زهد و ساده زیستی امام
روشن است آن که با خدا چنین پیوندی جانمایه دارد دیگر دل در پی جز او نمی گذارد و جز اویی به دیده وی نیاید تا دلش از آن یاد کند آن که خدا را یافته و سرای لقای او را میشناسد سرای ناپایدار کنونی را جز باتلاقی نمی داند که هر چه به درونش نزدیکتر شوی رهایی از آن دشوارتر و مرگ و نیستی حتمی تر شود.
چنین است که امام دنیا را سرایی آکنده از شر و بدی می شمرد و از شر آن به خداوند پناه می برد و راه رهایی را زهد و پارسایی میبیند و می فرماید
به وسیله زهد و بی رغبتی به دنیا نجات از شر دنیا را می جوییم (۴۵)
محمد بن عباد می گوید
رضا علیه السلام در تابستان بر حصیر و در زمستان بر پلاس می نشست و جامه های خشن بر تن می کرد و تنها هنگامی که در جمع مردمان حضور می یافت جامه رسمی مردمان می پوشید .
یک بار سفیان ثوری او را دید که جامه ای از خز بر تن کرده است. او را گفت:
ای پسر پیغمبر! چه خوب بود لباس پایینتر از این می پوشیدی ! فرمود:
دستت را پیش آر پس دست او را به گریبان خود برد و او دید که در زیر جامه بوریایی بیش نیست. آنگاه فرمود:
ای سفیان آن جامه خز برای خلق و این لباس ژنده برای حضرت حق است (۴۶)
اباصلت هروی نیز درباره آن حضرت گوید:
او غذایی ساده و خوراکی اندک داشت (۴۷).
امام حتی زمانی که رسماً ولیعهد خلافت بود از همان زهد و پارسایی و ساده زیستی جدایی نداشت.
شکایتی که یکی از کنیزان خانه از وضع رفاهی و معیشتی دارد گواه این حقیقت است.
آن کنیز که زمانی در خانه مأمون اندکی در خانه امام رضا عليه السلام و پس از آن در خانه عبد الله بن عباس بوده است این سه دوره را چنین ترسیم میکند
ما در سرای او مأمون) در بهشتی از خوردنی و آشامیدنی و عطر و دینار بسیار بودیم پس از چندی مأمون مرا به رضا علیه السلام بخشید و چون به خانه او رفتم همه آن رفاه و خوشی را که داشتم از دست دادم. در آن جا سرپرستی بر ما نظارت داشت که ما را شب بیدار میکرد و به نماز وامی داشت و این از هر چیز برای ما سخت تر بود و من آرزو میکردم از خانه او به جایی دیگر روم تا آن که مرا به عبدالله بن عباس بخشید و چون به سرای او رفتم چنان بود که گویا به بهشت در آمده ام (۴۸).