ۲، ص ۱۷ تاریخ سیاسی اسلام، ج ۲ و ۳، ص ۸۲).یعقوبی میگوید: «هر ثمه» در سال ۲۰۱ از عراق رهسپار مرو شد و به قولی بدون اذن مأمون از عراق رفت چون به نزد مأمون رفت گفت از نقرسی که دارم برای من ممکن نیست جز اینکه در تخت روان روم و با مأمون به درشتی سخن گفت و یحیی بن عامر بن اسماعیل حارثی نیز با وی درآمد و گفت سلام بر تو باد ای امیر کافران. پس در حضور مأمون، شمشیرها بر وی فرود آمد تا کشته شد. آنگاه هر ثمه گفت: مجوس را فضل بن سهل سرخسی بر دوستان و یاوران خود مقدم داشتی پس مأمون فرمان داد تا پای

ص ۱۸۸ 

هر ثمه را کشیدند و به زندان بردند و سه روز در حبس مأمون بود و مرد (تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۴۶۶). جهشیاری میگوید: «هارون البتم گفت: هرثمه بن اعین که از «ذوالریاستین» بسیار به خشم آمده بود، نزد «مأمون» رفت. و دید «ذوالریاستین در اطاقی بر صندلی نشسته است (كتاب الوزراء والكتاب، ص ۳۹۶) مأمون» در اطاق دیگر بود. چون هرثمه وارد شد به جای خود نشست و به «ذوالریاستین سلام نداد. در آن هنگام «ذوالریاستین» نامه ای در دست داشت و مشغول نوشتن آن بود. وقتی از نوشتن نامه فراغت یافت به هرثمه رو کرد و گفت: یا ابا حاتم خیلی خوش آمدید خداوند مقدم شما را مبارک بدارد و برکت خود را بر تو بیفزاید. هرثمه به او جوابی نداد. آنگاه گفت: من خبر تو را به امیرالمؤمنین - خدا شوکتش بدهد گزارش دادم و علت ورود بدون اجازه و بیگناهی تو را به او گفتم و او را از هر جهت منصرف نمودم و او آن را پذیرفت و از آنچه که پیش از این در دل داشت گذشت نمود. هرثمه چیزی به او نگفت. سپس «ذوالریاستین برخاست و نزد مأمون رفت و چون بازگشت گفت: یا ابا حاتم من موقعیت و ناراحتی تو را به امیرالمؤمنین گوشزد کردم و گفتم تو فقط به وضعی که نزد ما آمده ای میتوانی به حضور او بروی او چیزی نگفت. پس از آن «مأمون» به او اجازه داد و نزد وی رفت مأمون با خوش روئی او را پذیرفت و دستور داد یک صندلی نزد او برایش بگذارند. سپس به او رو کرد و به گفتگو پرداخت و او را با کنیه اش خواند در این حال «ذوالریاستین وارد شد. صندلی او را بر زمین گذاشتند و بر آن نشست «مأمون گفت یا ابا حاتم چه چیز موجب شد که با این کسالت رنج این سفر را بر خود هموار ساختی؟ گفت: آری یا امیرالمؤمنین من این رنج را تحمل نمودم تا حقی را که خداوند در اطاعت از تو بر من دارد ادا نمایم و تو را از کار خودت آگاه بسازم و از راه نصیحت با تو سخن بگویم گفت با ابا حاتم تو خسته هستی و احتیاج به این کار نداری بخانه ات بازگرد گفت: هرگز یا امیرالمؤمنین من رنج سفر دور و دراز را برای آن بر خود هموار نکرده ام که به خانه ام برگردم گفت چرا یا ابا حاتم؟ من میخواهم تو به منزل خود بازگردی و چیزی را که به آن احتیاج نداریم و تو نیز از آن فایده ای نخواهی دید نگونی گفت نه یا امیرالمؤمنین من باید حقی را که در دادن نصیحت به تو بر گردن دارم اداکنم زیرا از پیش آمدی که ممکن است. 

 ص ۱۸۹

هم اکنون برایم روی بدهد در امان نیستم و می ترسم در حق امام خودم با خداوند تقصیر کار روبرو شوم. سپس رو به جانب ذوالریاستین کرد و گفت شکر خدای را که مرا زنده نگاه داشت و مجوسی («ذوالریاستین را بر این کرسی دیدم آنگاه گفت یا امیرالمؤمنین! چرا باید «مسرور» و «سلام» بیگناه به زندان بروند و این مجوس پول و دارائی ایشان را ضبط کند و بفروشد و بر باد بدهد؟ گفت: «هر ثمه - این بار او را با کنیه اش خطاب نکرد - به تو اجازه نمی دهم چیزی که ضرورت ندارد به زبان آوری آنگاه مأمون خشمگین شد. «هر ثمه» گفت: نه بخدا مگر آنکه این مجوسی به ما تسلیم شود و او را آنطور که شایسته است مجازات نیم «ذوالریاستین گفت ای خر وحشی تو را با این امر چه کارا پای او را بگیرید و بکشید! حاضرین به هر ثمه هجوم بردند و او را از پا به زمین کشیدند و از حضور «مأمون بیرون بردند او هشت روز زندانی بود و پس از آن کشته شد و روز هشتم جنازه اش که درون لباده ای پیچیده بود بیرون برده شد (کتاب الوزراء والكتاب، صص ۳۹۶، ۳۹۷ و ۳۹۸ - الكامل ابن اثیر، ج ۱۰، صص ۲۲۳ و ۲۴۴).

مخالفت نصر بن سيار بن شبت عقیلی

نصر از بنی عقیل و ساکن محل کیسوم در پیرامون حلب بود. او با امین بیعت کرده بود. وقتی امین کشته شد نصر غضبناک شد و بر نواحی پیرامون خود پیروز گردید و «سمیساط» را هم به تصرف خود درآورد. عده ای از قبایل عرب و دیگر طماعان به گرد او جمع شدند. چون نیرومند شد از رود فرات گذشت و قسمت شرقی آن را گرفت و خواست همه آن ناحیه را به دست آورد. وقتی که مردم دیدند کار او بالا گرفته است به او پیوستند و لشکریان او زیاد گردید. حسن هم در سال صد و نود و نه وقتی به عراق وارد شد و عمال و حکام را به نقاط مختلف فرستاد به طاهر فرمان داد به «رقه» لشکر بکشد و با نصر بن سیار جنگ کند. ایالت موصل را هم به او واگذار کرد. همچنین جزیره و شام و مغرب را به او داد. طاهر برای جنگ نصر لشکر کشید و در نواحی کیسوم مقابله کردند. نصر سخت پایداری کرد و طاهر سپاه خود را به عقب کشید. در سال دویست و نه مأمون محمد بن عامری را به نزد نصر فرستاد تا پیام مأمون را به نصر بدهد و خود را تسلیم کند.

 ص۱۹۰

 نصر با چند شرط پذیرفت و یکی این بود که به پیش مأمون نرود ولی مأمون گفت حتماً باید به نزد او برود وقتی نصر چنین دید سواران خود را گردآوری نموده برای جنگ آماده شد. عبدالله بن طاهر وقتی از تسلیم نصر مأیوس شد با او جنگید وقتی نصر در تنگنا قرار گرفت تسلیم شد. عبدالله بن طاهر بعد از تسلیم شدن نصر دستور داد قلعه کیسوم را ویران کنند و نصر را هم نزد مأمون فرستاد و او در ماه صفر سال دویست و نه به نزد مأمون رسید (الكامل ابن اثیر، ج ۱۱، صص ۱۱ و ۱۲ تاریخ سیاسی اسلام، ج ۲، ص ۱۸۰ تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۲۷۶؛ تاریخ طبری، ج ۱۳، صص ۵۷۱۱ تا ۵۷۱۵).شورش عبدالرحمان از نواده علی (ع) در سال دویست و هفت عبدالرحمن از نواده علی (ع) به علت بدرفتاری امراء و عمال مأمون در یمن قیام کرد و مردم به او گرویدند و با او بیعت کرده تا او را خلیفه انتخاب کنند، چون مأمون شنید دینار بن عبدالله سردار را با سپاهی عظیم برای جنگ او روانه کرد یک نامه امان و عهد و پیمان هم نوشت که به او داده و از او اطاعت خواسته شود. دینار در موسم حج به مکه رفت و پس از اداء فریضه حج راه یمن را گرفت و عهدنامه امان را برای عبدالرحمن فرستاد و عبدالرحمن هم آن را پذیرفت و طاعت مأمون را به گردن نهاد و نزد دینار رفت و دست در دست او گذاشت دینار هم او را نزد مأمون برد. مأمون هم مانع ملاقات او با آل ابی طالب شد و همه را دستور داد که سیاه بپوشد (الكامل ابن اثیر، ج ۱۱، ص ۳).در سال دویست و هشت هم حسن بن حسین بن مصعب برادر طاهر از خراسان به کرمان رفت و در آنجا تمرد کرد احمد بن ابی خالد او را قصد کرد و گرفت و نزد مأمون برد مأمون هم او را عفو کرد (الكامل، ابن اثیر، ج ۱۱، ص ۹).

قیام ابراهیم بن موسی بن جعفر بن محمد

در سال ۱۹۹ ابراهیم بن موسی بن جعفر بن محمد وقتی به قیام ابوالسرابا آگاه شد، از مکه به یمن رفت. در یمن اسحاق بن موسی از طرف مأمون والی بود. چون شنید که ابراهیم نزدیک صفا آمده او از آنجا به طرف مکه رفت و در محل «مشاش» لشکر زد. در همانجا علویان مکه به او پیوستند.

ص۱۹۱

ابراهیم یمن را به تصرف درآورد و بسیاری از مردم را کشته و اسیر کرد و اموال آنها را به یغما برد. او عده ای را برای ادای حج به مکه فرستاد همزمان با آنها معتصم نیز برای حج به مکه رفته بود اما فرستادگان ابراهیم پرده کعبه و عطری که مختص کعبه بود؛ همراه با کالا و اموال بازرگانان را چپاول کرد و حاجیان لخت وارد مکه شدند. جلودی با صد مرد جنگی با آنها نبرد کرد و همه اموال ربوده شده را از آنها گرفت و به صاحبانشان پس داد و خودشان را اسیر گرفت و به هر کدام از آنها ده تازیانه زد و رها کرد. آنها با گدائی به یمن برگشتند که سیاری از آنها در راه بعلت گرسنگی مردند (الكامل ابن اثیر، ج ۱۰، صص ۲۵۶ و ۲۵۹ مروج الذهب، ج ۲، ص ۴۳۹ تجارب السلف، ص ۱۶۱).

بیعت مردم بغداد با ابراهیم بن مهدی

وقتی مأمون حسن بن سهل را به امارت بغداد برگزید و امام رضا (ع) را ولیعهد خود کرد و دستور داد که مردم سبز بپوشند عباسیان در بغداد اعلام کردند که با ابراهیم بن مهدی برای خلافت بیعت کرده اند که بعد از او برادرزاده اش اسحاق بن موسی باشد. چون روز جمعه شد و خواستند نماز بخوانند مردی را وادار کردند که بگوید ما خلافت مأمون و ولا يتعهد ابراهيم بن مهدی را می خواهیم. کسانی را هم وادار کردند که بگویند ما هرگز راضی نمیشویم مگر اینکه با ابراهیم بن مهدی بیعت کنید و بعد از او هم اسحاق بن موسی هادی باشد و مأمون را از خلافت خلع کنید. در آن جمعه نماز نخواندند و کسی هم سخنرانی نکرد مردم چهار رکعت نماز خواندند و پراکنده شدند (تاریخ طبری ، ج ۱۳، صص ۵۶۶۰ و ۵۶۶۱ تاریخ الکامل، ج ۱۰، صص ۲۷۰ و ۲۷۱ ؛ دو قرن سکوت، ص ۲۲۳). وقتی از ابراهیم بیعت شد او به لشکریان وعده داد که مواجب و جیره شش ماه به آنان بدهد ولی امروز و فردا کرد و سپاهیان شورش کردند او به هر یکی از آنها دویست درهم داد. بقیه را هم حواله گندم داد آنها برای دریافت حواله به اطراف رفتند و مردم را غارت کردند. ابراهیم کوفه و عراق را گرفت و در مدائن لشکر زد و عباس بن موسی هادی را امیر قسمت غربی و اسحاق بن موسی هادی را امیر قسمت شرقی کرد.

 ص ۱۹۲

در آن هنگام مهدی بن علوان حروری از خوارج قیام کرد و ابراهیم برای سرکوب او اسحاق بن رشید یعنی معتصم را فرستاد جنگ میان آنها رخ داد یکی از خوارج به معتصم حمله کرد ولی یک غلام ترک بنام اشناس او را نجات داد. خارجیان شکست خورده به طرف «حولایا» گریختند. ابراهیم بن مهدی که برای او جهت خلافت بیعت شده بود به عیسی بن محمد دستور داد که از طرف نیل عراق به طرف واسط لشکر کشی کند سایر فرماندهان نیز در محل صيادة» لشكر زدند و فرمانده همه آنها عیسی بن محمد بود. آنها هر روز در اطراف واسط با سپاه حسن بن سهل که در قلعه بودند. جنگ میکردند. ناگهان حسن فرمان داد لشکر از درون شهر بیرون رفته و آماده جنگ شوند. وقتی جنگ شد؛ سپاه عیسی شکست خورده به سوی طرنایا» و نیل گریختند و سپاه حسن تمامی اموال و اسلحه آنها را متصرف شدند (الكامل ابن اثير، ج ۱۰، صص ۲۸۷، ۲۹۴ و ۲۹۵ ؛ تاریخ طبری، ج ۱۳، صص ۵۶۶۲، ۵۶۶۳ و ۵۶۷۹ لیتال مروج الذهب، ج ۲، صص ۴۴۱، ۴۴۲ و ۴۴۳). بعد از آن عیسی بن محمد بن ابی خالد در رفتن به جنگ عذر و بهانه می تراشید و می گفت: سپاه حقوق خود را مطالبه میکند و باید صبر کرد تا وقت درو برسد تا به آنها داده شود. اما وقتی عیسی از پیشرفت حسن بن سهل آگاهی یافت؛ تعهد کرد که ابراهیم را دستگیر و به آنها تسلیم کند ولی هارون بن محمد برادر عیسی از توطئه خبردار شد و به ابراهیم گفت. ابراهیم از عیسی درخواست که نماز را در شهر بخوانند عیسی قبول کرد ولی چون او متارکه جنگ کرده بود ابراهیم با شنیدن آن نگران شد و عیسی را احضار کرد. عیسی بعد از عذر و بهانه بخاطر اصرار ابراهیم پیش او رفت با رسیدن او پیش ابراهیم به زندان افتاد. در سال ۲۰۳ از سپاهیان عیسی بن محمد بنام عباس با حمید از فرماندهان حسن بن سهل، مکاتبه کرد به شرط اینکه به هر یک از سپاهیان پنجاه در هم بدهد و عباس هم پذیرفت و قبول کرد که روز جمعه برای خلافت مأمون دعوت کند. وقتی ابراهیم به آن اطلاع یافت عیسی و برادرانش را آزاد کرد و به او گفت باید به جنگ دشمن او برود. عیسی همراه فرماندهان از رود دجله گذشت و به جنگ پرداخت.

  ص ۱۹۳

یک ساعت از جنگ نگذشته بود که عیسی خود را به طرف دشمن رساند و تظاهر کرد که گرفتار شده است و همه سپاهیان که با او بودند گریختند وقتی ابراهیم آن را شنید؛ بسیار

غمگین شد. در جنگهای بعدی که فرماندهان ابراهیم انجام دادند شکست خوردند و این شکست ها موجب گردید که فرماندهان او یکی پس از دیگری تسلیم شدند و او را بسیار

پریشان کرد و از ترس پنهان گردید. ابراهیم به مدت یکسال و یازده ماه و دوازده روز خلافت کرد (الکامل ابن اثیر، ج ۱۰، صص ۲۹۵ ۲۹۶ و ۱۲۹۷ تاریخ طبری، ج ۱۳، ص ۵۶۷۸). مسعودی میگوید وقتی مأمون به نزدیکی بغداد رسید ابراهیم در روز قربان با مردم نماز خواند و در روز دوم پنهان شد و مردم بغداد او را در همان سال، یعنی سال دویست و سوم خلع کردند و وقتی مأمون در سال دویست و چهارم به بغداد آمد؛ یاران خود را به جستجوی ابراهیم بن مهدی فرستاد. او را در شب یکشنبه سیزدهم ربیع الآخر سال دویست و هفتم در لباس زنی یافتند که دو زن همراه او بود او را پیش مأمون بردند. مأمون گفت ابراهیم چطوری؟ گفت: ای امیر مؤمنان قصاص وابسته به رأی صاحب خون است اما عفو به پرهیزگاری نزدیکتر است هر که بازیچه زمانه شود و غرور بر او چیره شود و اسباب تیره بختیش آماده شود؛ خویشتن را دستخوش حوادث روزگار کند. خدا تو را از همه بخشندگان برتر نهاده است و گناه من از همه گناهکاران بیشتر است. اگر مجازات کنی حق تو است و اگر ببخشی اقتضای بزرگی تو است گفت: ای ابراهیم می بخشم وی «الله اکبر» گفت و به سجده افتاده مأمون گفت تا سرپوش زنانه را از سر او بردارند و به سینه اش بیاویزند تا مردم ببینند وی را به چه حالت دستگیر کرده اند، پس از آن گفت تا او را چند روز در دارالحرس نگهداشتند تا مردم او را ببینند بعد از آن از او راضی شد (مروج الذهب ج ۲، صص ۲۴۲ ۱۲۴۳ الکامل ابن اثیر، ج ۱۱، صص ۱۵ و ۱۶ : تجارب السلف، ص ۱۶۱؛ تاریخ سیاسی اسلام ج ۲ و ۳، صص ۷۹ و ۸۰).

بیت با محمد بن جعفر

حسین بن حسن افطس پرده کعبه را کنده و پرده دیگری که ابوالسرایا از کوفه فرستاده بود و آن از حریر بافته شده بود بر کعبه افکند و اموال بنی عباس را نزد هر کس می یافت.

 ص ۱۹۴

می گرفت و مردم از ترس او گریختند (الكامل ابن اثیر، ج ۱۰، ص ۲۵۶) یاران او هم پنجره های حرم را کندند و بردند و خودش هم میخهای زرین سرستونهای حرم را کند و برد اموال را میان سپاهیان خود تقسیم کرد و پرده ها را هم پاره کرده و به یاران خود پوشانید وقتی خبر قتل ابوالسرایا را شنید و دانست که مردم از رفتارش به ستوه آمده اند. نزد محمد بن جعفر بن محمد بن على بن حسين بن علی (ع) رفت و محمد بن جعفر مردی پرهیزگار و مورد احترام مردم بود. به او گفتند تو خود میدانی نزد مردم چه مقامی داری اگر با تو بیعت کنیم هرگز کسی با تو مخالفت نخواهد کرد ولی او خودداری کرد و آنها اصرار نمودند. فرزندش علی و حسین بن حسن افطس او را وادار کردند و او ناچاراً پذیرفت و با او بیعت کرده لقب امیرالمؤمنین دادند. او هیچ کاری انجام نمیداد و فرزندش و حسین بن حسن افطس به کارهای خلاف دست میزدند و مردم از دست آنها به تنگ آمده به پیش محمد بن جعفر رفتند و گفتند یا تو را خلع میکنیم یا اینکه به پسرت و حسین بن حسن بگو از خلاف دست بردارند. او هم با تذکرات خود مانع اقدام آنها میشد. اسحاق بن موسی عباسی از یمن رسید و با اولاد ابو طالب که گرد محمد بن جعفر گرد آمده بودند جنگید و آنها را شکست داد. محمد بن جعفر امان خواست و به مدینه رفت و عده ای را دور خود جمع کرد و با والی مدینه جنگید ولی شکست خورد و یک چشم خود را هم از دست داد. ناگزیر به لشکرگاه خود بازگشت چون موسم حج پایان یافت محمد بن جعفر از دو سردار یعنی جلودی و رجاء بن جمیل امان خواست. رجاء پسر عمه فضل بن سهل بود هر دو به او امان دادند و او وارد مکه شد. در آنجا خطبه خواند و گفت من شنیده بودم که مأمون وفات یافته و از بیعتی که در گردنم بود رها شدم. وقتی فتنه برپا شد مردم با من بیعت کردند و بعد از آن که یقین کردم مأمون زنده است خود را از بیعت مردم آزاد و شخص خویش را خلع کردم سپس انگشتری خود را از انگشت کشید و گفت من خود را از بیعت شما مانند انگشتری که خلع نموده ام برگردن شما ای مردم هیچ بیعتی ندارم پس از آن از منبر پایین آمد و به عراق رفت. حسن بن سهل هم او را به مرو نزد مأمون فرستاد چون مأمون به عراق بازگشت، او را همراه خود برد و او در گرگان وفات کرد (الکامل ابن اثیر، ج ۱، صص ۲۵۶ ۲۵۷ ۲۵۸ و ۲۵۹ ؛ دو قرن سکوت، ص ۲۲۲ تاريخ الفخرى، صص ۳۰۴ و - الکامل ابن اثری، ج ۱۰، صص ۲۶۱ و ۲۶۲ ۳۰۵).

ص ۱۹۵

شورش حربیه در بغداد

گروهی از سپاهیان از علی بن هشام که والی بغداد بود؛ خواسته بودند حقوق آنها را بدهد. ولی حسن بن سهل که هنگام رفتن هرثمه به نزد مأمون در مدائن بود به او پیغام فرستاده بود که حقوق سپاهیان شورشی که به حربیه معروف شده بود را یا ندهد یا به تأخیر اندازد. سپاهیان با شنیدن آن گفته بودند ما میخواهیم حسن و عمال او را از بغداد برانیم و آنها را از بغداد اخراج کردند. اسحاق بن موسی هادی را به عنوان والی از طرف مأمون برگزیدند. اهالی بغداد به دو طرف رود دجله جمع شده و به آن انتخاب راضی شدند. حسن با فرماندهان آنها مکاتبه کرد و وعده داد که از محل عسکر مهدی بیایند. حربیه هم با آمادگی اسحاق والی جدید خود را با خود بردند و در «دجیل» قرار دادند. زهیر بن مسیب، در محل عسکر مهدی مستقر گردید. علی بن هشام به اتفاق محمد بن ابی خالد از طرف دیگر رسید و شبانه هر دو داخل بغداد شدند سه روز با حربیه جنگ کردند. جنگ در ناحیه پل صراة» رخ داد در آن هنگام به آنها وعده داده شد که مواجب یک سال به آنها بدهد آنها راضی شدند و درخواست کردند که به هر یک پنجاه درهم داده شود که مخارج ماه رمضان تأمین شود و بقیه هنگام برداشت حاصل، پرداخت شود. على بن هشام قبول کرد و مشغول پرداخت گردید ناگاه خبر شورش زیدالنار یعنی زیدبن موسی رسید او در زندان بود از آن گریخته و در شهر بصره فتنه بپا کرده بود. علی بن هشام نیز به علت اینکه نتوانست به افراد حربیه پنجاه در هم بدهد گریخت.

ولایت منصور بن مهدی در بغداد

وقتی مردم در بغداد شورش کرده و علی بن هشام را به ولایتداری برگزیدند، حسن بن سهل از مدائن به واسط گریخت در همین سال یعنی سال دویست و یک محمد بن ابی خالد بن هندوان به فرماندهی مخالفین برگزیده شد. و او را دنبال کرد.

ص۱۹۶

عیسی بن محمد بن ابی خالد هم از «رقه» رسید و او در سپاه طاهر بود و همراه با پدرش جنگ با لشکر حسن بن سهل را شروع کردند که حسن شکست خورد و به واسط رفت محمد به اتفاق فرزند هارون سوی واسط لشکر کشیدند و جنگ سختی رخ داد. اما لشکر محمد شکست خورده گریختند. حسن هم آنها را دنبال کرد باز با آنها جنگ کرده شکست دادند. محمد در آن جنگ زخم شدیدی برداشته، درگذشت. مردم عیسی را به جای محمد به فرماندهی خود پذیرفتند. وقتی حسن خبر مرگ محمد را شنید به سوی آنها پیش رفت آنها منهزم شده به مدائن رفتند. حسن بن سهل به عیسی بن محمد پیشنهاد کرد که دخترش را به او با صد هزار دینار بدهد. و او و خانواده و تمامی اهالی بغداد در امان باشند و هر یک از ولایت را هم بخواهد به او واگذار کند. او هم چون دانست در موقعیت ضعیفی قرار دارد پذیرفت و اهالی بغداد نوشت کس دیگری را برای امارت برگزینند. آنها هم منصور بن مهدی را برگزیدند او لشکری به فرماندهی محمد بن یقطین برای جنگ حمید فرستاد اما حمید قبل از اینکه آنها خودشان را آماده کنند حمله کرد آنها گریخته عده ای کشته و عده ای دیگر غرق شدند (الكامل ابن اثیر، ج ۱۰، صص ۲۶۵ و ۲۶۶).

فتنه موصل

در سال ۲۰۰، در موصل میان قبیله بنی سامه و بنی ثعلبه جنگ و ستیزی بوجود آمد بنی ثعلبه به محمد بن حسین همدانی پناه بردند. او برادر علی بن حسین امیر شهر بود و محمد بن حسین به بنی ثعلیه گفت به خارج شهر کوچ کنند و آنها رفتند. اما بنی سامه با هزار مرد جنگجو به دنبال آنها تا عوجا» رفتند و آنها را محاصره کردند. علی بن حسین و محمد بن حسین آگاه شده و افرادی را به یاری آنها فرستادند و میان بنی سامه و بنی ثعلبه جنگ در گرفت و عده زیادی از بنی سامه کشته و اسیر شدند. اسرائی از بنی تغلب نیز میان آنها بودند در شهر بازداشت شدند. پس از آن احمد بن عمر بن خطاب عدوی تغلبی نزد محمد رفت و درخواست صلح کرد صلح کردند و فتنه خاموش شد (الكامل ابن اثیر، ج ۱۰، ص ۲۶۲).

قيام قم

وقتی مأمون به قصد بغداد کوچ کرد؛ مدتی در شهر ری اقامت کرد و از مالیات آنجا

ص ۱۹۷

کاست اهالی قم هم طمع کردند که مالیات آنها را نیز بکاهد. مالیات آنها یک میلیون درهم بود. آنها به او نوشتند و کاستن خراج را درخواست کردند. مأمون نپذیرفت. آنها از پرداخت مالیات خوددداری کردند. مأمون علی بن هشام را سوی قم فرستاد همچنین عجیف بن عنبسه هر دو با لشکر رفتند و پس از جنگ پیروز شدند. حصار و دیوار شهر را ویران کردند و خراج را هفت برابر نمودند که آنها از یک میلیون خودداری کرده و مالیات آنها هفت میلیون شد (الكامل ابن اثیر، ج ۱۱، ص ۱۲۵ تاریخ طبری، ج ۱۳، ص ۵۷۳۲). گروهی که امر به معروف میکردند گروهی به علت وجود تبه کاران که به مردم آزار میرساندند و کارهای زشت انجام

می دادند برای اجرای امر به معروف و نهی از منکر خود را آماده کردند. از هر کوچه ای به نزد پیشوایان خود رفتند و گفتند تبه کاران خیلی زیاد نیستند که ما نتوانیم با آنها مقابله کنیم اگر ما جمع شویم بر آنها غلبه میکنیم. خالد درویش از همسایگان خواست که او را یاری کنند. مردم هم پذیرفتند و مانع کار آنها میشدند بعضی از آنها را تازیانه میزدند و به زندان می افکندند و بعد تسلیم دولت میکردند. بعد از خالد درویش یک مرد از حربیه بنام سلامه انصاری از اهل خراسان هم افراد اوباش را از تبه کاری منع میکرد او با جماعت در بازار و خیابان میگشت و امن و امان برقرار میکرد. بدین ترتیب اوباش و اراذل پراکنده شده و نظم و انضباط به شهر برگشت و همه مردم بغداد خشنود و آسوده شدند ( الكامل ابن اثیر، ج ۱۰، صص ۲۶۸، ۲۶۹ و ۲۷۰).

خرمیان

ابن ندیم از محمد بن اسحاق گوید خرمیان دو گروهند خرمیان اول که نامشان محمره است و در اطراف کوهستان میان آذربایجان ارمنستان شهرستان دیلم همدان دينور و همچنین میان اصفهان اهواز پراکند و مجوسانی بودند که به این کیش گرویده و بلقطه شهرت یافته و رئیس آنها مزدک باستانی است و او آنان را وادار کرد که به لذائذ و شهوترانی و خوردن و نوشیدن و مواسات و آمیزش با هم گرایند و به همدیگر زورگوئی و استبداد نداشته باشند و در زن و خانواده با هم شرکت کنند.

ص ۱۹۸

کسی را از آمیزش با زن مرد دیگر باز ندارند و با این وصف به کردار نیک و ترک آدم کشی و آزار نرسانیدن به مردم معتقد بوده و در میهمانی رفتاری از خود نشان می دادند که در هیچ ملتی دیده نمی شد اگر میهمانی را به خانه میخواندند هیچ روگردانی از خواسته های او هر چه باشد - نداشتند و همین رویه را نیز مزدکی داشت که در دوران قباد پسر فیروز ظهور کرده و انوشیروان وی را با پیروانش به قتل رسانید. یکی دیگر از گروه خرمیان خرمیان بابکی است که رئیس آنها بابک خرمی بود و او به پیروان خود میگفت خدا منم و در مذهبش کشتن و ربودن و تصرف اموال دیگران و جنگ و بریدن گوش و بینی روا بود در حالیکه پیش از او خرمیان به چنین کارهائی آلودگی نداشتند (الفهرست این ندیم صص ۶۱۱ و ۶۱۲ ترجمه الفرق بين الفرق در تاریخ مذاهب اسلام، صص ۱۹۲ و ۱۱۹۳  تاریخ سیاسی اسلام ، ج ۲، صص ۱۱۵ و ۱۱۶ ؛ دو قرن سکوت، صص ۲۳۱ و ۲۳۴ ؛ سیاستنامه سیرالموگ، ص ۲۰۴ تا ۲۱۸ : تاریخ ادبیات در ایران، ج ۱، ص ۳۲؛ التبصره في الدين و تمييز الفرقة الناجيه عن الفرق الهالكين از ابو المظفر اسفراینی به نقل از بابک خرم دین، ص (۲۴)). ابن ندیم در الفهرست از زبان واقد بن عمرو تمیمی که اخبار بابک را جمع کرده گوید: پدر بابک از مردم مدائن و کارش روغن فروشی بوده و به مرز آذربایجان آمد و در دهکده بلال آباد از بلوک میمد نام کوه و شهری در آذربایجان (معجم البلدان) اقامت نموده و کوزه روغن را به دوش میکشید در آن کوهستان

دوره گردی می کرد (الفهرست ابن ندیم، ص ۱۶۱۱ فرهنگ جغرافیای آذربایجان شرقی ص ۱۲۳۳ بابک خرم دین، صص ۸ و ۹). وی زنی که از یک چشم کور بود و با مادر بابک معاشقه داشت و مدتها با وی عمل ناشاسیت انجام میداد و در جائیکه هر دو به گوشه دورافتاده ای از آن دهکده میان بیشه ای به شراب خوارگی مشغول بودند چند نفر از زنان آن دهکده برای برداشتن آب از چشمه ای که در آن بیشه بود آمده و صدائی به آهنگ نبطیان شنیده و به آن سوی رفته و بر آنان هجوم آوردند آن بنده خدا پا به فرار گذاشت و آنها از موی سر مادر بابک گرفته و او را به دهکده آورده و آبرویش را بردند. پس از این ماجرا روغن فروش نزد پدر آن دختر رفته و خواستگاری از دخترش نموده و پدر به ازدواجشان رضایت داد و بابک از این زن به دنیا آمد. سپس در یکی از مسافرتهایش به کوه سبلان شخصی که دنباله گیری از او داشت زخمی به او زده و همان زخم پس از مدتی سبب مرگ او گردید. 

ص۱۹۹

 و مادر بابک برای دایه گی و شیر دادن به بچه ها به خانه ها میرفت و مزد میگرفت تا آنکه بابک ده ساله شد گویند روزی که به جستجوی بابک بیرون آمده بود چون بابک برای گروهی از مردم گاوچرانی میکرد او را برهنه در زیر درختی خوابیده یافت و دید زیر هر موئی از موهای سینه و سرش خون نمایان است و بابک از خواب جسته و بر پا خواست در این حال دیگر اثری از آن خون در وی ندید و دانست که کار وی بالا میگیرد. بابک نزد شبل بن منقی ازدی در بلوک سراه به کار تیمار چهار پایانش اشتغال داشت و طنبور را از نوکران او آموخت و سپس به تبریز که یکی از شهرهای آذربایجان است رفته و دو سال در خدمت محمد بن رواد از دی بود و پس از آن نزد مادر برگشت و در هجده سالگی با مادرش زندگانی می نمود (الفهرست این ندیم ص ۱۶۱۲ فرهنگ جغرافیای آذربایجان شرقی ص ۲۳۳ بابک خرم دین، صص ۸ و ۱۹ جوامع الحكايات و لوامع الروايات محمد عوضی به نقل از بابک خرم دین، ص (۱۲)) واقد بن عمر و گوید در کوهستان بذ دو مرد قوی و زبر دستی بودند که کسی به آنها دست رسی نمی یافت و چون مال و منال فراوانی داشتند در سر ریاست و تسلط بر خرمیان ساکن آن کوهستان با هم در جنگ و ستیزه بودند و میخواستند که ریاست در یک نفر تمرکز داشته باشد یکی نامش جاویدان پسر سهرک و یکی هم به کنیه اش ابو عمران معروف بود این دو نفر تابستانها را به جنگ و جدال با هم میگذاردند و زمستانها، ریزش برف و بسته شدن گردنه ها مانع از برخورد آنها بود. جاویدان، که استاد بابک است با دو هزار گوسفند از جایگاه خود درآمده و به زنجان از شهرهای مرزی قزوین رفت و گوسفندان خود را فروخته و در مراجعت به کوهستان بد در بلوک میمه دچار برف و بوران شده و چون شب در رسیده بود راه خود را کج کرده به بلال آباد رفت و از دهبان آنجا منزلی خواست دهبان برای تحقیر ،جاویدان وی را به خانه مادر بابک که تهی دست و فقیر بود جای داد و آن زن جز آتشی که برایشان روشن نمود چیز دیگری نتوانست فراهم سازد و بابک نیز به خدمت غلامان وچارپایان برخواسته و آنها را آب داد و جاویدان او را روانه کرد تا خوراکی و آشامیدنی برایشان و علف برای چارپایانشان خریداری نماید و در گفتگویی که با او نمود دریافت که هر چند حال و روزگاری تباه دارد و زبانش در فارسی روان نیست بسیار زیرک و باشهامت است پس رو به مادر بابک کرده و گفت من از توانگران کوهستان بذ هستم.

ص ٢٠٠

 و مال و منال فراوان دارم به این پسرت نیازمندم او را به من بسپار تا با خود ببرم و هر ماه پنجاه در هم مواجب او را برای تو می فرستم زن گفت تو مظهر نیکوکاری هستی و پیداست که زندگانی فراخی داری و من در دل خود احساس آرامش از تو دارم هر وقت که میروی وی را همراه داشته باش پس از چندی ابو عمران از کوهستان خود برخواسته و با جاویدان جنگ کرد و در آن جنگ شکست خورد و جاویدان او را کشت و به کوهستان خود برگشت (الفهرست ابن ندیم، ص ۶۱۲ و ۶۱۳؛ الفهرست این ندیم به نقل از بابک خرم دین، صص ۹ و ۱۰)). خودش هم زخم برداشته بود که او را هراسان میکرد پس از سه روز او هم مرد (الفهرست ابن ندیم، ص ۱۶۱۳ فرهنگ جغرافیای آذربایجان شرقی، ص ۲۳۳) زن جاویدان که با بابک عشق ورزی میکرد و بابک با او زشتکاری هایی داشت. همینکه جاویدان مرد به بابک گفت تو بسیار چالاک و با شهامت هستی این مرد سر به نیستی گذاشت و من هم صدایم را بلند  نکرده و پیروانش را خبردار نساختم تو خود را آماده کن که فردا تو را با آنان یکجا جمع میکنم و میگویم جاویدان به من گفت: من امشب می میرم و روح از کالبد من بیرون میشود و به بدن بابک در می آید و با روح او یکی میشود او خود را و شما را به چنان پایه بلندی بالا برد که کسی به آن نرسیده و پس از این هم نخواهد رسید و او مالک زمین گردد و سرکشان را از پای درآورد و آئین مزدک را برگرداند و ذلیلان شما را عزیز و افتادگان شما را سربلند سازد. بابک از این گفته به طمع افتاده و این پیش آمد را به فال نیک گرفت و خود را برای آن آماده ساخت. صبح که دمید سپاهیان جاویدان بدور آن زن جمع شده و گفتند چرا ما را نخواست و به ما وصیتی نکرد. زن گفت: در این کار مانعی نبود جز آنکه شما در دهات و خانه های خود پراکنده و متفرق بودید و اگر میخواست کسی را فرستد و شما را جمع کند، خبرش منتشر می شد. و او برای شما از شر عربها آسوده نبود از این جهت مرا عهده دار اجرای وصیت خود کرد که شما را آگاه سازم؛ تا آن را پذیرفته و به همانگونه عمل کنید، گفتند: هر چه را به تو سپرده به ما بگو زیرا ما همان گونه که در حیاتش سرپیچی از او نداشتیم پس از مرگش نیز هیچ مخالفتی با او نخواهیم داشت. زن اظهار داشت که او به من گفت من امشب خواهم مرد و روح از کالبدم بیرون میشود و به بدن این پسربچه که خدمتکار من است.

ص ٢٠١

در خواهد آمد و من او را خداوند پیروان خود مینمایم اگر مرگ مرا ربود تو آنها را به این کار آگاه کن بیدین است کسی که در این امر سرپیچی کند و بر خلاف گفته من چیزی را برای خود بپسندد. همه گفتند ما وصیتی را که در باره این جوان به تو نموده می پذیریم و قبول داریم ( الفهرست ابن ندیم به نقل از بابک خرم دین صص ۱۰ و (۱۱) ؛ الفهرست ابن ندیم، صص ۶۱۳ و ۶۱۴) سپس آن زن دستور داد گاوی بیاورند و بکشند و پوستش را در آورده بر زمین پهن کنند. و بر آن پوست لگن بزرگی از شراب بنهند و نان را تکه کرده و دور آن لگن گذارند. سپس یکایک آنان را پیش خوانده و گفت پایت را روی این پوست بگذار و تکه نانی را بردار و در شراب فرو برده و آن را خورده و بگو ایمان آوردم به تو ای روح بابک همچنانکه به روح جاویدان ایمان داشتم. سپس دست بابک را بگیر و بر او کرنش نموده آن را ببوس همه به این کار اقدام کردند تا هنگامیکه خوراکی تهیه شد و به دستور آن زن خوراکی و شراب را پیش آوردند و او با روی گشاده بابک را کنار خود نشانده، پس از آن که هر یک سه جام شراب سر کشیدند او یک شاخه ریحان به بابک داد که از دستش گرفت و به این ترتیب زناشویی میان آنان برقرار گردید سپس همه به پا ایستاده و به هر دو کرنش نمودند که نشانه رضایت به این ازدواج بود. حتی عربهای مسلمان و بردگانشان به آن دو احترام کردند (الفهرست این ندیم ص ۱۶۱۴ تاریخ سیاسی اسلام، ج ۲، صص ۱۱۶، ۱۱۷ و ۱۱۸ ؛ دو قرن سکوت، ص  ۱۲۳۵الفهرست این ندیم به نقل از بابک خرم دین، صص ۱۱ و ۱۲). آقای دکتر عبدالحسین زرین کوب میگوید در واقع آغاز قیام بابک در حدود ۲۰۱ خود ادامه یک نهضت مقاومت آمیز نیمه مخفی بود که از مدتها پیش به وسیله جاویدان بن سهل و دیگران در حدود آذربایجان و جبال رهبری میشد و ظاهراً چیزهایی از مقاومت و مبارزه بقایای اتباع مزدک را از همان اواخر عهد ساسانیان درین نواحی حفظ کرده بود. بابک خرمدین که یک نوع نهضت انقلابی اشتراکی را با ویژگیهای آن که موارد محیط اجتماعی تازه و مقتضای شرایط و احوال ناشی از تسلط بیگانه بر اراضی بومیان بود، رهبری میکرد ظاهراً برای آنکه بقایای هواخواهان ابو مسلم را با بقایای اتباع مزدک که نهضت وی ادامه انقلاب بود؛ آشتی دهد و نهضت خود را به کلی از رنگ اسلامی عاری نشان ندهد خویشتن را مظهر و تجسم مزدک و ابو مسلم خواند و حتی اجازه داد تا شایعه سازان وی را گه گاه نواده ابو مسلم معرفی کنند.

ص٢٠٢

خرمدینان که قبل از بابک تحت رهبری جاویدان بن سهل خویشتن را برای نهضت اجتماعی پر دامنه ای آماده میکردند بقایایی از یک فرقه مزدکی بودند که ظاهراً از همان اوایل سقوط ساسانیان در آذربایجان به طور مخفی تعلیم مزدک را نشر می کرده اند و اگر رؤساء آنها چنانکه از برخی روایات بر می آید به لباس روغن فروش و پیله ور هم در می آمده اند این اقدام آنها ظاهراً تمهیدی برای استتار و از مقوله همان اقدامات احتیاطی بوده است که ابو مسلم و یارانش نیز در آغاز دعوت مخصوصاً در ارتباط با ابراهیم امام برای تأمین از مخفی ماندن جنبه سری دعوت خویش به کار می برده اند و در جامه بازرگانان یا حاجیان یا پیشه وران در اطراف مسافرت می کرده اند. اینکه میگویند رهبران نهضت آنها از طبقات بی مایه و پست یا از طوایف غیر ایرانی بوده اند و همچنین میگویند پدر بابک مرداس نام داشت جای تردید است. قیام بابک در البد در سال ۲۰۱ هـ ق عمال خلیفه را در آذربایجان با یک ماجرای دشوار روبرو ساخت. البته تحريكات حاتم بن هرثمه والی ارمنیه که خود نیز داعیه طغیان داشت و مخصوصاً دشواری هایی که تأخیر بازگشت مأمون به بغداد داشت در امر نظارت بر قلمرو خلافت پیش آورد از اسبابی بود که نهضت انقلابی وی را در بین روستائیان آذربایجان که خود به سبب تعدیهای حکام و عمال محلی از دستگاه خلافت ناراضی بودند؛ بسط و توسعه قابل ملاحظه ای بخشید. ارتباط و خویشاوندی سببی بابک با فرمانروایان محلی ارمنستان که از آن جمله ازدواج وی با دختر واساک نام یک تن از شاهزادگان ارمنی یک نمونه آن به شمار می آمد نیز از موجباتی بود که وی را در این مبارزه با دستگاه خلافت از احتمال برخورد بابک از سوی ارمنستان آسوده میساخت و ظاهراً شاهزادگان ارمنی به امید آنکه کامیابی بابک در این مبارزه آنها را نیز از تعدی بیگانه برهاند وی را تا آنجا که مایه سوظن خلیفه نشود تقویت میکردند در هر حال درگیری وی با عمال خلیفه نهضت وی را تدریجاً بسط داد و خرمدینان وی مدتی طولانی توانستند در مقابل خلیفه و سرداران عرب

مقاومت دلیرانه به خرج دهند (تاریخ مردم ایران از پایان ساسانیان تا پایان آل بویه کشمکش با قدرتها، صص ۶۸ و ۶۹ دو قرن سکوت، صص ۲۳۸ و ۲۳۹). در ایامی که خلفای عباسی به دست عمال خود در نقاط مختلف ممالک اسلامی به تحدید عقاید و افکار و غارت مردم ستمدیده مشغول بودند.

ص٢٠٣

 و افراد برجسته ایرانی را به بهانه ها و عناوین مختلف از بین میبردند خرم دینان به طور نهانی و آشکارا با دستگاه خلافت مبارزه می کردند. سرانجام در سال ۲۰۱ هـ ق سرخ جامگان یا خرم دینان تحت رهبری بابک در آذربایجان خروج کردند و مدت ۲۲ سال در آن سامان به استقلال زندگی کردند و شکست ها به سرداران خلیفه وارد کردند (الفهرست، به نقل از تاریخ اجتماعی ایران، ج ۲، ص ۱۸۶) ابن ندیم مینویسد: خرم دینان که به سرخ جامگان معروف شده اند، از پیروان مزدک اند که در آذربایجان ،ری ،ارمنستان دیلم همدان دینور مابین اصفهان و اهواز پراکنده اند. سپس اظهار نظر میکند که بابک خرم دین کسی بود که جنگ را در میان خرم دینان که مردان سلیمی بودند بیاورد (سیانشنامه، ص ۱۷۳، به نقل از تاریخ اجتماعی ایران، ج ۲، ص ۱۸۶) الفهرست، ص ۱۶۱۴ به نقل از تاریخ اجتماعی ایران ج ۲ ص ۱۸۶) الكامل ابن اثیر، صص ۲۷۱ و ۱۲۷۲ تاریخ مفصل ایران از تأسیس سلسله ماد تا عصر حاضر، ص ۱۴۲)). نظام الملک که قرمطیها و خرم دینان را یکی می داند می نویسد که وقتی خرم دینان در زمان هارون و کمی پیش از ظهور بابک از دهات اصفهان و ری و همدان خروج کردند. عده آنها صد هزار نفر بود و خلیفه قشون بزرگی به جنگ آنها تجهیز کرد . در تاریخ اجتماعی ایران درباره آغاز کار بابک چنین آمده است: آغاز کار بابک کاملاً روشن نیست آنچه مسلم است؛ این مرد مبارز یکی از افراد عادی ملت ایران بود که در آغاز جوانی به سپاه جاویدان از رؤسای خرم دینان پیوست و در نزد او تقرب یافت تا حدی که چون جاویدان میمرد وصیت کرد که بابک جانشین اوست پس از مرگ جاویدان زنش سپاه او را گردآورد و بنا به عقیده خرم دینان که به تناسخ ایمان داشتند، اعلام کرد که جاویدان در شب مرگش گفت که روح او در بدن بابک حلول خواهد کرد . سپس دستور داد گاوی قربان کردند و پوست آن را گسترد و طشتی پر از شراب بر روی آن نهاد و قطعات نان در پیرامون طشت چید هر یک از افراد لشکریان دست خود را بر آن پوست مینهاد و قطعه نانی را در شراب زده میخورد و دست بابک را گرفته میگفت: آمنت یک یا روح بابک کما آمنت بروح جاويدان (الفهرست، ص ۶۱۴ به نقل از تاریخ اجتماعی ایران، ج ۲، ص ۱۸۶)

ص۲۰۴

قیام باک در سال دویست و یکم از شهر بذ بود (تاریخ طبری، ج ۱۳، ص ۱۵۸۰۴ تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه (کمبریج)، ج ۴، ص ۱۶۸ فرهنگ جغرافیای آذربایجانشرقی، ص ۲۳۳ الکامل ابن اثیر، ج ۱۰، ص ۲۷۱) ابن اثیر می گوید بابک از محل «جاودانیه» که یکی از بلوک بذ بوده قیام خود را آغاز کرده است (تاریخ اجتماعی ایران، ج ۲، ص ۱۱۸۶ تاریخ گردیزی (زین الاخبار)، ص ۱۷۵). وقتی بابک خروج کرد خرم دینان از سایر نواحی به او پیوستند. مأمون، محمد بن حمید طائی را که پیروزیهای بسیار به دست آورده بود و شهرهای قزوین و مراغه و

بیشتر آذربایجان را گشوده بود به جنگ بابک فرستاد (تاریخ طبری، ج ۱۳، ص ۱۵۸۰۴ تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه (کمبریج)، ج ۴، ص ۱۶۸ فرهنگ جغرافیای آذربایجانشرقی، ص ۲۳۳ الکامل ابن اثیر، ج ۱۰، ص ۲۷۱). محمد بن حمید، تمام شهرهایی که در مسیر حرکتش بود تصفیه نموده به سوی بابک لشکر کشید. عده زیادی داوطلب به عنوان مجاهد از هر شهری به او پیوستند و تمام راهها را بر بابک بستند. از هر دره و تنگه میگذشت عده ای نگهبان و محافظ می گذاشت. تا آنکه به محل هشتاد سر رسید و در آنجا گرداگرد سپاه خود خندق کند و با سران سپاه مشورت کرد که آیا از کدام راه به شهر بابک حمله کند او به مشورت آنها عمل کرد و به آنها دستور داد هر جا به یکی از جبهه ها خللی وارد آید کمک رسانند. بابک بر بلندی یکی از کوه ها قرار گرفته بود و خوب مراقبت میکرد در پشت هر سنگی کمین گذاشته بود. چون یاران محمد بن حمید به بالای کوه رفتند کمین بابک از هر طرف بر سر آنها فرود آمدند و خود بابک راه شیب را گرفت و بر آنها تاخت سپاهیان محمد بن حمید گریخت بابکیان آنها را دنبال کردند و آنها میکشتند یا اسیر میگرفتند. محمد بن حمید در جای خود پایداری کرد ناگهان گروهی را دید که مقاومت میکنند خواست به آنها ملحق شود اما خرمیان او را دیدند چون لباس و سلاحی که داشت فهمیدند که سالار است به او حمله کردند اول با زوبین اسب او را زدند او از اسب افتاد به او هجوم برده و کشتند. محمد سرداری کریم بود وقتی کشته شد یکی از شعراء طائی خبر قتل او را به مأمون داد و مأمون سخت محزون شد (الكامل ابن اثیر، ج ۱۱، صص ۴۰ و ۴۱؛ سیاستنامه سیر الملوک، ص ۲۳۴ بابک خرم دین دلاور آذربایجان، ص ۵۸ و صص ۶۱ و ۶۲؛ تاریخ گزیده، ص ۳۱۵).

ص ۲۰۵

محمد بن حمید پس از اینکه شش جنگ که بین آنان روی داد کشته شد. بر تولد اشپولر میگوید بابک خرمی که مرکز آن در اطراف قلعه البد بود، پس از نشان دادن یک صحنه آزمایشی در سال ۱۹۲ هـ ق دستگاه خلافت را از سال ۲۰۱ هـ ق به بعد به خود مشغول داشت و از لحاظ فکری و عقیده ای ظاهراً با نهضتهای مذهبی خراسان ارتباط داشت. ابتدا در بغداد چنین تصور می رفت که برای سامان دادن به این غائله دخالت حکمران ارمنستان و آذربایجان کفایت خواهد کرد. بدین ترتیب با وجود اینکه فرمانروای بی باک و گستاخ تبریز و مرند. محمد بن البعيث به نوبه خود به نفع دستگاه خلافت مداخله میکرد باز جنگ بدون حصول نتیجه قطعی سال ها به طول انجامید. علاوه بر این نیروی شورشیان به خصوص وقتی به طور خارق العاده استحکام یافت که سردار خلیفه به نام محمد بن حمید طوسی در سال ۲۱۴ هـ ق کشته شد. از این بیشتر پایداری و نفوذ این نهضت بدان سبب شد که مردم آذربایجان در تحت فشار ستمکاری های حاکم آن دیار واقع شده و به موجب آن سخت عصبانی بودند و قبل از آنکه خلیفه فرمان عزل فضل حاکم گناهکار آنجا را بدهد، بسیاری

از ساکنان آن سرزمین به سپاه بابک پیوسته بودند (تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی ، ج ۱، صص ۱۰۲ و ۱۰۲). مأمون بار دیگر سردار ایرانی عبدالله طاهر والی خراسان را به جلوگیری بابک گسیل داشت و تمام ولایات ،ری همدان اصفهان و آذربایجان را به او بخشید. اما بابک به دژی پناه برد و لشکریانش پراکنده شدند. عبدالله بن طاهر نیز نتوانست کاری از پیش برد. نظام الملک مینویسد: در سال ۲۱۸ هـ ق خرم دینان اصفهان و پارس و آذربایجان و همه ولایات کوهستان ری) و (همدان خروج کردند و همه به یک شب وعده نهادند و به همه ولایت ها و شهرها ترتیب کاری داده بودند و در اصفهان مردی بر سر آنها بود، به نام علی مزدک بیست هزار مرد را سان دید و نماینده خلیفه را شکست داده به آذربایجان رهسپار گردید که به بابک بپیوندد به این طریق ۲۰ هزار نفر در شهر کوهستانی شهرستانه جمع شدند و بابک در آنجا به ایشان پیوست در این موقع سردار خلیفه با چهل هزار مرد به ایشان تاخت و به گفته نظام الملک صد هزار نفر از خرم دینان را کشت. جمعی از آنها به اصفهان بازگشتند ولی در آنجا تلفات بسیار دادند و مأمون همت زیادی را بر دفع بابک انجام داد (تاریخ اجتماعی ایران، ج ۲، صص ۱۸۶ و ۱۸۷ ؛ سیاستنامه سیرالملوک، ص ۲۳۵ ۲ - تاريخ الكامل ابن اثیر، ج ۱۱، ص ۴۲؛ تاریخ گردیزی (زین الاخبار)، ص ۱۸۰).

ص۲۰۶

عبدالله بن طاهر در دینور به جمع و تجهیز سپاه و سلاح مشغول بود که به جنگ بابک رود و در آن موقع برادرش طلحة بن طاهر که بعد از مرگ پدرش امیر خراسان بود درگذشت و عبدالله بن طاهر که از جانب مأمون امیر آنجا بود؛ علی بن طاهر را جانشین خود کرد تا کار بابک را یکسره کند ولی ناگاه خوارج در خراسان اهل یک قریه را قتل عام کردند. وقتی مأمون خبر آن واقعه را شنید به عبدالله بن طاهر فرمان داد به خراسان برود (تاریخ یعقوبی، ج ۲، صص ۲۸۳ و ۲۸۴ تاریخ مفصل ایران از تأسیس سلسله ماد تا عصر حاضر، ص ۱۴۲). قبل  عبدالله بن طاهر و محمد بن حميد مأمون سرداران بزرگی چون یحیی بن معاذ عیسی بن محمد بن ابی خالد فرمانده جنگجوی ایام امین سوادة بن عبد الحميد جحافي از بابک خرم دین شکست خورده بودند (تاریخ یعقوبی، ج ۲، صص ۴۸۵ و ۴۸۶). بعد از اینکه عبدالله بن طاهر به علت وجود ناآرامی در خراسان به آن سامان عزیمت کرد، مأمون برای حکومت آذربایجان علی بن هشام را مأمور ساخت. اما چون او تدبیری نداشت و از جنگ بی اطلاع بود پس مأمون خالد بن يزيد بن مزيد را به حکومت ارمنستان برگزید. پس خالد به جنگ آنان شتافت و در جزران با آنان نبرد کرد و شکستشان داد و مواشی آنها را گرفت پس پیشنهاد صلح داد و بر هزار اسب و یا بو و بیست هزار گوسفند با ایشان صلح کرد. اما مأمون هنگام درگذشت خود به معتصم ولیعهد و جانشین خود وصیت کرده بود که بعد از او کار بابک را تمام کند. وقتی معتصم به خلافت رسید، ابو سعید محمد بن یوسف را به اردبیل فرستاد و دستور داد قلعه های مابین زنجان و اردبیل را که بابک ویران کرده بود بسازد وقتی بابک بر آن آگاه شد برای جنگ با او بیرون شد. جنگی که میان آنها رخ داد از یاران بابک عده ای کشته و عده ای اسیر شدند و این نخستین هزیمت یاران بابک بود. دومین هزیمت بابک بوسیله محمد بن بعیث بود آنها با یکدیگر کاری نداشتند و به اردوگاه یکدیگر رفت و آمد میکردند و به این کار عادت کرده بودند ابی بعیث سران آنها را به مهمانی دعوت کرده عده ای از آنها را کشت.  ولی عده ای هم از کار آنها آگاه شده فرار کردند (تاریخ طبری، ج ۱۳، صص ۵۸۰۴ ۵۸۰۵ و ۵۸۰۶ تاریخ گردیزی (زین الاخبار)، ص ۱۸۱ : تاريخ الكامل ابن اثیر ج ۱۱، صص ۸۰ و ۸۱).

ص ۲۰۷

بالاخره در طی یک مقاومت طولانی که چهار بار سپاه خلیفه مغلوب شد. راههای بغداد به خراسان ناامن شد و حتی با امپراطور بیزانس برای دفع یک دشمن مشترک وارد مذاکره شده نگرانی بزرگی برای بغداد به وجود آمد. غلبه بر او نیز به علت پراکندگی اتباعش در غالب نقاط به جهت وجود گردنه ها و معابر صعب العبور، در کوههای آذربایجان و قفقاز دشوار بود. سرانجام بعد از بیست سال منازعات دایم معتصم خلیفه یک سردار ایرانی الاصل خویش حیدر بن کاوس که شاهزاده اشروسته در سرزمین هیاطله بود و مانند پدران خود در آن ولایت افشین خوانده می شد به دفع او گسیل کرد (تاریخ مردم ایران (۲) از پایان ساسانیان تا پایان آل بویه کشمکش با قدرتها، ص ۱۷۰ تاریخ گردیزی (زين الاخبار) صص ۱۸۰ و ۱۸۱ ؛ تاریخ اجتماعی ایران، ج ۲، ص ۱۳۸؛ تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، ج ۱. ص ۲۱۰۵ تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه (کمبریج)، ج ۲، صص ۶۸ و ۱۶۹ تاریخ ایران سرپرسی سایکس، ج  ۲

صص ۸ و ۱۹ دو قرن سکوت، ص ۲۴۰ و ۱۲۴۸ سیاستنامه ؛ سیر الملوک، ص ۲۳۵) وقتی افشین به برزند رسید قلعه های مابین برزند و اردبیل را مرمت کرد. معتصم به افشین دستور داده بود که هنگام شب یک دسته پشت اسب بمانند و بعضی در اردوگاه باشند وقتی این کار ادامه یافت سپاه خسته شد و گفتند: میان ما و دشمن چهار فرسنگ است و ما از وحشت مرده ایم ما را پیش ببر که با سودمان باشد یا به ضررمان گفت: «به خدا من میدانم که آنچه میگویید حق است ولی امیر مؤمنان مرا چنین دستور داده و از آن چاره ای ندارم (تاریخ طبری، ج ۱۳، صص ۵۸۰۵ و ۱۵۸۲۷ تاريخ الكامل ابن اثیر، ج ۱۱، ص ۹۷). افشین که حیله سازی یک دیپلومات حرفه ای را با استعداد نظامی یک سردار جنگدیده توام داشت در عین آنکه آشکارا با شدت و خشونت در مقابل بابک میجنگید پنهانی با وی بنای مکاتبه خصوصی گذاشت و با اظهار دوستی و با وعده های دلنواز هنگامی که بابک چنانکه طبری میگوید با امپراطور بیزانس مکاتبه میکرد و او را به لشکرکشی بر ضد خلیفه میخواند. افشین توانست بعد از سه سال جنگ در آذربایجان، قلعه بابک را با وعده های دروغ و پیامهای محبت آمیز خلع سلاح کند ( تاریخ مردم ایران (۲) از پایان ساسانیان تا پایان آل بویه کشمکش با قدرتها، ص ۷۰؛ تاریخ مفصل ایران از تأسیس سلسله ماد تا عصر حاضر، ص ۱۴۲ ؛ دو قرن سکوت، صص ۲۵۰ و ۲۵۱ ).

ص ۲۰۸

 مسعودی گوید معتصم سپاهی به سالاری افشین به دفع او فرستاد و جنگهای بسیار و پیاپی شد و بابک در قلمرو خود به مضیقه افتاد و یارانش پراکنده شدند. کسانش کشته شدند و به کوهستان معروف به بدین پناه برد که جزو سرزمین اران قلمرو بابک بود و هنوز هم بنای معروفی است و وقتی بابک کار خود را تباه دید گریخت و با برادر و فرزندان و خویشان و خواص یاران خویش به طور ناشناس در لباس مسافرت و اهل تجارت به یکی از نقاط ارمنستان در قلمرو سهل بن سنباط بطریق ارمنی بر سرائی فرود آمد و از چوپانی که نزدیک آنجا بود گوسفندی خریدند و درباره خرید توشه گفتگو کردند چوپان فوراً پیش سهل بن سنباط ارمنی رفت و قضیه را بدو خبر داد و گفت: حتماً او بابک است وقتی بابک از محل کوهستان خود فرار کرده بود افشین بیم داشت وی به یکی از کوهستانهای صعب العبور پناه ببرد یا در یکی از قلاع متحصن شود (مروج الذهب، ج ۲، ص ۴۶۸؛ زین الاخبار گردیزی، ص ۱۸۳ ؛ تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، ج ۱، صص ۱۰۶ و ۱۰۷ ؛ دو قرن سکوت، صص ۲۵۴ و ۲۵۵) یا به یکی از اقوام مقیم آن دیار بپیوندد و جماعت وی بسیار شود و باقیماندگان سپاهش به او بپیوندند و نیرویش تجدید شود بدین جهت راه ها را بست و با بطریقاتی که در قلعه ها و نواحی ارمنستان و آذربایجان و اران و بیلقان بودند مکاتبه کرد و وعده های خوب داد. وقتی سهل بن سنباط خبر چوپان را شنید فوراً با عده ای از یاران و پیروان خود که حضور داشتند حرکت کرد و به محلی که بابک آنجا بود رفت و فرود آمد و نزدیک او شد و بعنوان پادشاهی به او سلام کرد و گفت ای پادشاه به قصر خویش بیا که دوست تو آنجا مقیم است و محلی است که تو را از دشمن مصون دارد بابک با او رفت و در قلعه او فرود آمد و او بابک را به تخت خود نشانید و احترام کرد و برای او و همراهانش جای مناسب آماده کرد. آنگاه سفره آوردند و سهل با او برای غذا خوردن نشست بابک از روی جهالت و غفلت از وضع واقعی خویش به او گفت: کسی مثل تو با من به غذا می نشیند؟» سهل از سفره برخاست و گفت ای پادشاه خطا کردم و تو نسبت به بنده خویش تحمل بسیار کردی که مقام من چنان نبود که با شاهان بغذا نشینم آنگاه آهنگری بیاورد و گفت: «ای

ص ۲۰۹

پادشاه پای خود را دراز کن و بند آهنین بر پای او نهاد بابک گفت: «ای سهل خیانت میکنی؟» گفت: «ای نابکارزاده تو چوپان گوسفند و گاوی تو را به تدبیر ملک و سیاستمداری و تربیت سپاه چکار؟ و همه یاران او را ببند کرد و کس پیش افشین فرستاد و به او خبر داد که بابک پیش اوست (مروج الذهب، ج ۲، صص ۴۶۸ و ۴۶۹؛ تاریخ یعقوبی، صص ۴۸۳ و ۱۴۸۴ تاریخ ده هزار ساله ایران، ج ۲، ص ۲۴۰) طبری در مورد دستگیری بابک گوید وقتی بابک به قلعه پسر سنباط رفت او افشین را خبردار کرد و قرار گذاشت که او بابک را به شکار ببرد و فرستادگان افشین او را بگیرند.پسر سنباط بابک را ترغیب کرد که به شکار بروند صبحگاهان وقتی پسر سنباط و بابک بر اسب نشستند. ابوسعید و بوزباره به بالای دره رسیدند که بابک و پسر سنباط آنجا بودند. از دو سو بابک را محاصره کردند بابک جبه ای سپید و عمامه سپید و پاپوش کوتاه داشت. چون سپاهها را دید که وی را احاطه کرده بودند ایستاد و به ابوسعید و بوزباره نگریست به او گفتند فرود آی پس او پیاده شد. پسر سنباط در او نگاه میکرد به طرف پسر سنباط برگشت و به او دشنام داد و گفت: «مرا به چیزی اندک به یهودان فروختی اگر مال خواسته بودی و طلب کرده بودی تو را بیشتر از آن داده بودم که اینها می دهند (تاریخ طبری، ج ۱۳، صص ۵۸۵۱۵۸۴۹ و ۵۸۵۲ تاریخ اجتماعی ایران، ج ۲، ص ۱۸۸ : تاريخ الكامل، ج۱۱  صصین ۱۰۶، ۱۰۷ ۱۰۸ و ۱۰۹). مسعودی میگوید افشین چهار هزار سوار مسلح به سرداری بوماده نامی فرستاد که بابک و همراهان او را تحویل گرفتند. سهل بن سنباط نیز همراه بود افشین منزلت سهل را زیاد کرد و خلعت و نعمت داد و تاج بخشید و محافظان تشریفاتی معین کرد و خراج از او برداشت و پس فرستاد. و پرندگان سوی معتصم رها کرد و خبر پیروزی را برای او نوشت. وقتی خبر به او رسید مردم صدا به تکبیر برداشتند و شاد شدند و فتح نامه به ولایت ها نوشته که جنگ بابک سپاه خلیفه را نابود کرده بود افشین با بابک و با سپاه همراه خود در سال دویست و بیست و سوم به سامرا رسید معتصم و خاندان او و رجال دولت از افشین استقبال کردند و او در محل معروف به فاطول در پنج فرسخی سامره فرود آمد و فیل را که یکی از ملوک هند برای مأمون فرستاده بود برای او فرستادند. این فیل بسیار بزرگ بود و آن را با دیبای سرخ و سبز و اقسام حریر ملون آراسته بودند.

ص ۲۱۰

 و یک شتر بختی بزرگ نیز که به همین طریق تزیین شده بود همراه آن بود برای افشین پیراهنی از دیبای سرخ زربفت بردند که سینه آن با انواع یاقوت و جواهر تزیین شده بود با پیراهنی کمتر از آن با یک کلاه بزرگ بوقی چند ترک به رنگهای مختلف که جواهر و مروارید بسیار بر آن دوخته بودند. پیراهن خوب تر را به بابک و پیراهن دیگر را به برادرش پوشانیدند و کلاه را به سر او و کلاهی مانند آن بر سر برادرش نهادند فیل را برای سواری او و شتر را برای برادرش پیش آوردند و چون فیل را دید گفت: این حیوان بزرگ چیست؟ و پیراهن را پسندید و گفت: این مکرمتی است که پادشاهی بزرگ و والاقدر با اسیری زبون و ذلیل  میکند که تقدیر با او راست نیامده و بخت از او بگشته و به محنت افتاده است این مسرتی است که غمی بدنبال دارد. در طول راه از قاطول تا سامره از دو طرف صف اسب و مرد و سلاح و آهن و پرچم و علم پیوسته بود بابک روی فیل و برادرش از پی او بر شتر بود و فیل او را از میان دو صف عبور می داد. بابک به چپ و راست نگاه میکرد و مردان و سلاح ها را با دقت میدید و از آن خونها که ریخته بود اظهار تأسف و اندوه میکرد و به انبوه سپاهیانیکه می دید اعتنایی نداشت. مردم روزی به شکوه آن روز و زیوری چنان ندیده بودند. معتصم دستور داد او را برهنه کنند و دست راست و چپش را ببرند. او در سفره چرمین میان خون خویش می غلطید بعد معتصم گفت شمشیر را میان دو دنده اش زیر قلب فرو کنند تا بیشتر زجر بکشد. شمشیر دار چنین کرد آنگاه گفت تا زبان او را ببرند و اعضای بریده او را باپیکرش بیاویختند سر او را نیز به مدينة السلام فرستاد و روی پل نصب کردند و پس از آن به خراسان فرستادند و در همه شهرها و ولایتهای آنجا گردانیدند. برادرش عبدالله را نیز با شتر به مدینة السلام بردند و اسحاق بن ابراهیم، امیر آنجا با وی همان کرد که با برادرش در سامره کرده بودند. جثه بابک را بر چوبی بلند در اقصای سامره آویختند. افشین را تاجی از طلای جواهر نشان دادند و دو حمایل نیز از آن آویختند. معتصم اترجه دختر اشناس را به حسن بن افشین داد. در سال دویست و بیست و پنجم مازیار بن قارن که مأمون به او نیکویی کرده بود، در زمان معتصم نافرمانی کرد معتصم به او نامه نوشت و او را احضار کرد ولی او نپذیرفت. معتصم عبدالله بن طاهر را به جنگ او فرستاد عبدالله بن طاهر او را شکست داده و استیر  معتصم را بکشند.

 ص ۲۱۱

عبدالله طاهر خبر را فرستاده افشین نیز دستگیر گردید (مروج الذهب، ج ۲، صص ۴۶۹ ۴۷۰ ۴۷۱ و ۴۷۲، تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، ج ۱، ص ۱۱۰۷). میر سید ظهیرالدین بن سید نصیر الدین مرعشی گوید مازیار بعد از دستگیر شدن گفت: من آرزوی خربزه دارم وقتی خربزه زیادی خورد عبدالله بن طاهر گفت: من شفیع می شوم که پادشاه از تقصیر تو بگذرد مازیار هم گفت من عذر تو را میخواهم. عبدالله بن طاهر تعجب کرد و شراب زیاد به او خورانید و از او پرسید از چه کسی عذر مرا می خواهی مازیار سرپوش از سر خود برداشت و گفت من و افشین و بابک با یکدیگر عهد کرده ایم که دولت از عرب بگیریم و به خاندان کسری انتقال دهیم و افشین، معتصم را با فرزندانش به مهمانی خواهد برد و آنها را خواهد کشت عبدالله بن طاهر به معتصم نوشت او فرزندان خود متوکل و واثق را نبرد ولی خودش با پنجاه سوار رفت افشین که غلامان را پشت پرده ها پنهان کرده بود موقع داخل شدن معتصم یکی از غلامان عطسه کرد و معتصم دانست که آن حقیقت دارد فوراً در را باز کرد و ریش افشین را گرفت خلیفه دستور داد خانه افشین را آتش زدند و خودش را نیز دستگیر کردند (ترجمه الفرق بين الفرق در تاریخ مذاهب اسلام، ص ۱۱۹۲ تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ص ۶۵؛ تاریخ مردم ایران (۲)، از پایان ساسانیان تا پایان آل بویه کشمکش با قدرتها، ص ۷۰؛ تاریخ ایران سرپرسی سایکس، ج ۲، صص ۱۵ و ۱۶ ؛ دو قرن سکوت، صص ۲۵۵ و ۲۵۶ ؛ تاریخ ایران بعد از اسلام، ص ۴۶۰؛ تاریخ الکامل ابن اثیر، ج  ۱۱صص ۱۱۲، ۱۱۳ و ۱۵۷ یاستنامه سیرالملوک، صص ۲۳۶ و ۱۲۳۷ تاریخ طبری، ج ۱۳، صص ۵۸۵۴ تا ۵۸۵۶ ۲ - تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، صص ۶۵ و ۱۶۶ دو قرن سکوت، صص ۲۸۶، ۲۸۷ و ۲۸۸). پس از آنکه مازیار را میان مردم انگشت نما کردند پهلوی بابک به دار آویختند و آن قدر به او تازیانه زدند که مرد دار مازیار به طرف دار بابک کج شد و پیکرشان به هم نزدیک شد باطس بطریق عموریه را هم در همین جا آویخته بودند. دار وی نیز به سوی آنها خم شده بود. افشین نیز پس از آنکه مازیار بر ضد او شهادت داد در حبس مرد و مرده او را در دروازه عامه آویختند و بتهایی که میگفتند برای او فرستاده شده بود روی او انداختند و آتش افروختند و همه را سوزاندند (الكامل ابن اثیر، ج ۱۱، ص ۱۵۹ و ۱۶۰ تاریخ گزیده، ص ۳۱۸؛ مروج الذهب، ج ۲، صص ۴۷۴ و ۴۷۵؛ ترجمه الفرق بين الفرق در تاریخ مذاهب اسلام، ص ۱۹۳، تاریخ اجتماعی ایران ج ۲ ص ۱۳۸ : تاریخ ایران در قرون جیتال).

ص ۲۱۲

طبری می گوید وقتی افشین در زندان بود معتصم از میوه های نوبر به وسیله واثق پسر خود به افشین فرستاد وقتی واثق میخواست برگردد افشین گفت: «به سرورم بگو یک شخص معتمدی را پیش من بفرستد. او هم حمدون بن اسماعیل را فرستاد. افشین به او گفت: به امیر مؤمنان بگو با من نکویی کردی و اعتبارم دادی و بر کسان مسلطم کردی. آنگاه درباره من سخنی را پذیرفتی که به نزد تو محق نبود. چگونه می شود که من آن کنم که به تو رسیده و گفته اند که من نهانی به منکجور گفته ام، قیام کند و تو می پذیری ای امیر مؤمنان من فقط بنده ای از بندگان توام و پروده توام یکی از قاضیان که با افشین دشمنی داشت در میان جمع گفته بود که افشین ختنه نکرده است. افشین هم بخاطر اینکه در میان جمع رسوا نشود گفته او را تأیید کرده بود. وقتی حمدون آمد به او گفت من از اینکه قاضی میگفت برهنه شو و من هم برهنه شوم، مرگ را از آن خوشتر میداشتم ای حمدون اگر میخواهی که پیش تو برهنه شوم تا مرا ببینی، چنین میکنم. حمدون گفت به او گفتم تو به نزد من راست گویی نمی خواهم برهنه شوی. وقتی حمدون بازگشت و پیام افشین را به معتصم رسانید گفت: طعام را از او باز دارند فقط اندکی به او بدهند. هر روز یک نان به او میدادند تا اینکه مرد او را بیرون آوردند و بر در عامه بیاویختند. آنگاه او را با دارش بر در عامه افکندند که سوخته شد و خاکستر او را به دجله افکندند از اطاق او مجسمه انسانی یافتند که از چوب ساخته شده بود و به زیور و جواهر آراسته بودند. در گوشهایش دو سنگ سپید مشبک قرار داشت که رشته های طلا بر آن بود. از منزل او بتهایی یافتند و همچنین کتابهایی که از کتابهای مجوسان به نام زواوه و بسیاری از کتابهای دیگر که دین وی را آشکار میکرد و مطابق آن پرودگار خویش را می پرستید. مرگ افشین در سال دویست و بیست و ششم بود (تاریخ طبری ، ج ۱۴، صص ۵۹۴۶ ۵۹۴۷، ۵۹۴۸، ۵۹۴۹ و ۵۹۵۰). عده ای علت مرگ او را 

ص۲۱۳

در اثر مسمومیت از سوی خلیفه دانسته اند (تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، ج ۱، ص ۱۱۴ ؛ تاریخ مردم ایران (۲) از پایان ساسانیان تا پایان آل بویه، کشمکش با قدرتها، ص ۷۳ دو قرن سکوت، صص ۲۹۶ ۲۹۷ و ۲۹۸ : زبدة التواریخ حافظ ابر و نسخه خطی به نقل از دو قرن سکوت، صص ۲۹۷ و ۲۹۸؛ تاریخ ده هزار ساله ایران، ج ۲، ص ۲۴۵؛ تاریخنامه طبری، ج ۲، صص ۱۲۷۶ ). ابو منصور عبد القاهر بغدادی در مورد تداوم مذهب خرم دینان گوید: «پیروان بابک در حال حاضر، روستائیانی هستند که در کوه ها و روستاهای گرگان به سر می برند و به ظاهر مسلمان و در دل دشمن دینند (ترجمه الفرق بين الفرق در تاریخ مذهب اسلام، ص ۱۹۳ ).

ص۲۱۴

صص 214-184 

 

مخاطب

نوجوان ، جوان ، میانسال ، کارشناسان و صاحبنظران

قالب

کار گرافیکی ، سخنرانی ، کارگاه آموزشی ، کتاب داستان كوتاه ، کتاب داستان بلند و رمان ، کتاب معارفی