مأمون
نام مأمون عبدالله و فرزند هارون الرشید است. او پس از امین هفتمین خلیفه سلسله
عباسی به شمار می رود (زندگی سیاسی هشتمین امام، ص ۹۷). مادرش کنیزی خراسانی است که مراجل» نام داشت (تاریخ طبری، ج ۱۲، ص ۵۳۹۱؛ زندگی سیاسی هشتمین امام، ص ۹۷؛ تجارب السلف، ص ۱۵۷ ؛ اغانی، ج ۱۵، ۶- زندگی سیاسی هشتمین امام، ص۹۷ ص ۸۰ به نقل از تاریخ عرب، ص ۴۳۳). او در روزهای پس از تولد مأمون از دنیا رفت. پس مأمون به صورت نوزادی یتیم و بی مادر پرورش یافت. مورخان نوشته اند که مادر وی زشت ترین و کثیف ترین کنیز در آشپزخانه رشید بود (زندگی سیاسی هشتمین امام، ص ۹۷). علت همبستر شدن هارون با مراجل این بود که زبیده همسر محبوب هارون بازی شطرنج می کرد و چون رشید بازی را باخت زبیده به او حکم کرد که باید با زشت ترین و کثیف ترین کنیز آشپزخانه ای همبستر شود.
ص۴۸
رشید که از این امر بسیار کراهت داشت حاضر شد مالیاتهای سراسر مصر و عراق را به زبیده ببخشد تا او را از اجرای این حکم منصرف سازد. ولی زبیده نپذیرفت رشید بناچار کنیزی به نام مراجل را یافت که واجد همه صفات تنفر آمیز بود با او همبستر شد و مأمون متولد گردید. ولادتش در سال ۱۷۰ هـ ق بود (حياة الحيوان دمیری، ج ۱، ص ۷۲ اعلام الناس في اخبار البرامكة و بني العباس، ص ۱۰۶ و ۱۰۷ ؛ عيون التواريخ به نقل از زندگی سیاسی هشتمین امام، صص ۹۷ و ۹۸)). مأمون در همان شبی که رشید در آن به خلافت رسید تولد یافت و به او مژده دادند و برای همین او را مأمون نامید و محمد بن هارون شش ماه پس از او تولد یافت (تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۴۱۱؛ الكامل ابن اثیر، ج ۱۰، ص ۱۵۳ مروج الذهب، ج ۲، ص ۳۳۹ ). در الکامل آمده است که ما در مأمون مراجل دختر استاذسیس سردار ایرانی بود که بر بنی عباس شورید و کشته شد (الكامل ابن اثیر، ج ۱۰، ص ۱۶۳). حمدالله مستوفی میگوید وقتی خبر قتل امین به زبیده رسید گفت: هارون می خواست با من نزدیکی کند ولی من منع کردم او از شدت شهوت به پیش کنیزک رفت و او به مأمون حامله شد و سبب هلاک فرزند من گشت (تاریخ گزیده، ص ۳۱۰). اصمعی گوید: شبی به حضور رشید بودم و او را بسیار ناراحت دیدم گاهی می نشست و گاهی میخوابید و گاهی هم میگریست. آنگاه شعری بدین مضمون خواند: کار بندگان خدا را به معتمدی واگذار کن که صاحب رأی باشد نه سست و نه لجوج و گفتار مردم خطاکار را که از فهم و درک دور هستند کنار بگذار وقتی این سخن را شنیدم فهمیدم که کار بسیار مهمی در پیش دارد آن موقع به مسرور خادم گفت: «یحیی را پیش من بیاور. طولی نکشید که او را آورد و رشید بدو گفت ای ابوالفضل پیامبر خدا صلى الله عليه و سلم بدون وصیت مرد و اسلام جوان و ایمان تازه بود و مردم عرب هم سخن بودند که خدا آنها را از پس بیم ایمن کرده و از پس ذلت عزت داده بود، اما طولی نکشید که عامه عرب از ابوبکر برگشتند. ابوبکر کار را به عمر سپرد و امت تسلیم او شد و به خلافتش رضا داد آنگاه عمر آن را به شوری نهاد و پس از وی فتنه ها بود تا کار خلافت به نا اهل رسید. من میخواهم که کار ولایتعهد را سامان دهم و به کسی سپارم که از روش و رفتار وی رضایت و به حسن سیاستش اعتماد دارم و مطمئنم که سست و ناتوان نیست و او عبدالله است.
ص ۴۹
اما بنی هاشم به محمد تمایل دارد و او دستخوش هوس و تابع دل خویش است. اسرافکار است و زنان و کنیزکان را در رأی خود شرکت میدهد عبدالله روش پسندیده و رأی اصیل دارد و در کارهای بزرگ مورد اعتماد است. (مروج الذهب، ج ۲، صص ۲۵۵ و ۱۲۵۶ تاریخ سیاسی اسلام، ج ۲، ص ۱۶۸). اگر به عبدالله متمایل شوم بنی هاشم را خشمگین میکنم و اگر کار را به محمد سپارم بیم دارم کار رعیت را آشفته کند در این باب نظری بده که نفع و برکت آن عام باشد، زیرا بحمد الله تو مردی مبارک رأی و باریک بین هستی گفت: «ای امیرمؤمنان هر خطائی را اصلاح و هر رأیی را تلافی میتوان کرد مگر کار ولایتعهد، که خطای آن قابل جبران نیست و برای گفتگو در باره آن مجلسی جز این باید رشید دانست که او طالب خلوت است و به من گفت که از آنجا دور شوم من نیز برخاستم و به گوشه ای نشستم که سخن او را بتوانم شنید همچنان رازگونی و گفتگو میکردند تا شب تمام شد و از هم جدا شدند و قرار شد ولایتعهدی را بعد از محمد به عبدالله دهد. پس از آن، ام جعفر زبیده پیش رشید رفت و گفت: «با محمد پسرت منصفانه رفتار نکردی که حکومت عراق را بدو دادی و از سپاه و سرداری بی نصیب کردی و همه را به عبدالله دادی» رشید به او گفت تشخیص کار و امور مردان به نو چه مربوط است؟ من قلمرو صلح را به پسر تو دادم و ناحیه جنگ را به عبدالله دادم صاحب جنگ بیشتر از کسی که در حال صلح است به مردان احتیاج دارد. با وجود این بیم دارم پسر تو با عبدالله بدی کند؛ اما عبدالله اگر با او بیعت کنند با پسر تو بدی نخواهد کرد (مروج الذهب، ج ۲، صص ۳۵۶ و ۳۵۷؛ زندگی سیاسی هشتمین امام، ص ۱۰۰ - تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۴۲۱؛ طبری، ج ۱۲، ص ۵۲۸۳) مأمون ۲۳ ساله بود که هارون وی را ولیعهد دوم کرد و ولایت خراسان و دیگر ولایات ایران را تا همدان به دو سپرد (تاریخ سیاسی اسلام، ج ۲ و ۳ ۱ ص ۷۸). رشید در سال ۱۸۳ هـ ق برای پسرش عبدالله مأمون به ولیعهدی پس از محمد از همه مردم، حتی بازاریها بیعت گرفت و میان بیعت برای مأمون و بیعت برای محمد هشت سال فاصله بود. رشید مأمون و محمد را نزد فقها و محدثان میفرستاد و از آنان فقه و حدیث فرا می گرفتند و علمای کلام و اهل استدلال را برای آن دو حاضر میکرد و محمدکندذهن و مأمون خوش حافظه بود (مروج الذهب، ج ۲، صص ۳۵۶ و ۳۵۷؛ زندگی سیاسی هشتمین امام، ص ۱۰۰ - تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۴۲۱؛ طبری، ج ۱۲، ص ۵۲۸۳).
ص ۵۰
ابن اثیر در مورد ولایتعهدی مأمون گوید در سال ۱۸۲ رشید برای ولایتعهدی مأمون بعد از امین بیعت گرفت و خراسان و نواحی آن تا همدان را به او سپرد و به او لقب مأمون
داد و جعفر بن یحیی برمکی را پیشکار او نمود (الكامل ابن اثیر، ج ۱۰، ص ۱۰۳؛ طبری، ج ۱۲، ص ۵۲۸۳ زین الاخبار تاریخ گردیزی)، صص ۱۶۳ ۱۶۴و تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۵۰۰ و بعد الفخرى، ص ۲۹۲، التنبیه مسعودی، ص ۳۴۵ به نقل از تاریخ عرب، ص ۴۰۳)) «مأمون» تحت سرپرستی محمد بن خالد بن برمک بود. سپس «رشید» «جعفر» را به سرپرستی او گماشت. «جعفر» به «رشید نظر داد که بعد از «محمد» پیمان ولایتعهدی با مأمون بسته شود. او این موضوع را همچنان دنبال نمود تا برای مأمون بیعت گرفت و او را با خود از «رقه» به «مدینة السلام» برد تا از بیعت به نفع او اطمینان یافت و از بنی هاشم و رجال و بزرگان آنجا در این باره سوگند گرفت و جریان را به مأموران و عمال تمام نقاط نوشت. آنگاه به «رقه» بازگشت (كتاب الوزراء والكتاب، ص ۲۷۰)کسانی گوید روزی پیش رشید رفتم چون سلام و دعا گفتم میخواستم برخیزم گفت: «بنشین پیش او ماندم تا همه از مجلس رفتند و فقط خواص او ماندند. به من گفت: ای علی نمی خواهی محمد و عبدالله را ببینی؟ گفتم ای امیر مؤمنان بسیار علاقمندم که آنها را ببینم و از نعمتی که خداوند به وجود آنها به امیر مؤمنان داده دلخوش شوم. گفت تا آنها را حاضر کردند طولی نکشید که آمدند آنها مانند دو ستاره آسمان از آرامش و وقار زینت یافته بودند. آنها قدم های کوتاه بر می داشتند تا به در مجلس ایستادند و پدر خویش را به عنوان خلافت سلام گفتند و به وضعی نیکو دعا کردند، رشید به آنها گفت نزدیک بیائید آنها نیز نزدیک شدند. محمد را طرف راست و عبدالله را طرف چپ خود نشانید آنگاه به من گفت آنها را بیازمایم و از آنها پرسش کنم، من نیز چنان کردم و از هر چه پرسیدم جوابی نیکو و شایسته دادند رشید خوشحال شد چندان که آثار خوشحالی در چهره او نمودار شد به من گفت ای علی رفتار و جواب دادن آنها چطور است؟ گفتم ای امیر مؤمنان آنها چنانکه شاعر گوید: «دو ماه جلال و دو شاخه خلافت را میبینم که نژاد والا و نسب شریف زینتشان داده است ای امیر مؤمنان اینان دوشاخند که درخت آن پاک و محل روییدنشان پاکیزه است و ریشه های آن در زمین استوار و آبخور آن خوشگوار است پدرشان بزرگواری است که فرمانش نافذ و علمش بسیار و حلمش بزرگ است.
ص ۵۱
روش او گرفته اند و از او روی روشنی دارند و از زبان او سخن میگویند و در سعادت او می چمند خدا امیر مؤمنان را از وجودشان بهره ور کند و امیر مؤمنان و ایشان را برای امت برقرار دارد (مروج الذهب، ج ۲، صص ۳۵۳ و ۳۵۲ مروج الذهب، ج ۲، ص ۳۵۵). هیچیک از اولاد خلیفگان و شاخه های این درخت برومند را زبان آورتر و خوش سخن تر و کار ادای محفوظات تواناتر از آنها ندیده بودم آنها را دعا گفتم، رشید نیز دعای مرا آمین گفت سپس آنها را در بغل گرفت و دست به دور آنها گشود و چون دستهایش را گشود دیدم که اشکش بر سینه فرو میریزد. آنگاه به آنها گفت: «بروید». و چون رفتند رو به من کرد و گفت گوئی میبینم که وقتی قضا آمده و تقدیر آسمان نازل شده و اجل من آمده میان آنها خلاف افتاده و کارشان به دشمنی کشیده و چنان بالا گرفته که خونها ریخته شود و کسان کشته شوند و پرده زنان بدرد و بسیاری از زندگان آرزوی مرگ ایشان کنند گفتم ای امیر مؤمنان آیا این قضیه را در زایچه ایشان دیده اند یا امیر مؤمنان درباره مولد ایشان حدیثی شنیده است؟ گفت: این حدیث محققی است که علما از اوصیا از انبیا آورده اند (مروج الذهب، ج ۲، صص ۳۵۴ و ۳۵۵). احمر نحوی گوید رشید مرا احضار کرد تا فرزندش امین را ادب بیاموزم وقتی پیش وی رفتم گفت: ای احمر امیر مؤمنان پاره جان و میوه دل خویش را به تو می سپارد دست خویش را بدو گشاده دار و اطاعت خویش را بر او واجب شمار و تسلط خویش را بر او حفظ کن قرائت قرآن و آثار گذشتگان و روایت اشعار و علم سنن به او بیاموز وقت مناسب، کلام و آغاز آن را به او بفهمان مگذار جز در موقع مناسب بخندد، وادارش کن وقتی بزرگان بنی هاشم پیش او میروند احترام ایشان بدارد و چون سران سپاه به مجلس او حاضر میشوند مقامشان را رعایت کند باید هر ساعتی را که می گذرد غنیمت شماری و فایده ای نصیب او کنی اما خسته اش نکنی که ذهنش بمیرد و با او مسامحه به افراط نکنی که بیکاری را خوش شمارد و بدان خو کند تا توانی او را به ملایمت به استقامت آری و اگر نپذیرفت از شدت و خشونت دریغ مدار.
ص ۵۲