کرامت و معجزه
کارهای خارق العاده ای که مقرون به دعوی نبوت باشد معجزه و بدون ادعای نبوت کرامت نامیده میشود بنابراین کرامت به کارهای خارق العاده ای اطلاق میشود که به وسیله بنده صالح خدا و بدون ادعا ظاهر می شود و دلیل و برهانی الهی است که با اذن خداوند متعال توسط حجت الهی بر عموم مردم یا بعضی از خواص ظاهر میشود و توسط آن مقام امامت اثبات شده و در دلها استقرار یافته و اندیشه ها و نقشه های مخالفين و منكرين تحت الشعاع قرار گرفته و حجت الهی بر مردم شناخته می شود. چنانکه خداوند متعال می فرماید:
لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنِهِ وَ يَحْيِي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ: (۱. انفال ٫ ۴۲)
تا آنها که هلاک و گمراه میشوند از روی اتمام حجت باشد و آنها که زنده و هدایت میشوند از روی دلیل روشن باشد.
از این رو امور خارق العاده ای که توسط ائمه (ع) انجام می شود گاهی به عنوان معجزه و گاهی به عنوان کرامت مطرح است و دلیلی قاطع برای حقانیت ائمه اطهار (ع) میباشد برخی گفته اند:
کارهای خارق العاده ائمه اطهار (ع) دو قسم است گاهی در مقام اثبات حقانیت خویش در برابر مخالفین بوده اند و گاهی در مقام تقویت ایمان در قلوب مؤمنین میتوان به اولی معجزه و به دومی کرامت اطلاق کرد در هر صورت ائمه اطهار (ع) چون حجت های الهی بر بندگان هستند برای
اثبات حقانیت خویش و همچنین تقویت قلوب مؤمنین و برای آرامش دلهای مشتاق از خود معجزه و کرامت نشان میدهند.
این نکته را نیز ناگفته نگذاریم که از منظر باورهای شیعی، اولیاء الهی و ائمه معصومین (ع) حیات و ممات ندارند و ما آنان را بعد از شهادت نیز قادر بر اعمال خارق العاده میدانیم به همین جهت برای حل معضلات مشکلات و عرض ارادت به محضر انور آن گرامیان متوسل شده و حاجات خود را طلب کرده و در صورت صلاح دید خداوند و آن بزرگواران به مقصود نائل می شویم.
امام سجاد (ع) فرمود:
خداوند ما را از نور ذات خویش خلق نموده و حاجات بندگان را به وسیله ما برآورده میکند ما با اذن الهی هر چه خواهیم انجام میدهیم و
خواسته و اراده ما با خواست و اراده الهی هم آهنگ است. (۱. مستدرک سفینه البحار ٫ ج ۴ ٫ ص ۲۵۱)
امام صادق (ع) نیز فرمود
وَ لا يَشَاءُ الْإِمَامُ شَيْئاً إِلَّا مَا شَاءَ الله (۲. همان ٫ ج ۶ ص ۹۹)
امام خواسته ای به غیر از خواسته خداوند متعال ندارد.
به همین جهت در زیارتنامه آن عزیزان که از امام صادق (ع) نقل شده و در کنار مرقد نورانیشان قرائت میکنیم و یا از فواصل دور برای ارائه
ادب آنرا میخوانیم آمده است که
أَشْهَدُ أَنَّكَ تَشْهَدُ مَقَامِي وَ تَسْمَعُ كَلامي وَ إِنَّكَ حَيُّ عِنْدَ رَبِّكَ تُرْزَقُ (۳. عده الداعي ٫ ص ۵۶)
ای روح بلند حجت الهی من شهادت میدهم که شما مرا میبینید و سخن مرا می شنوید و شما زنده اید و نزد الهی روزی میخورید
در این بخش ما به برخی از کرامات آن حضرت که در زمان خودش و یا در عصرهای بعدی به ظهور رسیده است می پردازیم و بر این باوریم که
مَوْلايَ إِرَادَةُ الرَّبِّ فِي مَقادير أُمُورِهِ تَهْبِطُ إِلَيْكُمْ وَ تَصْدُرُ مِنْ بُيُوتِكُم (۴. الكافي ٫ ج ۴ ٫ ص ۵۷۷)
ای مولای من اراده و مشیت پروردگار در تدبیر امور عالم به سوی شما می آید و از خانه های شما به دیگر جاها می رسد.
فراق یار
ريان بن صلت قمی از کارکنان دربار مامون و مورد توجه فضل بن سهل وزیر مامون بود او کارهای مهم فضل را انجام می داد اما شیعه بودن خویش را پنهان میکرد
روزی ریان بن صلت که در حقیقت از یاران وفادار امام هشتم علیه السلام بود از طرف فضل بن سهل ماموریت یافت تا از خراسان به سوی عراق مسافرت کند او دوست داشت قبل از اینکه قدم به سفر عراق بگذارد از امام رضا (ع) دیداری داشته باشد.
ریان در این زمینه میگوید
با خود اندیشیدم چون به محضر حضرت رسیدم از او بخواهم لباسی از لباسهای مبارک خویش را به من مرحمت فرماید تا بعد از مرگم آنرا به همراه کفن بر بدنم بپوشانند و همچنین از سکه هایی که بنام حضرت رضا (ع) ضرب شده است چند عدد بعنوان تبرک از حضرت بخواهم تا برای دخترانم هدیه کنم وقتی که به محضر آن بزرگوار شرفیاب شدم هنگام خداحافظی تصور فراق و جدایی آن حضرت آنچنان بر من اثر کرد که در نتیجه گریه و دوری از امام (ع) خواسته هایم را فراموش کردم زمانی که از اتاق خارج شدم صدای حضرت رضا (ع) را شنیدم که فرمود:
ریان برگرد! چون برگشتم به من گفت دوست داری یکی از جامه های خود را به تو بدهم تا هر گاه اجل تو فرا رسید کفن تو باشد و سکه هائی نیز به تو بدهم تا بعنوان تبرک آنها را به همراه خویش داشته باشی و به دخترانت هدیه کنی؟!
عرض کردم فدایت شوم قصد داشتم همینها را از شما مطالبه کنم لیکن اندیشه فراق شما خواسته هایم را از یاد برد، حضرت پشتی خویش را بلند کرد و جامه ای به من داد و از گوشه سجاده اش چند سکه به من عطا فرمود. (۱. شاگردان مکتب ائمه، ج ۲، ص ۱۸۸)
نیازمند
ابراهیم بن موسی قزاز میگوید هنگامی که حضرت رضا (ع) در خراسان بود روزی در مسجد به محضرش رفته و از حضرتش استمداد مالی کردم در آن حال آن بزرگوار برای استقبال از بعضی مهمانانش بیرون رفت تا اینکه در هنگام نماز حضرت تشریف آورد در آن موقع من و امام رضا (ع) تنها بودیم و نفر سومی با ما نبود به من فرمود:
اذان بگو! گفتم صبر کنید تا دوستان دیگر هم بیایند؛ فرمود: «خدا ترا بیامرزد نماز را از اول وقت تاخیر مینداز بدون اینکه علتی داشته باشد بر تو باد همیشه به اول وقت
پس من اذان گفتم و نماز خواندیم.
بعد از نماز گفتم ای فرزند رسولخدا همچنانکه قبلاً عرض کردم من محتاجم و شدیداً به پول نیاز دارم و سر شما شلوغ است من هم نمی توانم همیشه به خدمت شما رسیده و عرض حاجت کنم.
ابراهیم در ادامه می افزاید آن حضرت با تازیانه خویش زمین را کنده و بعد دست برد از آنجا شمشی طلا بیرون آورد و به من فرمود: بگیر این را خداوند به تو برکت دهد و از آن استفاده کن و آنچه را که دیدی پنهان کن او میگوید خداوند از آن قطعه طلا به من برکت زیادی داد تا آنجائی که غنی ترین مردم گردیدم. (۲. الخرائج و الجرائح، ج ۱، ص ۳۳۷)
ضامن آهو
حضرت رضا(ع) هنگامی که در نیشابور در محله ای به نام «فوزا» نزول اجلال فرموده بود به دستور حضرت در آن منطقه حمامی تاسیس نمودند و در کنار آن چشمه ای هم لایروبی کرده و آماده بهره برداری کردند همچنین با راهنمائی امام (ع) در همان جا حوضی ساختند که از آن حوض برای امور بهداشتی و وضو برای نماز استفاده میشد حضرت خودش آنجا را افتتاح کرده و در همان مصلی نماز خواند و مردم هم از آن جناب پیروی نمودند.
در این هنگام که مردم به تبعیت از آن حضرت در کنار حوض جمع شده بودند آهویی از راه دور به حضور امام هشتم(ع) رسیده و به آن حضرت پناهنده شد.
گویا آن آهو در دست صیادی گرفتار شده بود و با عنایت آن بزرگوار آزاد گردید.
و از همین جاست که به آن امام همام ضامن آهو میگویند.
ابن حماد شاعر به همین پناهندگی آهو اشاره کرده و در شعر خود می گوید:
الذي لا ذَبِهِ الظَّبَةُ وَ الْقُوْمُ جُلُوسٌ مَنْ أَبُوهُ الْمُرْتَضَى يَزْكُو وَ يَعْلُو وَ يَرُوسُ
یعنی امامی که در حضورش مردم نشسته بودند، آهویی به او پناهنده شد همان امامی که پدرش علی مرتضی (ع) است که پاک روش و بلند مقام و با وقار است. (۱. مناقب آل ابی طالب، ج ۴، ص ۳۴۸)
نماز باران
مدتی در منطقه خراسان باران نیامد و خشکسالی پدیدار گشت عده ای که از حاشیه نشینان مجلس مأمون بودند از این قضیه سوء استفاده کرده و شایع نمودند که باران به خاطر این است که مامون علی بن موسی (ع) را ولا يتعهد خویش گردانیده است. چون این خبر به گوش مامون رسید در روز جمعه از حضرت رضا (ع) تقاضا کرد برای نزول باران دعا کند حضرت فرمود
روز دوشنبه برای استسقاء بیرون خواهم آمد زیرا جدم رسول خدا (ص) را به همراه امیر مؤمنان علی (ع) در عالم رؤیا زیارت کردم و پیامبر به من فرمود: پسرم تا روز دوشنبه صبر کن، سپس در آن روز از درگاه خدا طلب باران کن خداوند باران میفرستد و مردم به عظمت مقام تو در پیشگاه خدا پی می برند.
هنگامی که روز دوشنبه فرا رسید مردم از خانه ها بیرون آمدند، امام رضا (ع) بر بالای منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی گفت: «خدایا! تو حق ما خاندان رسالت را بزرگ نمودی مردم طبق فرمان تو به ما متوسل شده اند و امید به فضل و رحمت و احسان تو دارند باران فراوان و سودمند و بی ضرر خویش را بر آنان بفرست و این باران را پس از بازگشت مردم به خانه های خود نازل فرما.»
یکی از حاضرین در آنجا میگوید سوگند به خدا همان لحظه، حرکت ابرها در هوا شروع شد و رعد و برق پدید آمد ، مردم به جنب و جوش افتادند که تا باران نیامده به خانه های خود برگردند حضرت علی بن موسی الرضا (ع) به آنان فرمود: آرام باشید این ابر برای این منطقه نیست بلکه برای فلان ناحیه می رود آن ابر رفت و ابر دیگر به همراه رعد و برق آمد، مردم خواستند حرکت کنند امام فرمود این ابر نیز به فلان قسمت خواهد رفت در حدود ده ابر به همین ترتیب آمد و از فضای آنجا عبور نمود و هر بار امام فرمود: این ابر برای شما نیست.
یازدهمین ابر از راه رسید امام رضا (ع) فرمود: این ابر را خداوند برای شما فرستاده است در برابر فضل و کرم خداوند، شکر کرده و به سوی منازل خویش برگردید و تا شما به خانه نرسیده اید باران نخواهد بارید آنگاه امام (ع) از فراز منبر پائین آمده و مردم نیز به خانه هایشان رفتند، در همین هنگام بود که باران شدیدی نازل شده و تمام حوضها، گودالها و نهرها را پر کرد و مردم با خوشحالی تمام میگفتند: «کرامتها و الطاف الهی بر فرزند رسول گرامی اسلام (ع) مبارک باد
بعد از نزول باران و لطف الهی امام رضا (ع) نزد جمعیت آمده و آنان را موعظه کرده و به شکرگزاری به درگاه پروردگار منان دعوت نمود. (۱. عيون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۱۶۵)
سکه های زندگی ساز
هنگامی که دعبل خزائی در مرو به محضر امام هشتم(ع) مشرف شده و قصیده معروف (۲. ابیاتی از این قصیده در فصل دوم گذشت.) خود را در محضر آن حضرت خواند، حضرت رضا (ع) صد دینار رضوی از سکه های خویش به همراه یکی از. لباسهایش را به دعبل هدیه داد و فرمود این کیسه دینار را نگهدار که طولی نمیکشد به آن نیازمند خواهی شد دعبل به وطن بازگشت با کمال تعجب دید که دزد آمده و تمام لوازم منزل او را به سرقت برده است. در آن موقع سکه های اهدائی امام (ع) را به شیعیان فروخته و مایحتاج خویش را تامین نمود و در آنجا بود که سخن امام بیادش آمد که فرموده بود به زودی به این سکه ها محتاج خواهی شد.
همچنین در آن هنگام کنیزی شایسته داشت به درد چشم شدیدی مبتلا گردید، پزشکان حاذق را در بالین وی حاضر نمود ولی نتیجه ای نگرفت دعبل از این بابت شدیداً اندوهگین شد. در همین فکرها بود که ناگهان یادش آمد که قطعه ای از لباس اهدائی امام رضا (ع) را به همراه آورده بود
سریعاً آنرا حاضر کرده و در اول شب چشمهای کنیزک را با آن بست. چون صبح شد هر دو چشم آن دختر در اثر کرامت و برکت حضرت رضا (ع) به بهترین حالات سلامتی خویش را بازیافته و از اول هم نورانی و قوی تر شده بود. (۱. اثبات الهداة، ج ۶، ص ۱۰۰)
حضور بر بالین یار
روزی حضرت رضا (ع) در مرو در مجلس مامون نشسته و مشغول گفتگو بودند در آن میان اهل مجلس ناگاه دیدند که حضرت یک لحظه متوجه جایی شده و فرمود: «لبیک!.... لبیک!...» و آنگاه از نظرها ناپدید گردید مامون بسیار مضطرب و هراسان شد اما پس از اندک زمانی دید که حضرت در جای خود نشسته است گفت ای پسر پیامبر شما کجا رفتید و چه کسی شما را صدا زد و چگونه لحظاتی ناپدید شدید؟
فرمود: «هنگامی که در راه خراسان به بصره می آمدم یکی از دوستانم از من درخواست نمود که به هنگامه احتضار اگر مرا صدا کند در بالینش حاضر شوم و او اینک در بستر بود و فرشته مرگ میخواست که او را قبض روح کند در آن لحظه مرا طلبید و من پاسخ او را گفتم و ظرف چند لحظه به یاری خداوند متعال به بصره رفتم و سفارش او را به فرشته مرگ نمودم خدای متعال مرگ او را به تاخیر افکنده و سی سال به عمر او افزود.»
مامون بی درنگ دستور داد تا فرماندار بصره در آنجا دقیقاً تحقیق کند و ببیند حضرت رضا (ع) در آن روزی که خود فرموده بود در بصره دیده شده و چنین فردی در آن شهر هست که فرموده بود دوست من است و آیا او بیمار بوده و نجات یافته است؟!
پس از رسیدن نامه مامون فرماندار بصره مردم را در مسجد جامع فرا خواند و نامه خلیفه را خواند در همان جلسه گروهی گواهی دادند که آری حضرت رضا (ع) را در آن روز معین برخی در کوچه و خیابان و گروهی در منزل همان فردی که دوست حضرت بود او را دیده اند. فرماندار حتی شخص بیمار را که از مرگ نجات یافته بود پیدا کرده و با او صحبت نمود و او نیز گفت: «آری! حضرت رضا(ع) مرا شفا بخشید.» و آنگاه فرماندار گزارش جامعی در صحت آن واقعه به مرکز حکومت فرستاد و معلوم شد که امام هشتم(ع) در آن روز با طی الارض به بصره آمده و برگشته است. (۱. كرامات صالحین، ص ۱۸۸)
عنایت به مردم قم
وقتی که حضرت رضا (ع) به فرمان مأمون ناگزیر شد که از مدینه به سوی خراسان حرکت کند آن حضرت از راه بصره به بغداد آمد و از آنجا به سوی قم روانه شد اهالی قم با استقبال عظیمی آن حضرت را وارد شهر مقدس قم کردند بسیاری آن حضرت را به میهمانی خود دعوت نمودند تا اینکه حضرت فرمود ناقه من در هر جا توقف کرد همانجا میروم ناقه در خانه مرد صالحی توقف کرد که شب در خواب دیده بود امام هشتم (ع) مهمان او شده است.
امام در همان جا پیاده شد و مهمان آن مرد گردید، و اکنون آن خانه به صورت مدرسه علمیه بنام مدرسه رضویه در خیابان آذر قم معروف است.
این ماجرا در سال ۲۰۰ هجری واقع شد یعنی یک سال قبل از ورود حضرت معصومه (س) به قم زیرا حضرت معصومه در سال ۲۰۱ هـ ق وارد قم گردید. (۲. سفينه البحار، ج ۲ ص ۴۴۷ علاوه بر این مرحوم سید عبدالکريم بن طاوس صاحب فرحة الغری، شرحی در مورد ورود آن حضرت به قم نقل کرده است اما شیخ صدوق مسیر دیگری را برای حرکت کاروان امام رضا (ع) ذکر میکند)
با آل علی هر که در افتاد برافتاد
بس تجربه کردیم در این دیر مکافات با آل علی هر که در افتاد برافتاد
ابو حبيب هرثمه بن اعین از کارگزاران حکومت مأمون و از علاقه مندان به حضرت رضا(ع) بود. (۱. معجم رجال الحديث، ج ۲۰، ص ۲۸۰)
او می گوید: «در دربار مأمون شایع بود که حضرت رضا (ع) از دنیا رفته است اما از آن جایی که این خبر را صحیح نمیدانستم برای صحت و سقم آن به دربار رفتم در میان خادمان مأمون غلامی بنام صبیح دیلمی وجود داشت که مورد وثوق و اطمینان مأمون بود. وی هنگامی که مرا دید گفت ای هرثمه تو میدانی که من از غلامان مورد اطمینان و اهل سر مأمون هستم.
گفتم: «آری»، صبیح دیلمی گفت داستان عجیبی دارم پاسی از شب گذشته بود که مأمون مرا به همراه سی نفر از غلامان مخصوص و محرم اسرار خود فرا خواند. هنگامی که به حضورش رفتیم از بس شمع و چراغ در اطراف او روشن بود شب مانند روز می نمود. در برابر مامون تعدادی شمشیر آماده مسموم و تیز و براق دیده میشد. تک تک ما را صدا کرده و از ما عهد و پیمان گرفت و گفت این عهد بر شما لازم است نباید هیچگونه تخلفی کرده و یا دست از پا خطا کنید و هر آنچه که فرمان میدهم باید انجام دهید ما هم سوگند وفاداری یاد کردیم و همگی گفتیم
اطاعت امیر مؤمنان، مأمون بر ما واجب است آنگاه دستور داد به هر یک از ما شمشیری زهر آلود دادند و گفت: همین ساعت به منزل علی بن موسى الرضا میروید و دور او را میگیرید و با شمشیر او را قطعه قطعه می نمایید و خون و مو و گوشت و استخوانش را مخلوط میکنید و این دستور را پنهان کنید و به هیچ کس نگویید در مقابل این خدمت به هر یک از شما ده کیسه پول و ده ملک مرغوب و حاصلخیز جایزه خواهم داد و تا زنده اید در پیش من مقرب خواهید بود.
ما طبق دستور به طور ناگهانی به منزل حضرت رضا (ع) رفتیم، آن حضرت را در رختخواب . دیدیم دورش را گرفتیم، به او حمله کرده و بدنش را قطعه قطعه نمودیم و خون شمشیرهایمان را با رختخواب آن جناب پاک نمودیم و سپس به منزل مأمون بازگشتیم و خبر کشتن امام را به او دادیم و سوگندهای زیادی خوردیم که مطابق دستور عمل شد. مأمون از ما تشکر کرد و به ما اجازه مرخصی داد چون صبح نزد مأمون رفتیم دیدیم لباس سیاه در بر نموده و با سروپای برهنه قصد دارد به عنوان عزاداری در رحلت امام از منزل بیرون آید من در جلو با او همراه شدم وقتی که نزدیک حجره امام رسیدیم صدای آن حضرت به گوش ما . رسید، مأمون لرزان شد و به من گفت زود وارد حجره شو و خبری برایم بیاور!»
وارد حجره شدم دیدم آن حضرت در کمال سلامتی مشغول عبادت است به من رو کرد و فرمود
ای صبيح! (يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَ يَأْبَيَ اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَو كَرِهَ الْكَافِرُونَ: (۱. توبه ۳۲)
آنها میخواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند ولی خدا جز این نمیخواهد که نورش را کامل کند هر چند کافران نپسندند.
سپس فرمود: «سوگند به خدا نیرنگ آنها (دشمنان) به ما ضرر نمی رساند تا وقتی که اجل فرا رسد
صبیح گوید برگشتم و سلامتی امام را به مأمون اطلاع دادم مأمون با کمال شرمندگی به خانه اش بازگشت.
هر ثمه گوید خداوند را بسیار شکر کردم و به حضور امام رسیدم فرمود: «این مطلب را به هیچ کس نگو مگر به کسی که قلبش سرشار از ایمان و ولایت ماست
گفتم بلی ای مولای من آنگاه امام (ع) فرمود: ای هرثمه به خدا سوگند، نقشه های آنان به ما هیچ آسیبی نمی رساند، تا اینکه هنگام اجل و مرگ ما فرا رسد. (۱. عيون اخبار الرضا (ع)، ج ۲، ص ۱۲۱۵ - بحار الانوار، ج ۴۹، ص ۱۸۵ دلائل الامامه طبری، ص ۳۶۰)
ص174