فصل ۲
مکتب معرفت
سنت و سیره امام
نماز دشمن شکن
مأمون خلیفه با هوش و با تدبیر عباسی پس از آنکه برادرش محمد امین را شکست داد و از بین برد تمام منطقه وسیع خلافت آن روزگار تحت قدرت و نفوذش قرار گرفت. او در مرو جزو خراسان آن روز بود به سر میبرد که نامه ای به امام رضا در مدینه نوشت و آن حضرت را به خراسان احضار کرد حضرت رضا عذرهایی آورد و به دلایلی از رفتن به خراسان خودداری کرد ولی مأمون دست بردار نبود. نامه های زیادی پشت سر هم نوشت تا جایی که بر امام روشن شد خلیفه دست بردار نیست. امام رضا از مدینه حرکت کرد و به خراسان آمد. مأمون پیشنهاد کرد که بیا و امر خلافت را به عهده بگیر امام رضا که از نیت و باطن مأمون و سیاست مزورانه او با خبر بود و میدانست که این موضوع صددرصد جنبه سیاسی دارد به هیچ وجه زیر بار این پیشنهاد نرفت.
مأمون که دید این پیشنهاد پذیرفته نمی شود، موضوع ولایت عهدی را با اصرار و پافشاری بسیار پیشنهاد کرد این پیشنهاد را امام با این شرط قبول کرد که فقط جنبه تشریفاتی داشته باشد و امام مسئولیت هیچ کاری را به عهده نگیرد و در هیچ کاری دخالت نکند. مأمون هم پذیرفت.
مأمون از مردم بر این امر بیعت گرفت به شهرها بخشنامه کرد و دستور داد به نام امام سکه زدند و در منابر به نام امام خطبه خواندند.
روز عید (قربان) مأمون شخصی را نزد امام فرستاد و خواهش کرد در این روز عید شما بروید و نماز عید را با مردم بخوانید تا در این کار برای مردم اطمینان بیشتری پیدا شود.
امام پیغام داد: عهد و پیمان ما بر این بود که در هیچ کار رسمی دخالت نکنم؛ بنابراین مرا از این کار معاف کن
مأمون جواب فرستاد مصلحت در این است که شما بروید تا موضوع ولایت عهدی کاملاً برقرار و ثابت شود.
و آن قدر اصرار و تأکید کرد که سرانجام امام فرمود: «مرا معاف کنی بهتر است. اگر حتماً باید بروم من این فریضه (نماز) را همان طور ادا خواهم کرد که رسول خدا و علی بن ابی طالب ادا می کردند.
مأمون گفت: «اختیار» با خود شماست؛ هر طور میخواهی عمل کن.
صبح روز عید سران سپاه و طبقات اعیان و اشراف و سایر مردم طبق معمول و عادتی که در زمان خلفا پیدا کرده بودند لباسهای فاخر پوشیدند و خود را آراستند و با اسبهای زین و یراق کرده پشت در خانه امام برای شرکت در نماز عید حاضر شدند.
سایر طبقات مردم نیز در کوچه ها و معابر خود را آماده کردند و منتظر موکب با شکوه مقام ولایت عهد بودند تا در رکابش حرکت کرده و به مصلا بروند. حتی عده زیادی مرد و زن به پشت بام ها رفتند تا عظمت و شوکت موکب امام را از نزدیک مشاهده کنند همه منتظر بودند که چه وقت در خانه امام باز و موکب همایونی ظاهر میشود.
از طرف دیگر حضرت رضا همان طور که قبلاً از مأمون پیمان گرفته بود با این شرط حاضر شده بود در نماز عید شرکت کند که مراسم را مانند رسول خدا و امام علیه اجرا کند نه آن طور که بعدها خلفا عمل کردند؛ لذا از اول صبح غسل کرد و دستار سفیدی بر سر بست. یک سر دستار را جلوی سینه انداخت و یک سر دیگر را میان دوشانه پاها را برهنه کرد دامن لباس را بالا زد و به نزدیکان خود گفت: شما هم این طور کنید.
و بعد عصایی را که سر آهنین داشت در دست گرفت و به اتفاق نزدیکانش از خانه بیرون آمد او طبق سنت اسلامی در این روز با صدای بلند گفت: «اللَّهُ أَكْبَرُ، اللَّهُ أَكْبَرُ».
جمعیت با او به گفتن این ذکر هم آواز شدند. جمعیت چنان با شور و هیجان هماهنگ تکبیر گفتند که گویی از زمین و آسمان و در و دیوار این جمله به گوش میرسید.
امام رضا لحظه ای جلوی در خانه توقف کرد و سپس این ذکر را با صدای بلند گفت
اللهُ أَكْبَرُ، اللَّهُ أَكْبَرُ، اللَّهُ أَكْبَرُ عَلَى مَا هَدَانَا اللَّهُ أَكْبَرُ عَلَى مَا رَزَقَنَا مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعَامِ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى مَا أَبْلَانَا».
تمام مردم با صدای بلند و هماهنگ این جمله را تکرار میکردند در حالی که به شدت میگریستند و احساساتشان تهییج شده بود.
سران سپاه و افسران که با لباس رسمی آمده و بر اسب ها سوار و چکمه به پا داشتند خیال میکردند مقام ولایت عهدی با تشریفات سلطنتی و لباسهای فاخر و سوار بر اسب بیرون خواهد آمد. اما همین که امام را در آن وضع ساده و پیاده و با توجه به خدا دیدند چنان تحت تأثیر احساسات خود قرار گرفتند که اشک ریزان صدا به تکبیر بلند کردند و با عجله از مرکب ها پایین آمدند و چکمه ها را از پا درآوردند. هر کس چاقو و یا وسیله ای می یافت تا بند چکمه های خود را پاره کند و برای باز کردن آن معطل نشود.
طولی نکشید که شهر پر از گریه و ناله و پر از احساسات و هیجان و شور و نوا گردید امام رضا بعد از هر ده قدمی که بر می داشت می ایستاد و چهار بار تکبیر میگفت جمعیت با صدای بلند و با گریه و هیجان او را همراهی میکردند جلوه و شکوه حقیقت و معنویت چنان احساس مردم را برانگیخته بود که تمام جلوه ها و شکوههای مظاهر مادی و دنیوی - که مردم انتظار آن را میکشیدند از یاد و خاطرشان محو شد. صفوف جمعیت با شور شوق و حرارت به طرف مصلا حرکت میکرد.
خبر به مأمون رسید و نزدیکانش به او گفتند: اگر چند دقیقه دیگر این وضع ادامه پیدا کند و علی بن موسی الرضا به مصلا برسد، خطر انقلاب سلطنت و خلافت وی را تهدید خواهد کرد مأمون با شنیدن این خبر بر خود لرزید و فوراً قاصدی پیش حضرت فرستاد و تقاضا کرد که باز گردید؛ زیرا ممکن است در میان انبوه جمعیت اذیت و ناراحت بشوید و صدمه بخورید.
امام رضا فرمود: «من که از اول گفتم مرا از این کار معاف کنید.
سپس امام کفش و لباس خود را خواست و پوشید، آنگاه سوار بر مرکب شد و به اقامتگاه خود بازگشت.
این ماجرا مردم را بسیار غمزده و متأثر کرد؛ به طوری که نماز عید در آن روز خوانده نشد.