بهشت گوارای وجودت
شنیده اید که بعضی چیزها از برخی آدمها برازنده است؟ فخر رازی که امام المشککین است و در همه چیز تردید میکند وقتی میرسد به تفسیر سوره مبارکه کوثر جمله ای میگوید که مخصوص خود اوست از مفهوم کوثر می پرسید؟ چه کوثری برتر از باقر و صادق و کاظم و رضا؟
و من از همین جا عنان سخن را به دست میگیرم و میگویم از مدینه تا طوس موسی بن سیار با کوثر جاری پیامبر و علی و فاطمه امام هشتم حضرت علی بن موسی الرضا هم سفر بود تا رسیدند به نزدیکی طوس دیوارهای شهر بشارت رسیدن به طوس را میداد. ناگهان صدای شیون و عزا سکوت سرد قافله را شکست و غبار غم بر دلها نشاند اهل ،قافله ،نگران چشمی دواندند و جنازه ای دیدند که بر سر دستها به منزل ابدی میشتافت؛ در آن راه خطیر و شگفت. امام که از دور این صحنه را مینگریست از اسب پیاده شد؛ بالای سر جنازه رفت و قدری نشست و با او انس گرفت؛ گویا عمری است با او رفیق و مأنوس است.
آنگاه که دریافت مرید و صحابی او از دیدن چنین امری شگفت زده بهشت گوارای وجودت شده است به آرامی و تأنی فرمود: ای موسی بن سیار، هر که جنازه برخی از دوستان ما را تشییع کند چنان از گناهان خود فاصله می گیرد که گویا
تازه از مادر متولد شده است.
این گذشت دنیا میگذرد تا انسان به آن آرامگاه ابدی برسد. مردم جنازه را تشییع کردند و به آیین و رسمی کهن آن را چند دقیقه ای کنار قبر وا نهادند. امام هشتم پیش آمد؛ مردم را کنار زد و نزد جنازه نشست. دست مبارک را بر سینه آن مرد نهاد و آهسته زمزمه کرد: «بهشت گوارای وجودت از این پس هیچ ترس و وحشتی نخواهی داشت. جا داشت از این سخن پرابتهاج آن مرده از جا بر جهد؛ کفن بدرد و عالم را صلا زند که
چه غم گر گنهکار و نامه سیاهم علی بن موسی الرضا داد راهم
امام رئوفی که عالم فدایش کرم کرد و داد از عنایت پناهم
اگر خوار بودم اگر پست بودم رضا داد قدرم رضا داد جاهم
گدایم گدایم گدایم گدایم گدای علی بن موسی الرضایم
با شگفتی پرسیدم مولای من جانم به فدایتان این مرد را میشناسید؟ شما که تاکنون بدین سرزمین سفر نکرده اید
دوست دارم شاه بیت این غزل را در این فراز از سخن امام بشنوید موسی بن سیار خبر نداری که اعمال شیعیان ما هر صبح و شام بر ما عرضه میشود. اگر قصوری کرده باشند برای آنان آمرزش میخواهیم و اگر درست عمل کرده باشند از خداوند برایشان آرزوی شکر و سپاس می کنیم.
دوستان رشته اتصال ما و امام همین است اگر شیعه جان میدهد برای امام خویش ریشه اش را باید در همین چیزها جست. بی جهت نیست که من هربار قدم به آستان آن شاه ولایت میگذارم سرگشته زمزمه میکنم
خواهد اگر خدای نبخشد گناه ما ما را چرا امام چنین مهربان دهد
آن پرچمی که بر سر بام مزار اوست راه بهشت را به محبان نشان دهد
بدین سخنان ترنم میکنم؛ چون او را میشناسم اشک میریزم و شعله میکشم چون آن مهربانی ها را میدانم(مناقب آل ابی طالب، ج ۴، ص ۳۴۱؛ نک: بحار الانوار، ج ۴۹، ص ۹۸)