مرگ مأمون
در روز هفدهم (۱. تتمه المنتهى، ص ۲۹۷؛ فيض العلام، ص ۲۹۷ مستدرک سفینه البحار ج ۵، ص ۲۲۴.) سنه ی ۲۱۸ یا به قولی سیزدهم، عبدالله بن هارون ملقب به مأمون وفات کرد و در طوس به خاک رفت و برادرش معتصم به جای او نشست و سبب فوت او آن شد که در سال آخر عمر خود به جنگ اهل روم رفت و فتوحات بسیار نمود و در عین بدیدون» که به رومی «رقه» می گفتند و موضعی بود در نهایت خوبی و لطافت و زمینش در کمال خرمی و سبزی و آب بسیار سرد و صاف داشت قصد اقامه نمود و از برای او کنیسه ای بر روی آن نهر بنا کردند.
روزی مأمون نگاه در آب میکرد یک ماهی دید به قریب به یک ذراع مانند سبیکه ی نقره ملازمان را امر کرد که آن ماهی را بگیرند. مردی در میان آب جست و آن ماهی را بگرفت چون بیرون آورد، ماهی قوت کرده خود را در آب افکند و مقداری آب بر سینه و نحر و ترقوه ی مأمون پاشید. مأمون را در همان وقت لرزه و رعده گرفت. آن مرد فراش، ثانیاً در آب رفته آن ماهی را گرفت و در نزد مأمون نهاد مأمون امر کرد که او را طبخ کنند
لكن لرزه او را سخت گرفت چنانچه هر چه لحاف و جامه بر روی او افکندند او فریاد میکشید که «اَلبَردُ البَرد در اطراف او آتشها افروختند و جامه های زمستانی هر چه برای او آوردند باز مثل برگ می لرزید و از سرما فریاد میکشید تا گاهی که حالت مرگ بر او ظاهر شد.
معتصم برادر مأمون بختیشوع و ابن ماسویه طبیب را حاضر کرد تا معالجه ی مأمون کنند . چون نبض او را گرفتند گفتند: ما برای مرض او شفایی ندانیم و از بشره و تن مأمون عرقی ظاهر میشد که مانند روغن زیت و لعاب افعی مینمود پس مأمون به هوش آمد و گفت : مرا به یک جایی برید که یک دفعه نگاهی به حشم خدم رعیت و لشکر خویش نمایم پس او را به موضع بلندی بردند و نگاهی بر جنود خویش و خیام ایشان نمود و کثرت ایشان را ملاحظه کرد آنگاه گفت: «يَا مَنْ لَا يَزُولُ مُلْكُهُ ارْحَمْ عَلَى مَنْ زَالَ مُلْكُهُ.» چنانچه پدرش در وقت مرگ خویش گفت مَا أَغْنَى عَنِّي مَالِيهُ * هَلَكَ عَنِّي سُلْطَانِيه) (۱. سوره الحاقه، آیات ۲۸ و ۲۹) ؛ چون مأمون را به خوابگاهش برگردانیدند وفات کرد و رهین اعمال خود گردید. (۲. تتمه المنتهى، ص ۲۹۷؛ فیض العلام، ص ۳۴۷-۳۴۶)
مأمون لعنت الله علیه در سن ۴۸ سالگی به درک واصل شد و به اجدادش پیوست مدت خلافت او ۲۱ سال بود. (۳. تتمه المنتهى، ص ۲۹۷ فيض العلام، ص ۳۱۲ قلائد النحور، جلد ماه رجب، ص ۶۹ و ۱۸۰ نفائح العلام، ص ۴۰۹ مروج الذهب، ج ۳، ص ۴۵۶)
ص86