عمران صابی که یکی از متکلمین بود از جا برخاست و عرض کرد: ای دانشمند ؛ اگر تو دعوت به پرسش ننموده بودی اقدام به سئوال کردن نمی نمودم من به شهر کوفه ، بصره ، شام و الجزیره سفر کرده ام ، متکلمین فراوانی دیده ام ، کسی را تاکنون نیافته ام که برای من اثبات کند وجود واحدی را که غیر از او کسی قائم به وحدانیت نباشد، آیا اجازه میدهی که از شما سئوال کنم ؟
حضرت امام رضا فرمود:
اگر در میان این جمعیت کسی به نام عمران صابی باشد تو همان هستی .
عرض کرد: من عمران صابی هستم.
امام الله فرمود :
سئوال کن ولی انصاف را رعایت کن و از گفتار زشت و فاسد و اندیشه های نادرست و بیراهه رفتن بپرهیز.
عمران عرض کرد به خدا قسم؛ ای سرور من؛ تنها میخواهم چیزی را برایم ثابت کنی که بتوانم به آن تمسک جویم و چنگ بزنم و از آن تجاوز نخواهم کرد.
امام فرمود : از آنچه در خاطر داری سئوال کن .
مردم از دحام کردند و نزدیک هم آمدند ، حضرت امام رضا بر او استدلال فرمود و به سئوالات او پاسخ گفت و گفتگو میان آن دو به طول انجامید تا آنکه وقت نماز فرارسید ، امام رو به مأمون کرد و فرمود : هنگام نماز است.
عمران عرض کرد سرور من ؛ اکنون که دلم نرم گردیده پاسخ مرا ناتمام نگذار
امام فرمود: نماز میخوانیم و باز میگردیم و از جا برخاست ، مأمون نیز برخاست .
حضرت در اندرونی نماز خواند و مردم به امامت جعفر بن محمد نماز را بپا داشتند .
پس از انجام فریضه امام به جایگاه خود بازگشت و عمران را فراخواند و فرمود: ای عمران ؛ سئوال کن
او سئوالات خود را پیرامون آفریدگار متعال و صفات او مطرح کرد و امام به همه آنها پاسخ داد تا آن که فرمود: آیا درست فهمیدی ای عمران ؟
عرض کرد: آری؛ فهمیدم ای سرور من و گواهی میدهم که خداوند آنگونه است که توصیف نمودی و او را یکتا دانستی و این که محمد بنده او است که به هدایت و دین حق مبعوث گشته، سپس رو به قبله به سجده افتاد و اسلام آورد.