نمونه دیگری از بحث های حضرت امام رضا با دانشمندان بزرگ آن زمان
محمد بن عمر بن عبدالعزیز انصاری گفت: کسی که خودش از حسن بن محمد نوفلی شنیده بود برایم نقل کرد
هنگامی که حضرت امام رضا ه بر مأمون وارد شدند ، مأمون به فضل بن سهل دستور داد تا صاحبان رأی و نظر و آنهایی که حرفی برای گفتن دارند - مانند : جاثلیق (مسیحی) ، رأس الجالوت (يهودى)، رؤسای صابئین منکرین دین و خدا و پیامبر) هر بذ اکبر ؛ بزرگ زردشتی ها ، نسطاس رومی و دانشمندان آگاه به علم کلام - را گرد آورد تا گفتار حضرت امام رضا و کلام آنان را بشنود.
فضل بن سهل به دستور مأمون عمل کرد و آنان را جمع آوری نمود ، سپس او را از اجتماع آنان باخبر نمود، مأمون دستور داد تا همه آنان را به حضور او ببرند و چنین کردند.
مأمون در ضمن خوش آمدگوئی به آنها گفت: من شما را برای کار خیری جمع کرده و دوست دارم که با پسر عمویم این شخصی که از مدینه بر من وارد گشته مناظره و گفتگو کنید فردا بامدادان همه نزد من آئید و هیچ کدام از شما از این دستور سرپیچی نکند.
همگی گفتند: فرمانت را شنیده و اطاعت میکنیم فردا صبح زود خواهیم آمد.
حسن بن محمد نوفلی گوید: در حینی که ما نزد حضرت امام رضا مشغول گفتگو بودیم یاسر بر ما وارد شد. او عهده دار کارهای حضرت امام رضا بود.
عرض کرد: ای سرور من مأمون به شما سلام میرساند و می گوید: فدای شما برادرتان ؛ دانشمندان صاحب نظر و علمای علم کلام از تمام ملت ها نزد من گرد آمده اند ، اگر دوست دارید گفتار آنان را بشنوید نزد ما بیائید و اگر کراهت دارید و خوش ندارید خود را به زحمت نیندازید و اگر دوست داشته باشید ما نزد شما بیائیم این کار بر ما آسان است.
حضرت امام رضا له پیغام دادند :
به او سلام برسان و بگو آنچه اراده کرده ای دانستم و من فردا صبح انشاء الله به سوی تو خواهم آمد.
حسن بن محمد نوفلی گوید: هنگامی که یاسر رفت امام رو به ما کرد و فرمود:
ای نوفلی ؛ تو عراقی هستی و عراقیها دقت نظر دارند، چه فکر میکنی درباره این کار مأمون پسر عمویت که اهل شرک و علمای ادیان را گرد آورده است ؟
عرض کردم فدای شما شوم؛ میخواهد شما را بیازماید و دوست دارد از آنچه نزد شما است از علم و دانش آگاهی پیدا کند کار خود را بر اساس نامطمئنی بنا کرده و بد بنائی نهاده است.
امام فرمود: بنای او در این باب چیست ؟
عرض کردم دانشمندان علم کلام و اهل بدعت بر خلاف علماء هستند ؛ زیرا عالم مطلب درست را انکار نمیکند ولی علمای ادیان و متکلمین و اهل شرک همه اهل انکار و دروغ بافی هستند اگر بر آنان احتجاج کنی که خداوند تبارک و تعالی یکتا و یگانه است، خواهند گفت: یکتائی او را اثبات کن و اگر بگوئی که محمد رسول خدا است خواهند گفت: رسالتش را ثابت کن سپس شخص را کلافه میکنند و او دلیل خود را باطل میکند و با او مغالطه میکنند تا دست از حرف خود بردارد، از آنان پرهیز کن و مواظب باش فدایت شوم.
امام تبسمی کرد، سپس فرمود:
ای نوفلی؛ آیا میترسی که آنان دلیل مرا رد کنند ؟!
عرض کردم نه به خدا قسم؛ هرگز در مورد شما ترسی ندارم و امیدوارم که خداوند انشاء الله شما را بر آنان پیروز سازد.
امام فرمود:
ای نوفلی؛ آیا دوست داری بدانی که مأمون چه زمانی از کار خود پشیمان می گردد ؟ عرض کردم: آری.
فرمود : زمانی که احتجاج مرا با اهل تورات به توراتشان و با اهل انجیل به انجیل شان و با اهل زبور به زبورشان و با صابئین به کلام عبری و با زردشتی ها به فارسی و با رومیان به رومی و با صاحبان نظر و علمای ادیان هر یک به زبان و لغت خودشان بشنود و چون دلیل هر یک را باطل کردم و او را محکوم نمودم و او دست از گفتار خود برداشت و سخنان مرا پذیرفت مأمون خواهد فهمید موضعی که اتخاذ کرده شایسته او نیست و در این هنگام است که دچار پشیمانی میشود و هیچ حرکت و نیروئی جز به وسیله خداوند نیست .
چون صبح کردیم فضل بن سهل نزد ما آمد و به امام عرض کرد: فدای شما شوم؛ پسر عمویت منتظر شما است و همه دعوت شدگان اجتماع کرده اند، نظر شما در آمدن چیست؟
امام فرمود: تو پیش برو و من إنشاء الله خواهم آمد. سپس وضو گرفت وضوی نماز و شربت سویق شوربا که با آرد گندم و جو درست کنند) آشامید و مقداری به ما مرحمت کرد سپس از منزل بیرون آمد و ما به همراه آن حضرت بیرون آمدیم تا بر مأمون وارد گشتیم مجلس سرشار از جمعیت بود محمد بن جعفر (عموی آن حضرت به همراه گروهی از طالبیین و هاشمیین و فرماندهان لشکر حضور داشتند.
همینکه حضرت امام رضا الله وارد شدند مأمون بپا خاست ، محمد بن جعفر و تمام بنی هاشم به احترام آن حضرت برخاستند. امام و مأمون نشستند و آنان ایستاده بودند تا دستور داد بنشینند.
مأمون رو به حضرت امام رضا کرد و مدتی با آن حضرت گفتگو کرد سپس به جاثلیق رو کرد و گفت ای جاثلیق ؛ این پسر عموی من علی بن موسی است و او از فرزندان فاطمه دختر پیامبر ما و پسر علی بن ابی طالب است ، دوست دارم با او به گفتگو بپردازی ، بحث کنی ، دلیل آوری و انصاف را از دست ندهی
جائلیق گفت: ای امیر مؤمنان چگونه با کسی بحث کنم که بر من با کتابی احتجاج می کند که من منکر آن هستم و با گفتار پیامبری استدلال می کند که من به آن ایمان ندارم.
امام فرمود :
ای مسیحی اگر با انجیل خودت بر تو احتجاج کنم و دلیل آورم میپذیری و اعتراف میکنی ؟
جائلیق گفت : مگر میتوانم آنچه را که انجیل به آن گویا است رد کنم، آری بخدا قسم ؛ گرچه بر خلاف میل من باشد به آن اقرار خواهم کرد.
آنگاه امام بر او از انجیل خواند و ثابت کرد برای او که پیامبر ما در انجیل ذکر شده، سپس به او از عدد حواریون حضرت عیسی و احوال ایشان خبر داد و با دلایل فراوانی احتجاج کرد و او به آنها اقرار کرد، سپس کتاب شعیا و غیر آن را بر او قرائت کرد تا آنکه جاثلیق گفت: اکنون کسی غیر از من از تو سئوال کند، به حق مسیح سوگند؛ هرگز گمان نمیکردم در میان علمای مسلمان مانند شما شخصیتی باشد.
پس از آن حضرت امام رضا رو به رأس الجالوت کرد و با تورات و زبور و کتاب شعيا و حیقوق بر او استدلال نمود تا آنکه ساکت ماند و پاسخی برای گفتن نداشت.